کتاب رموز طلایی بهتر زیستن
معرفی کتاب رموز طلایی بهتر زیستن
کتاب رموز طلایی بهتر زیستن اثری از اشرف فرجزاده، داستانهایی آموزنده انگیزشی است که در انتشارات آزادمهر به چاپ رسیده است.
درباره کتاب رموز طلایی بهتر زیستن
انسان از دیرباز با امثال و حکم زندگی کرده است و راهها و روشهای زندگی را ازتجربههای دیگران آموخته است.
زندگی آنقدر طولانی نیست که تمام تجربههای آن را عملا به ثبوت برسانیم بلکه برای پیشرفت و آسایش بهتر، تا میتوانیم باید از تجربههای دیگران استفاده کنیم.
نویسنده درباره کتابش در مقدمه نوشته است:
«کتاب حاضر مجموعهای از داستانهای کوتاه و متون عاطفی است که با توجه به اصرار خانوادهام بخصوص برادرانم تصمیم گرفتم آن را به شکل یک کتاب در آورم. مهمترین خصوصیت این کتاب، آموزنده بودن داستانهاست که با وجود کوتاه بودنشان بار معنایی زیادی دارند، آنقدر که آدمی میتواند در مورد هر کدامشان هفتهها فکر کند و برای انسان امروز که وقت کمی برای مطالعه دارد، بسیار خوب و قابل استفاده باشد.»
خواندن کتاب رموز طلایی بهتر زیستن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستان های آموزنده و انگیزشی مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب رموز طلایی بهتر زیستن
جایزه
جنایتکاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی با لباس ژنده و پرگرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته، به یک دهکده رسید.
چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود. او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقالهای بزرگ و تازه خیره شد اما بی پول بود. بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدائی کند.
دستش توی جیبش تیغهٔ چاقو را لمس میکرد که به یکباره پرتقالی را جلوی چمشش دید. بی اختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و….
پرتقال را از دست مرد میوه فروش گرفت.
میوه فروش گفت: بخور نوش جانت، پول نمیخواهم.
سه روز بعد آدمکش فراری باز در جلو دکه میوه فروش ظاهر شد.
این دفعه بی آنکه کلمهای ادا کند، صاحب دکه فوراً چند پرتقال را در دست او گذاشت،
فراری دهان خود را باز کرده گوئی میخواست چیزی بگوید، ولی نهایتاً در سکوت پرتقالها را خورد و با شتاب رفت.
آخر شب صاحب دکه وقتی که بساط خود را جمع میکرد، صفحه اول یک روزنامه به چشمش خورد.
میوه فروش مات و متحیر شد وقتی که عکس توی روزنامه را شناخت.
عکس همان مردی بود که با لباسهای ژنده از او پرتقال مجانی میگرفت.
زیر عکس او با حروف درشت نوشته بودند قاتل فراری و برای کسی
که او را معرفی کند نیز مبلغی بعنوان جایزه تعیین کرده بودند.
میوه فروش بلافاصله شماره پلیس را گرفت.
پلیسها چند روز متوالی در اطراف دکه در کمین بودند.
سه چهار روز بعد مرد جنایتکار دوباره در دکه میوه فروشی ظاهر شد، با همان لباسی که در عکس روزنامه پوشیده بود.
او به اطراف نگاه کرد، گوئی متوجه وضعیت غیر عادی شده بود.
دکه دار و پلیسها با کمال دقت جنایتکار فراری را زیر نظر داشتند.
او ناگهان ایستاد و چاقویش را از جیب بیرون آورده و به زمین انداخت و با بالا نگهداشتن دو دست خود به راحتی وارد حلقه محاصره پلیس شده و بدون هیچ مقاومتی دستگیر گردید.
موقعی که داشتند او را میبردند زیر گوش میوه فروش گفت:
" آن روزنامه را من پیش تو گذاشتم، برو پشتش را بخوان."
سپس لبخند زنان و با قیافه کاملاً راضی سوار ماشین پلیس شد.
میوه فروش با شتاب آن روزنامه را بیرون آورد و در صفحه پشتش، چند سطر دست نویس را دید که نوشته بود:
من دیگر از فرار خسته شدم از پرتقالت متشکرم.
هنگامی که داشتم برای پایان دادن به زندگی ام تصمیم میگرفتم، نیکدلی تو بود که بر من تاثیر گذاشت.
بگذار جایزه پیدا کردن من، جبران زحمات تو باشد.
حجم
۳۳۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۳۳۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه