کتاب میمون گمشده
معرفی کتاب میمون گمشده
کتاب میمون گم شده نوشته مری آماتو است که با ترجمه نینا خیرالهی منتشر شده است. این کتاب جلد اول مجموعه دزدان خوب است که انتشارات قدیانی منتشر کرده است.
درباره مجموعه کتاب دزدان خوب
جیلیان و بیلی فرزندان یک مادر و پدر دزد هستند. مادر و پدرشان دزدهای حرفهای هستند و میخواهند فرزندانشان راه آن ها را ادامه دهند. اما جیلیان و بیلی از اینکه مجبورند کارهای خلاف انجام دهند خسته شدهاند و دوست دارند یک زندگی عادی داشتهباشند. آن دو باهم گروهی برای انجامدادن کارهای خوب تشکیل میدهند.
در این قسمت از کتابهای دزدان خوب بچهها سعی میکنند کارهای خوب انجام دهند اما مادر و پدرشان یک میمون را از باغوحش دزدیهاند و سعی دارند به او دزدی کردن یاد دهند.
خواندن کتاب میمون گم شده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کودکان علاقهمند به داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب میمون گمشده
بابا وسیلهی فلزی تیزی به دستم داد. «این را بکن توی قفل و تکان بده تا باز شود.« با میله و قفل ور رفتم. صورتم داشت عرق میکرد.
جیلیان گفت:«انگار ترسیدهای!«
میخواستم در جوابش بگویم، میمون! ولی مشکل داشتن خواهر دوقلو همین است. اگر او را میمون صدا کنم، به ضرر خودم تمام میشود؛ چون هر دوی ما عین هم هستیم. هر دو صورتهای ککمکی، گوشهای بزرگ، زانوهای برجسته و پاهای گندهای داریم. تنها تفاوت من و جیلیان، موهای خرگوشیمان است. او دو تا دارد و من سه تا. شوخی کردم! من پارسال خودم را از شر موهای خرگوشیام خلاص کردم و آنها را به خرگوشهای بیدم دادم. بازهم شوخی کردم! من در زندگی، هیچوقت موهایم را خرگوشی نبستهام. بابا آرام گفت: «حواست را جمع کن بیلی. به آن همه پولی که قرار است بدزدیم، فکر کن.» من اول خودمان را در حال فرارکردن با کیسههای پر از پول تصور کردم، اما بعد یاد صاحبان بانک افتادم که به آنجا میآیند و گاوصندوق خالی را میبینند و دلم برایشان سوخت. حتما خیلی ناراحت میشوند!
هان؟ من دزدم. دزدها نباید به این فکر کنند که صاحبان بانک چقدر ناراحت میشوند.
نگاهی به بابام انداختم. روی پاهایش بند نبود! حتی همهی انگشتهای دستش هم از خوشحالی و ذوق پول، تکانتکان میخوردند. ناگهان فکری به سرم زد، "دیگر هیچ دوست ندارم سراغ دزدی از بانک بروم. برای یک بار هم که شده میخواهم کار خوبی انجام بدهم. میله را روی زمین انداختم. چم شده بود؟ یکهو در باز شد و شعاعی از نور روی ما افتاد. نگهبان بلندقدی به سمتم پرید. من جاخالی دادم و نگهبان، بابا را گرفت. »گرفتمت.»
بابا داد زد: «این هم آخر و عاقبت دزدها.»
جیلیان گفت: «چهکار کردی داداش!»
حجم
۳٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه
حجم
۳٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه