دانلود و خرید کتاب بی فروغ اکرم کاظمی
تصویر جلد کتاب بی فروغ

کتاب بی فروغ

نویسنده:اکرم کاظمی
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب بی فروغ

کتاب بی فروغ نوشته اکرم کاظمی است. کتاب بی فروغ داستان یک مرد جوان است که مجبور است به‌دلیل اتفاقی هولناک تصمیم‌ سختی بگیرد و مسیری دشواری پیش بگیرد.

درباره کتاب بی فروغ 

داستان در یک روز سرد زمستانی شروع می‌شود، زمانی که محمد افسرده و خسته به پارک می‌رود تا همسرش مرجان را ببیند. او باید تصمیم سختی بگید، تصمیمی که زندگی‌اش را تغییر می‌دهد. محمد اجازه‌ نامه‌ای همراه دارد که مرجان با آن می‌تواند طلاق بگیرد. پدر و مادر محمد و عمو و زن عمویش مرده‌اند، محمد دانشگاه را رها کرده است تا کار کند و بتواند خواهر برادرهای خودش و فرزندان عمویش را به مدرسه بفرستد. او با عشق و خوشبختی‌اش خداحافظی می‌کند و وارد مسیر سخت و دشواری می‌شود. در این میان خاطرات گذشته هم رهایش نمی‌کند و همیشه همراه او است. اما آینده سرنوشت متفاوتی برای او می‌خواهد. 

خواندن کتاب بی فروغ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب بی فروغ

- چه درست گفته‌اند؛ زمان گاه می‌بخشد و گاه می‌گیرد؛ و الان زمان خشن و ظالم شده است. با چرخش تند خودش همه‌چیز را نابود می‌کند. در عرض چند ماه، فقط چند ماه همه‌ی موهبت‌های خویش را از من گرفت. همه‌ی چیزهایی که برای به دست آوردنشان سال‌ها تلاش کردم، از دست دادم؛ چه زود و سریع. چه زود پدر، مادر، عمو و زن‌عمو را از دست دادیم.

روز رفتن آن‌ها را مجسم کردم. روزی که رفتند، ولی نه مقصد را دیدند و نه به مبدأ بازگشتند. گویی تهران با نامهربانی آن‌ها را نپذیرفته بود. مثل اینکه سرزمین کوچک و شلوغ تهران جایی برای آن‌ها نداشته است. جاده‌ی سنگ‌دل اصفهان - تهران بدن‌های گلگون و سرد آنان را به ما بازگرداند.

خود را در آینه نگاه کردم: تازه ۲۰ سالته. حالا باید مشغله‌ی تو درس و دانشگاه باشه. باید به فکر یه کلبه‌ی عاشقانه برای خودت و همسرت باشی. به‌جای این‌ها کوله‌باری از دردسر آشیونه کرده رو شونه‌هات. نگاه ۵ تا غنچه‌ی کوچیک، ۵ تا نهال تازه کاشته‌شده به دست‌های توست.

عجب سرنوشتی! روز میلاد پیامبر نزدیک است. من و مرجان تصمیم داشتیم در این روز به گلستان قشنگ خود برویم. تصور می‌کردیم این روز رؤیایی‌ترین روز دنیاست. ولی امروز... اون حادثه مثل یک زلزله همه‌چیز را واژگون کرد.

چمدان آرزوهایم را بر دوش باد می‌دیدم، که به دوردست‌ها می‌رفت. لحظه‌ای ترس و اندوه بر من غلبه کرد. به خود نهیب زدم: تو تصمیمت را گرفته‌ای. محکم باش. درسته باید خیلی چیزها را فراموش کنی. به بچه‌ها فکر کن. باید این نهال‌ها را آبیاری کنی. باید کودشان بدی. نباید اجاره بدی غم و اندوه شاخه‌های آن‌ها را خشک کنه. کمکشان کن تا بار بدند و رشد کنند. قوی باش.

حالم که بهتر شد، برخاستم. کاپشنم را آویزان کردم. چشمم به ساعت افتاد. ۱۲ بود. سریع به آشپزخانه رفتم. با خود گفتم: «ای داد ناهار را چه‌کار کنم؟»

در یخچال را باز کردم. ظرف‌های الویه را که دیدم، یادم آمد شب قبل مهدی برای ناهار الویه درست کرده بود. خیالم راحت شد. نگاه دقیق‌تری به یخچال انداختم. همه‌چیز آماده بود؛ خیار شور، گوجه و نوشابه. به سراغ سماور رفتم. آن را از آب پر و روشنش کردم. 

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۹۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۸۹ صفحه

حجم

۱۹۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۸۹ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
تومان