کتاب سایه مداد رنگی ها
معرفی کتاب سایه مداد رنگی ها
کتاب الکترونیکی سایه مداد رنگی ها را محبوبه کاوسی گردآوری کرده است. این داستانها نوشتهٔ تینا دشتبان و مائده رباط جزی و فاطمه شکری و سحر لطفی و محمد یاوری است که در انتشارات ماهواره چاپ شده است. در این مجموعه داستانهایی از نویسندگان خردسال بین سنین ۹ تا ۱۲ سال به چاپ رسیده است.
درباره کتاب سایه مداد رنگی ها
۱۶ داستان کوتاه در مجموعهٔ سایه مداد رنگیها گردآوری شده که عناوین آن به شرح زیر است:
سایهٔ من / یادگار پدربزرگ / هوهو خوان بدجنس / چهلم عروسک / محرم / خواهر کوچولوی من / آهو کوچولو و دم حنایی / خانهٔ سالمندان / کودکان کار / ماه رمضان / مورچه کوچولوی بازیگوش / خرس کوچولوی شیطون / طلا در رویا / زندگی یک درخت / آرزوی مورچه / دوچرخهٔ زیبای من
در این مجموعه از هر نویسندهٔ خردسال چند داستان به چاپ رسیده است. در ابتدا مشخصات کلی و عکس نویسنده را میبینیم و در ادامه داستانهای هرکدام را میخوانیم.
کتاب سایه مداد رنگی ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به کسانی که به مطالعهٔ داستانهایی از نویسندگان خردسال علاقه دارند، پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب سایه مدادرنگی ها
زندگی یک درخت
روزی روزگاری درخت کهنسالی در جنگلی دور زندگی میکرد و همیشه تنها بود پرندهها روی شاخههایش مینشستند و استراحت میکردند، یک روز از روزها درخت پیر خوابش برده بود که ناگهان تمام تنه اش لرزید و درد عمیقی را بر تنش حس کرد و از صدای گوش خراش اره برقی به خود آمد،
آری چند نفر داشتند تنهاش را میبریدند پرندهها از روی شاخههایش پر کشیدند و ناگهان درخت بزرگ و پیر بر زمین افتاد، دیگر هیچ امیدی نداشت و با خود میگفت: دیگر زندگیم به پایان رسید و غمگین و دلشکسته بود.
چند نفر او را با زحمت بر کامیون بزرگی سوار کردند و از جنگل دور شدند. درخت با خودش میگفت حیف شد که اینگونه زندگیم تمام شد دلم برای جنگل زیبا تنگ میشود، برای صدای پرندهها وحتی آن کلاغی که با صدایش آرامشم را برهم میزد دلم برای همه چیز این جنگل زیبا تنگ میشود.
بعد ازگذشت زمانی کامیون وارد محل خیلی بزرگی شد که آنجا پر از آدم بود وکارخانه نام داشت آنها درخت را از کامیون پایین آوردند و به انبار منتقل کردند. درخت هاج و واج مانده بود اینجا چه خبر است و چرا من را اینجا آوردند، بعد از چند ساعت شروع کردند درخت را با دستگاههای بزرگی تکه تکه کردن.
درخت نمیدانست عاقبتش چه میشود و سرانجامش به کجا خواهد رسید، آن مردها تکه تکههای درخت را به محل دیگری انتقال دادند، درخت هنوز هم نمیدانست چرا با او چنین میکنند، تکههای درخت را با دستگاههای دیگری برش میدادند به شکلها و اندازه های مختلف.
درخت نمیدانست خوشحال باشد یا غمگین که دارد به شکل دیگری در میاید، کم کم درخت را به شکل ورقه های نازک، مداد، صندلی، میز و خیلی چیزهای دیگر درآوردند.
درخت تازه متوجه شد که چه اتفاق خوبی برایش پیش آمده، و چقدر چیزهایی مفید و زیبایی از او ساخته شده، خوشحالی درخت زمانی چند برابر شد که خود را در دستان کوچک کودکانی دید، که بر روی نیمکتهایی که از او ساخته شده بود نشسته اند و بر صفحهٔ سفید دلش نقاشی میکشیدند و با شادی میخندند.
درخت هم شاد و خوشحال شد و دید به جای پرنده ها دوستان کوچک مهربانی پیداکرده و به جای صدای کلاغ صدای زیبای خندههای کودکان درگوش و جانش شنیده میشود.
محمد یاوری
حجم
۹۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۱ صفحه
حجم
۹۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۱ صفحه
نظرات کاربران
قشنگه.