دانلود و خرید کتاب گرگ های بارونی مجید فتاحی
تصویر جلد کتاب گرگ های بارونی

کتاب گرگ های بارونی

نویسنده:مجید فتاحی
انتشارات:انتشارات نظری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب گرگ های بارونی

کتاب گرگ های بارونی نوشته مجید فتاحی داستانی جذاب است که در نیویورک اتفاق می‌افتد. گرگ های بارونی داستان جنگ قدرت بین خلافکاران است.

درباره کتاب گرگ های بارونی

این کتاب داستان انسان‌های مفلوکی است که پلیسِ خبره و سرحالِ نیویورک، با امکانات و تجهیزات پیشرفته‌شان، زندگی‌شان را جهنم کرده‌اند. تک تک اعضای این گروه، برای خودشان آرسن لوپن بودند. اُبهت و قدرت داشتند. پشت قیافه‌های مفلس، پیشینه‌ای درخشان است. اما همه‌شان به وضع بدی در آمده‌اند. بعد از اتفاق ۱۱ سپتامبر اوضاع به هم ریخته‌ است و افرادی که زمانی در قدرت بودند حالا نمی‌توانند راحت زندگی کنند. 

این کتاب داستانی جذاب است از آدم‌های مفلوکی که تن به خلاف می‌دهند اما همچنان درگیر معاش و زندگی‌شان هستند، داستانی که در آمریکا روایت می‌شود اما مخاطب ایرانی را با خود همراه می‌کند. زبان کتاب روان و خوش‌ساخت است و اصطلاحات عامیانه‌ای که نویسنده در دیالوگ‌ها استفاده کرده است فضا سازی کتاب را قوی‌تر کرده است.

خواندن کتاب گرگ های بارونی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب گرگ های بارونی

مارشال با شنیدن این کلمه منقلب شد. سیگار از دهنش افتاد. مَکس حالت رئیسو دیدو تازه یادش اومد چه غلطی کرده. از جا پرید و وایساد. خستگی یادش رفت. حساسیتِ رئیس به این کلمه برای همه روشن بود.

جِیسونم گفت: آخ آخ. باز تو پارازیت ول دادی؟ خدا نیامرزدت نفهم. آخه تو چه مُرده‌ای هستی که نمی‌تونی حرف نزنی؟

مَکس حالت دفاعی گرفت و ملتمسانه: غلط کردم رئیس، ببخشین.

هم‌زمان صدای بلند شدن هواپیمایی فضا رو پر کرد. اما دیگه دیر شده. مارشال با یه خروار خشمی که این چند وقته رو هم جمع شده، جهشی کرد و طرفش رفت.

جِیسون که عادت نداره دست از شوخی برداره: رئیس پنجه بُکس خواستی هستا! بذا من دست و پاشو بگیرم راحت باشی. ببینم کی اول می‌زنه! مشت اولو یه سِنت می خرم! حالا، آهان... (از جیبش یه سوت درآورد و زد)

مارشال هنوز نرسیده، مشتو لگد و نثار مَکس کرد. خونش به جوش اومده بودو التماسای مَکسم بی‌نتیجه. انگار فحش رکیک به رئیسش داده. همگی حیرت‌زده خشکِ‌شون زد. چی کار کنند؟ رئیس داره یکی از یاراشو می‌زنه! با شک و تردید، وارد عمل شدند. تنها دَنی Danny)) از جاش تکون نخورد. مارشال مسلسل‌وار می‌زدو کسی جلودارش نبود. سرو صورت مَکس رو خون گرفت.

ـ بی‌پدر مگه نگفتم دیگه این کلمه رو به زبون نیارین؟ هان؟ تک تکتونو می‌کشم. پدرسوخته‌های عوضی. بی‌مصرفا. تنِ لشا.

می‌زد و دنی هم فقط تماشا می‌کرد.

مَکسِ زبون‌بسته گریش گرفت. با تقلای زیاد بالاخره چند نفری حریفِ رئیس شدن و به زور تونستن از روی مَکس بلندش کنن. آخرین لگدو هم محکم به پشتش زدو ازش جدا شد. جِیسونم با حرکاتش رئیسو برنده اعلام کرد و لگدی به حساب رئیسش زد تا به چشم نیاد! همه سعی می‌کردن با احترام مارشالو از زدن منصرف کنن. اما بین اونا، لوکا (Luca) علی‌رغم بدنِ لمس‌گونَش، جسارت بیشتری داشت و بی‌ملاحظه رئیسِ‌شو به عقب هُل می‌داد. (صدای هواپیما قطع شد).

همین‌طور که سعی می‌کرد رئیس رو آروم و راهی اتاقش کنه، با حالت غیرارادی و عقب‌افتادش گفت: لیفونه شلی مَل؟(دیوونه شدی مرد؟) 

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۱۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۶۵۶ صفحه

حجم

۴۱۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۶۵۶ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان