دانلود و خرید کتاب قصه های آقابزرگ محمدجواد شیخ‌الاسلامی
تصویر جلد کتاب قصه های آقابزرگ

کتاب قصه های آقابزرگ

امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب قصه های آقابزرگ

کتاب قصه های آقابزرگ نوشتهٔ محمدجواد شیخ‌الاسلامی در انتشارات متخصصان به چاپ رسیده است. مجموعه داستان قصه‌های آقابزرگ مشتمل بر پنج داستان است به نام های چار زبر، گردان رعد، علی بابا و سکه های طلا، ارثیه پدری. قصه‌های کوتاه آقابزرگ با موضوعات مختلف و مناسب گروه سنی نوجوانان و همچنین بزرگسالان است.

درباره قصه های آقابزرگ

یادش بخیر پدربزرگم، من پدربزرگم رو آقابزرگ صدا می زدم.

اون زمان که بچه بودم برام قصه می گفت. بعضی وقت ها قصه هایی از روزگاران قدیم تعریف می کرد، گاهی هم قصه هایی از گلستان سعدی برایم می گفت، گاهی هم قصه های مذهبی تعریف می کرد.

خدا روح همه پدربزرگ هایی که فوت شدند از جمله آقابزرگ را قرین رحمت خودش نماید.

آقابزرگ من شرمنده ات هستم که تا زمانی که کنار من بودی کاری برایت نتونستم انجام بدم و قدرت را ندانستم.

آخ آقابزرگ چقدر سختی کشیدی و از بیماری رنج بردی. یادت بخیر و خانه قبرت از الطاف خدا پرنور باد.

کتاب  قصه های آقابزرگ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به داستان‌های کوتاه کمدی پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب قصه های آقابزرگ

چرا این هیپی ها به سبک زن ها جیغ وداد می کنند؟ چشمم کمی به تاریکی عادت کرده بود و من بیشتر دقت کردم. وای خدای من، چه اشتباهی، من وارد حمام زنانه شده بودم. ده سال پیش اینجا گرمابه مردانه بود. زن ها سنگ پا و لگن به دست به سمت من حمله ور شدند. اگر گیرشان می افتادم همین جا شهید می شدم و تکه بزرگه ام می شد گوش نازنینم. دوتا پا داشتم دوتا پای دیگر هم قرض کردم و به سمت حمام سرد دویدم. باران سنگ پا بود که به طرفم می آمد و به سر و بدنم برخورد می کرد. صد رحمت به لنگ کفش های اختر خانم، سنگ پا خیلی درد دارد. فریاد زدم: آخ مادر جان. وارد حمام سرد شدم، لباس هایم را زیر بغلم گرفتم لخت پریدم توی خیابان. زن ها همچنان در تعقیبم بودند. چند زن سمج به تعقیب ادامه دادند و سرشان را از گرمابه بیرون آوردند و گفتند: اگه مردی وایسا. من در حالی که زبانم را برایشان درآورده بودم گفتم: اگه راست میگید شما بیاید بیرون. شانس آوردم که کسی داخل خیابان تردد نمی کرد. سریع لباس هایم را پوشیدم و لنگ را به داخل حمام پرتاب کردم. 18 قصه های آقابزرگ سرو بدنم براثر نوازش سنگ پا درد می کرد. به قهوه خانه رفتم تا کمی بنشینم و استراحت کنم. شاگرد قهوه چی استکانی چای برایم آورد. چند لحظه چشمانم را بستم تا از درد بدنم کاسته شود. چند دقیقه به خواب رفتم. وقتی بیدار شدم یک مگس بزرگ داخل استکان چای در حال تمرین شنای کرال سینه بود. قهوه چی را صدا زدم و گفتم: داداش این مگس چیه که توی استکان من می رقصه؟ قهوه چی پوزخندی زد و گفت: یه قرون دادی توقع داری جمیله بیاد برات برقصه؟ زیرلب گفتم: عجب این جوریاست! قهوه چی از من دور شد. مگس محترم را از داخل استکان بیرون آوردم و به سمت استکان چای که قهوه چی برای خودش ریخته بود نشانه گیری کردم و در حالی که زبانم را بیرون آورده بودم و یکی از چشم هایم را بسته بودم تا دقت نشانه گیریم بالا برود با نوک انگشت و به روش منجنیق مگس را شوت کردم. نشانه گیریم دقیق بود و مگس به داخل استکان آقای قهوه چی سقوط آزاد کرد. جناب قهوه چی هم که حواسش نبود سرپایی چای را حورت کرد و سپس شاگردش را صدا زد و گفت: محمود چی توی این چای ریختی که این قدر خوش طعم شده! راستش رو بگو. در حالی که می خندیدم گفتم: طعم چای از اثرات وجود جمیله خانمه؛ و از قهوه خانه خارج شدم. قبل از آنکه به سمت مغازه پدرم بروم به مغازه معاملات ملکی پنجعلی رفتم. پنجعلی از اقوام پدرم بود. وارد مغازه شدم و بعد از سلام و کلی احوالپرسی با عمو پنجعلی وپسرش نقی معمولی، از قصدم برای فروش مغازه گفتم. عمو پنجعلی هم قول داد به زودی مشتری خوبی برای مغازه ی پدرم پیدا کند. از پنجعلی پرسیدم: از مش علی محمد و پسرش احمد چه خبر؟ هنوز در همان منزل قبل یشون سکونت دارند؟ پنجعلی با بی حوصلگی گفت: آره بابا همون جا هستند، مش علی محمد چند ساله تصادف کرده و خونه نشین شده حالا هم حالش خیلی بده، نمی میره یه دفعه، خونه اش بیفته بین وارث، بخرمش. خونه اش جون میده برای آپارتمان سازی بر جلستون، طبقه ی پایین همش مغازه، سه طبقه بالاش، نمی شه ولی اگه بشه چی میشه! نقی گفت: با احمد چکار داری؟ احمد اون دوست دوران بچگیت نیست، شده اژدهای هفت سر، نزدیکش بری جزغاله میشی، از این جماعت دوری کن. پای بابا ش لب گوره رفته زن گرفته نامزد کرده، این مسجد محله ی دروازه رو می بینی، رئیس پایگاه مقاومتش این احمد ذلیل مردس، از کله ی سحر تا بوق سگ نوار می ذارن پشت بلندگو، رعایت مردم رو نمی کنه که بابا یکی مریض داره یکی می خواد بخوابه، رعایت پدر مریض خودش رو هم نمی کنه.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۱۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۲۴ صفحه

حجم

۷۱۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۲۴ صفحه

قیمت:
۱۸,۰۰۰
تومان