کتاب بی نشان
معرفی کتاب بی نشان
کتاب بی نشان نوشته تهمینه کامران است. این کتاب را انتشارات آرمان رشد برای تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی عاشقانه منتشر کرده است.
درباره کتاب بی نشان
این کتاب داستان زندگی دختری بهنام شادی است که در کنار دو خواهر و پدر و مادرش زندگی خوبی دارد. اما چیزی در این زندگی درست نیست. مادر و پدر دخترها همیشه به آنها یاد دادهاند که قانع باشند، آرام باشند و کسی را آزار ندهند و همیشه سربهزیر باشند. اما همین رفتارها زندگی دخترهایشان را تغییر میدهد. یکی از دخترها با مردی متزلزل ازدواج کرده است اما نمیتواند از او جدا شود و مسیر خودش را برود، از طرفی دیگر شادی راوی داستان یک بار از همسرش جدا شده است. همسر شادی به او خیانت کرده است و دلیلش را بچهدار نشدن شادی عنوان کرده است. حالا پدر خانواده و مادرشان و داماد نهچندان خوشاخلاق و مودب خانواده اصرار دارند که شادی با مرد دیگری ازدواج کند و او احساس میکند در خانهشان اضافی است. پس یک روز صبح چمدانش را جمع میکند و به خانوادهاش میگوید قصد دارد مدتی به سفر برود و خانه را ترک میکند، او در پایانه قبل از سوار شدن به اتوبوس یکی از دوستان دوران مدرسهاش را میبیند که به شدت شکسته شده و کودکی را زیر چادرش دارد. این دیدار دوباره آغاز ماجراهای تازه میشود.
خواندن کتاب بی نشان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بی نشان
چشمهایم خیلی سنگین بود. با کشوقوس به بدنم، نیمنگاهی به ساعت مچیام انداختم که بالای سرم بود. هنوز کَمکی از سرمای زمستان باقیمانده بود. هوای سرد و ملحفههای خوشبو، من را به خواب عمیق دعوت میکردند. میگفتند از خانه تکان نخورم؛ اما وقت خواب نبود. بهسختی از تختخواب جدا شدم.
به یاد حرفهای شب قبل و چند روز اخیر خانوادهام افتادم. حرفهایی که من را عجیب آزار میداد. اصرار بابا و مامان بهخاطر خوشبختشدنم بود؛ اما اصرار بقیه، بهخصوص فریدون، شوهرِ خواهرم سیما را نمیفهمیدم. او دائم ازخواستگار تعریف میکرد و ثروتش را به رخم میکشید. از درد دلم خبر نداشت. نه او و نه هیچکس دیگر. مشکل من پول نبود. مشکل من زیبایی و تحصیل نبود. دنبال راه چارهای بودم تا خودم را قانع کنم که عشق فقط متعلق به کتابها است و واقعیت ندارد. نباید یک اشتباه را دو بار تکرار میکردم. اینطور ازدواج را تجربه کرده بودم. قبلاً با گرفتن تصمیمی عجولانه و غلط، کل زندگیام به نابودی کشیده شد. دیگر نمیخواستم بیگدار به آب بزنم. متأسفانه با گفتن کلمهٔ نه، این موضوع پایان نیافته بود و مدتها درگیر بودم. دیگر توان بگومگو نداشتم.
روی تخت را مرتب کردم. پردهٔ حریر صورتی رنگ را کنار کشیدم تا سوسوی روشنایی پشت پنجره، به اتاق روشنی دهد. تغییر زیادی ایجاد نشد. هوا رو به روشنی میرفت. رنگ آسمان لحظهبهلحظه تغییر میکرد. از اتاق بیرون آمدم تا آبی به صورتم بزنم. با تعجب دیدم که هیچکس سر جای خودش نیست و همه در اتاق نشیمن خوابند.
مامان خودش را بهزور روی کاناپهٔ دو نفره جا داده بود و بابا هم روی کاناپهٔ بزرگ. نسرین روی فرش به خواب رفته بود و سرش را روی بالش کوچکی گذاشته بود. سریع سه پتو آوردم تا رویشان را بپوشانم که مبادا سرما بخورند. به چهرهٔ رنگپریدهٔ مامان نگاه کردم. چقدر دلم خواست به او بگویم که بینهایت دوستش دارم. دلم میخواست، دستها و کف پاهایش را ببوسم؛ اما نتوانستم. نمیدانم از سر غرور بود یا خجالت. این شد که در دلم با او سخنها گفتم.
حجم
۲۲۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه
حجم
۲۲۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه
نظرات کاربران
من این کتاب را به کسانی که اهل خواندن رمان هستند توصیه میکنم.متن روانی دارد و داستان خواننده را کنجکاو به خواندن میکند
عالی