کتاب طنزآوران امروز ایران (۱)
معرفی کتاب طنزآوران امروز ایران (۱)
کتاب طنزآوران امروز ایران (۱) گزیده آثار منوچهر احترامی است که به همت فریبا فرشادمهر در یک مجموعه گردآوری و در انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
درباره کتاب طنزآوران امروز ایران (۱)
کتاب طنزآوران امروز ایران (۱) جلد اول از مجموعه طنزآوران امروز ایران است. این جلد به آثار منوچهر احترامی اختصاص دارد. فریبا شادمهر در این کتاب ابتدا از طنز و طنزنویسی در ایران گفته است و در ادامه به بررسی ویژگیها و شاخصههای سبکی منوچهر احترامی میپردازد. او همچنین به نکاتی اشاره میکند که باعث ایجاد تمایز در آثار او و آثار دیگران شده است. در این کتاب همچنین گفتگویی را میخوانیم فریبا شادمهر و احترامی با یکدیگر داشتهاند. این گفتگو نکات بسیار شیرین طنزی در خود دارد که سبب آشنایی مخاطبان با شیواییهای سخن این طنزپرداز نامی معاصر میشود.
بخش عمده کتاب به گزیده آثار احترامی تعلق دارد. در این کتاب داستانهایی را مانند رستم و سهراب، خورخورک، خیر و شر، امیرارسلان در سلسبیل، دستگیر کردن قاسم بلبلفروش، مرافعه بین احد و اسد، رفتن جمشیدخان به آلمان، حسن کچل رئیسجمهور میشود، کتاب وقایع اتفاقیه، پیر ما گفت، گزارش فرار مغز سید معصوم و... را میخوانیم.
کتاب طنزآوران امروز ایران (۱) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب طنزآوران امروز ایران (۱) را به تمام علاقهمندان به آثار طنز و طنزنویسان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
درباره منوچهر احترامی
منوچهر احترامی ۱۶ تیر ۱۳۲۰ در تهران به دنیا آمد و ۲۳ بهمن ۱۳۸۷ در تهران از دنیا رفت. او طنزپرداز و از قدیمیترین نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان بود که عموما به دلیل مجموعه کتابهایش که برای کودکان نوشته بود، مجموعه حسنی شناخته میشود. این مجموعه از دههٔ ۶۰ تا امروز، با مجموع تیراژ چندمیلیونی همچنان یکی از محبوبترین کتابهای کودکان است. او در مدرسه مروی و دارالفنون تحصیل کرد و آثارش را در نشریه گل آقا منتشر میکرد. او امضاهای مستعاری مانند «م. پسرخاله» و «الف ـ اینکاره» هست.
منوچهر احترامی در دوران حیاتش بیش از پنجاه عنوان کتاب برای کودکان نوشته و منتشر کرد که «حسنی نگو یه دسته گل»، «خروس نگو یه ساعت»، «خرس وکوزه عسل» و «دزده و مرغ فلفلی» از آن جملهاند. او کارمند و بازنشسته مرکز آمار ایران بود. آرامگاه او در قطعه هنرمندان بهشت زهرا است.
بخشی از کتاب طنزآوران امروز ایران (۱)
یک قصه با دو روایت
یکی بود، یکی نبود. اگر هم بود، کسی نبود.
بود و بود، یک آقایی بود که یک فرزند داشت. اسم فرزندش آقازاده بود. این آقازاده از همان ساعت اولی که در خشت افتاد، قوی و سالم و سرحال و خوش خوراک بود.
دو روز که گذشت، پدرش دید این بچه، بچهای نیست که با شیر مادر سیر بشود. برایش یک دایه آورد. آقازاده شیر دایه را خورد، خود دایه را هم خورد.
پدرش برایش یک کارخانه تولید لبنیات خرید. آقازاده شیرهای کارخانه را خورد، شیرکاکائوهای کارخانه را خورد. ماستهای پاستوریزه کارخانه را خورد، پنیرهای کارخانه را خورد، کرههای صددرصد طبیعی کارخانه را هم ـ که از مخلوط آب و روغن نباتی درست میکردند ـ خورد و در یک لحظه بیخبری که گرسنگی زورآور شده بود، خود کارخانه را هم درسته خورد.
پدرش او را نزد دکتر متخصص تغذیه برد. دکتر پرسید: آقازاده چه دردشان است؟ پدرش گفت: بحمدالله ناراحتی خاصی ندارد؛ اما شیوه خوردنش به گونهای است که گاهی مرا نگران میکند. دکتر پرسید: منظورتان این است که آقازاده مشکل بلع دارند؟ پدرش گفت: به هیچ وجه. اتفاقاً خیلی هم خوب میبلعد اما گاهی وقتها، بعضی چیزها را درسته قورت میدهد و من میترسم که بیخ گلویش گیر کند و خدای ناکرده کار دستش بدهد.
دکتر، دهان، دندان، گلو، حلق، مری، معده، روده (کوچک و بزرگ) و الخ... آقازاده را معاینه کرد و گفت: خوشبختانه همه چیز درست کار میکند، اما برای اطمینان بیشتر، موقع خوردن، یک نفر باید پشتش باشد و هر وقت که لقمه را درسته قورت داد و بیخ گلویش را گرفت، آهستهآهسته به پشتش بزند و موچ بکشد۱ بخورد. پدرش گفت: آقای دکتر خاطرتان جمع باشد، من خودم پشتش هستم. حتی در بیشتر مواقع من خودم برایش لقمه میگیرم و به دهانش میگذارم و برایش موچ میکشم. دکتر گفت: آقازاده ماشاءالله دیگر بزرگ شده است. شما برایش لقمه نگیرید. اجازه بدهید خودش هر چه میخواهد بخورد. پدرش گفت: آقازاده این روزها مشغول درس و مشق است. میترسم اگر خوردن را به عهده خودش بگذارم، از درس و مشق عقب بیفتد. دکتر گفت: آقازاده با این اشتهای بیپایانی که دارد درس و مشق به جاییش نمیرسد۲، بهتر است که از همین الان مشغول کار و کاسبی بشود و دو قران مداخل کند. پدرش، خوب که فکر کرد، دید دکتر بد هم نمیگوید. یک کارخانه برای آقازاده تهیه کرد و او را به عنوان مدیر عامل و رئیس هیأت مدیره و مدیرامورمالی و بازرس (اصلی و علیالبدل) به کار گماشت.
ظهر که شد، آقازاده رفت توی آشپزخانه. آشپز برایش آش آورد. خورد، آشپز را هم خورد، محصولات کارخانه را هم خورد. ماشینآلات را هم خورد. زمین کارخانه را هم خورد.
عدهای از دوستانش دست همت به کمر زدند و برای نوسازی و بهسازی کارخانه، وام بانکی جور کردند. وام بانکی را خورد. بانک را هم خورد. گاوصندوق بانک را هم خورد.
از اینجا به بعد دو روایت متفاوت از این قصه موجود است:
در این روایت، بعد از خوردن گاوصندوق، آقازاده دل درد میگیرد. او را در بیمارستان بستری میکنند. دکتر به گمان اینکه آقازاده هلههوله بسیار خورده و رودل کرده، دستور سیتیاسکن میدهد، اما وقتی او را سیتیاسکن میکنند، میبینند مجازش۴ پاکپاک است و همه آن چیزهایی را که خورده، از هضم رابع هم گذرانده است. دکترها فوراً کنسولتاسیون میکنند و تصمیم میگیرند در اولین فرصت او را تحتالحفظ مرخص کنند که بیمارستان را نخورد.
در روایت دوم، آقازاده را برای سیتیاسکن در بیمارستان بستری میکنند و دکترها برایش رژیم غذایی بسیار سختی تعیین میکنند:
صبحانه: نان و کره و عسل و مربا و پنیر و تخممرغ (آبپز و نیمرو) و کیک و شکلات و دوپرس کلهپاچه و یک لیوان آب پرتقال و چای و قهوه.
ناهار: چلوکباب، جوجهکباب، کبابترش، باقالیپلو با گردن بره، کوفته دست به گردن، ماست و بورانی، ترشی لیته، انواع پیشغذا و دسر.
عصرانه: دل خرد کرده، یک عدد؛ قلوه، دو عدد؛ جگر و بچه جگر و خوش گوشت و خوئک، بر روی هم جمعاً ۱۰ سیخ. نوشابه خانواده دو بطری. چای تازه دم، فصل به فصل.
شام: خوراک راگو، خوراک میگو، خوراک ایرانی، خوراک فرنگی، گوشت کوبیده با گرد لیمو و نان سنگک بیات به اضافه سایر مخلفات.
در فواصل بین وعدههای غذا، آجیل و نخودچی کشمش و انواع قاقالیلی.
آقازاده که با این جور رژیمهای غذایی اخت نبوده، گرسنگی را تاب نمیآورد و در اولین فرصت، بخش سیتیاسکن را میخورد. بعد هم بخشهای اورژانس U.C.I , U.C.C , noitamrofni ninoitarepo ,noipecer , بیهوشی، داروخانه، آشپزخانه و حسابداری را میخورد.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
نظرات کاربران
دنبال مطالب کوتاه استاد بودم ولی اینطور تبود
اگر یک درصد به طنز قوی و اصیل ایرانی علاقمند هستید این کتاب به شما عزیزان پیشنهاد میشه ..