دانلود و خرید کتاب گاومیش علی بوریان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب گاومیش اثر علی بوریان

کتاب گاومیش

نویسنده:علی بوریان
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب گاومیش

در کتاب گاومیش فیلمنامه‌ای از علی بوریان می‌خوانید. این فیلمنامه در انتشارات نوروزی به چاپ رسیده است.

داستان این فیلمنامه برگرفته از مجموعه داستان «عشیره من» به قلم نویسنده است کـه در یـکی از روستـاهای عـرب‌نشین در جـنوب کشور اتفاق می‌افـتد.

خواندن کتاب گاومیش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به فیلمنامه مخاطبان این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب گاومیش

۱) تالاب _ روز _ خارجی

خالد زیر آب فرو رفته است ، نفسش را حبس کرده و دستش را از آب بیرون آورده است . جاسم بالای سر او در حال شمارش است و شمارش را تا جایی ادامه می دهد که خالد با علامت باز و بسته کردن مشت خود در سه مرحله اعلام می کند که دیگر کافی است و نمی تواند ادامه دهد ؛ جاسم او را رها می کند تا به روی آب بیاید.

نوبت جاسم می شود تا به زیر آب برود و بازی به همین ترتیب ادامه پیدا می کند

جاسم _ خوب حالا نوبت منه!

خالد _ آماده ای بریم ؟ ... یک دو برو !

جاسم زیر آب می رود ؛ خالد سر او را نگه میدارد که بالا نیاید و می شمارد.

خالد _ یک ، دو ، سه ، چهار ، پنج ، شش ، هفت ، هشت ...

جاسم در زیر آب نفسش را حبس کرده و چشمانش بسته است .

خالد _ نوزده ، بیست ، بیست و یک ، بیست و دو ، بیست و سه ، بیست و چهار ، بیست و پنج ...

جاسم در زیر آب مصمم است تا نفسش را بیشتر نگه دارد ، صدای خالد را خیلی گنگ میشنود که به عدد شصت رسیده است .

خالد _ شصت ، شصت و یک ، شصت و دو ، شصت و سه ؛ نمیتونی رکورد منو بزنی ، شصت و شش ، شصت و هفت ...

جاسم دیگر توان نگه داشتن نفسش را ندارد . تا او هم مانند جاسم به عددی نزدیک به هفتاد و هشت می رسد با علامت باز و بسته کردن مشت دستش از خالد می خواهد رهایش کند . خالد او را رها می کند . جاسم روی آب می آید ، سرفه می کند ، آب را از روی صورتش پاک کرده و نفس تازه ای می گیرد .

جاسم _ چند تا شدم جاسم ؟

خالد _ ۷۷ تا

جاسم _ دروغ نگو مو بیشتر موندم زیر آب !

خالد _ نخیر، سر ۷۷ علامت دادی منم ولت کردم خودت دیر اومدی بالا !

جاسم به طرف خالد میپرد .

جاسم _ دروغگو ... دروغگو ... دروغگو ... مو بردمت ، دروغگو

روی سر خالد می پرد و سرش را زیر آب می کند . خالد هم از دست او فرار می کند و سعی می کند همان کار را انجام دهد . آن ها در تالاب در کنار گاومیش هایشان که برای شنا به رودخانه آورده اند با شیطنت و شادی بازی می کنند و از روی بدن گاومیش ها به داخل آب شیرجه می زنند و روی آن ها آب می ریزند و آن ها را می شویند.

در همین هنگام صدای سمیره از دور به گوش می رسد که آن دو را صدا می کند آن ها متوجه حضور او می شوند که با در دست داشتن یک ترکه چوبی از نخل خرما و تکان دادن آن به شکل تهدید آمیز از آن ها می خواهد از آب بیرون بیایند سمیره مادر جاسم است و زن برادر خالد .

سمیره _ جاسم ! خالد ! بسه تون نیست؟ بیاین بیرون باید بریم ، همه منتظرن اونوقت شما دارین بازی میکنین !

جاسم _ ننه ! گاومیش ها هنوز سیر از آب بازی نشدن ،گرمشونه

خالد _ آره زن کوکا ، نگاهشون کن هنوز دلشون میخواد تو آب باشن گرمشونه بیچاره ها

سمیره _ حرف مفت نزنین ! گاومیش ها رو بهونه نکنین ، بگین خودمون میخوایم توی آب باشیم

جاسم _ تورو خدا ! یه کم دیگه بازی کنیم میایم ننه .

خالد _ ها یه کم دیگه سمیره .

سمیره _ میخوایم با خواهرات و یدو جبوری و همسایه ها بریم سر خاک علوان ؛ یادت رفته؟ ناسلامتی امروز سال برادرته ، بجنبین ، یدو جبوری هم داره میاد الآنه که برسه اگر ببینه هنوز اینجایین دمار از روزگارتون در میاره .

و به سمت خانه برمیگردد . جاسم و خالد که از جبوری حساب میبرند یکی یکی گاومیش ها را از آب بیرون می آورند .

۲) نخلستان _ روز _ خارجی

خالد و جاسم به کمک هم گاومیش ها را از میان نخل ها به سمت خانه می برند که جاسم کمی دورتر ناگهان متوجه گاومیشی می شود که با تکه پارچه ای چشم هایش را بسته اند . گاومیش ماده بسیارعصبی است و سعی دارد تا راه تالاب را پیدا کند . گاهی تنش به نخل ها می خورد ولی بالاخره راهش را پیدا می کند. جاسم متعجب به حرکات و رفتارگاومیش نگاه می کند . او با صدای خالد به خودش می آید.

خالد _ هی ! جاسم چرا وایسادی؟ بیا دیگه ! بیا .

جاسم به سرعت خودش را به گاومیش های خودشان می رساند و به عمویش خالد کمک می کند تا گاومیش ها را به سمت خانه ببرند .

در این میان خالد ، سلوا دختر ابوعقیل قهوه چی یکی از اهالی روستا و از افراد پدرش را می بیند و می ایستد. جاسم هم متوجه می شود و لبخند می زند . بین خالد و سلوا نگاه هایی محبت آمیز رد و بدل می شود . سلوا جلو می آید . نان تازه و داغی را که پخته به خالد تعارف می کند . خالد یکی از آن ها را برمیدارد و تشکر می کند ؛ هردو به هم لبخند می زنند و سلوا می رود . جاسم با شیطنت جلو می رود و نان را از دست خالد می قاپد و فرار می کند. خالد او را دنبال می کند . هردو بر سر نان به جان هم می افتند . خاکی و کثیف می شوند ولی همچنان میان گاومیش ها به دنبال یکدیگر می دوند و بلند می خندند .

*صدای نوحه زنان عرب آرام بر صدای بازی و خنده دو نوجوان غالب می شود .

۳) خاکستان _ روز _ خارجی

بر مزار عکسی از "علوان" پسر بزرگ جبوری دیده می شود و در اطراف آن بر روی خاکش گل ، خرما ، میوه و حلوا چیده شده است .

جمعیت زیادی از زن های روستا دور تا دور قبر دایره وار ایستاده اند. سمیره هم در میان شان دیده می شود . خالد و جاسم هم در مراسم حضور دارند و کمی دورتر از زن ها در کنار هم ایستاده اند .

یک زن در حال خواندن نوحه به زبان عربی است . بقیه هم او را همراهی می کنند و به سینه و صورت خود می زنند . نوحه در عزای از دست رفتن علوان ، پدر جاسم و برادر بزرگتر خالد است . صدای عزاداری با صدای موسیقی دیگری تلفیق می شود .

* تیتراژ اول فیلم + موسیقی

۴) تالاب _ روز _ خارجی

بَلَم (قایق چوبی) بر روی تالاب و در میان نیزارها در حرکت است . جبوری درون آن نشسته و یک مرد جوان عرب با چوب بزرگی آن را به سمت خانه جبوری هدایت می کند. بعد از چند متری که از میان تالاب می گذرند ، بلم به ساحل می رسد و می ایستد. جبوری بعد از تشکر از بلمران از آن پیاده می شود.

جبوری _ نع مال ا... صالح ( متشکرم صالح )

صالح _ خادمک عمی ( خدمتگزارم عمو )

جبوری _ فی امان ا... ( در پناه خدا )

بلم در تالاب حرکت می کند و دور می شود.

۵) خانه جبوری ( حیاط ) _ روز _ خارجی

تاجیه ، عمه سمیره و همسر نابینای جبوری است که بچه ها او را بی بی صدا می کنند. او درگوشه ای از حیاط خانه در حالی که زیر لب به زبان عربی آوازی را زمزمه می کند؛ مشغول بافتن حصیر با پیش های نخل خرما است . جبوری وارد حیاط خانه اش می شود . به سمت بی بی می رود و کنار او می نشیند . بی بی که آمدن جبوری را حس می کند می گوید :

بی بی _ سلام

جبوری _ سلام ... صحبت کردی باهاش ؟

بی بی _ ها...!

جبوری _ خوب !؟

بی بی _ مثل یه آتیش گر گرفت .

جبوری _ یعنی چی گر گرفت ؟! بیخود کرده ، اینجوری که نمیشه !

جبوری سیگاری روشن می کند . با غیظ به آن پک می زند و دودش را بیرون میفرستد . در فکر است که بی بی با تردید می گوید:

بی بی _ جبوری تو مطمئنی کارت درسته ؟!

جبوری _ ها ! درسته ! شکی هم توش نی

بی بی _ نمیدونم والا ، خودت میدونی و خدای خودت جبوری

جبوری _ آره والا از دست شماها همون بهترکه به خدای خودم پناه ببرم

چند بار به سیگار محکم پک می زند و سیگارش را کناری می اندازد. به سمت اتاق سمیره می رود . بی بی همچنان به بافتن حصیر ادامه می دهد

بی بی _ خدایا خودت بخیر بگذرونش .

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه