
کتاب آواز گوسفندها
معرفی کتاب آواز گوسفندها
کتاب آواز گوسفندها مجموعه داستانهای کوتاه نوشته مهدی رضایی است که در کانون فرهنگی چوک به چاپ رسیده است. مجموعه داستانهایی که با زبان ساده و روایتی نرم، مشکلات اخلاقی و مسائل اجتماعی امروز را بیان میکنند.
درباره کتاب آواز گوسفندها
این اثر مجموعه نه داستان به نامهای: انگار يه چيزی كمه، مرد اسكلتی، نفهميدم چی شد، نيت كن آزاد كن، اسب شماره ۹، شرم، آواز گوسفندها، جوش چركی و اصن يه وضعی بود است. مهدی رضایی در این مجموعه تلاش کرده است تا در قالب داستانهای کوتاه به بیان مشکلات و مسائلی بپردازد که جامعه امروزی ما با آن درگیر است. از مسائلی که میتواند زندگی زناشویی را تحت تاثیر قرار بدهد گرفته تا چالشهای بزرگتری که جامعه در ابعاد وسیع گرفتار آن است.
کتاب آواز گوسفندها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن داستان کوتاه لذت میبرید، شما را به خواندن مجموعه داستان آواز گوسفندها دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب آواز گوسفندها
چی بگم؟ از اول؟ از اول اولش؟ از اول اول زندگیم كه تو بیمارستان به دنیا اومدم؟ واسه چی میزنی آخه؟ عوضی. به دو نفر بگید بیان دستهاشو بگیرن. دیوونهست منو میزنه. روانی خل. بیمنطق بیشعور... باشه، من كه چیزی نگفتم. دارم میگم از اول اولش كه تو بیمارستان به دنیا اومدم، اونوقت این آقا خوشگله با این ریختش هی قاطی میكنه. من چهكار كردم آخه؟ باشه. من اصلاً به این آقا كاری ندارم. واسه شما تعریف میكنم. شما ریش پرفسوری داری فكر كنم عقلت از این بیشتر باشه. چیه؟ چرا نیگا نیگا میكنی؟ اعصاب آدمو میریزید بههم دیگه. اَه. میتونم یه سیگار بكشم؟... خیلی ممنون. سیگار داری شما؟ یه نخ برمیدارم. ای بابا، من كه اصلاً سیگاری نیستم. ببخشید بیا بذار سر جاش. من الان یادم اومد كه اصلاً سیگاری نیستم. ببخشید زحمتتون دادم. خب، چی بگم؟ آهان، قرار شد از اولش بگم دیگه. آخه از اولِ كجا؟ شما دقیقاً به من بگید اولِ كجا؟ آهان، اونجایی كه زلزله شد و ما فرار كردیم؟ باشه از اونجا میگم. قبلشو نمیخواید واسهتون تعریف كنم كه دانشگاه میرفتم بعدش فهمیدم كه رییس دانشگاه... اوه اوه، چه چپ چپ نیگا میكنه... باشه. اونو نمیخوای بگم؟ ولی درد من اونه. چرا نمیخواید بگم؟ باشه. نمیخواید گم نمیگم. ولی یادتون باشه كه من شاگرد زرنگ دانشگاه بودم. با من درست صحبت كنید... آفرین... احترام آدم رو داشته باشید تا مثل آدم باهاتون حرف بزنم.
آره آقا، زلزله شد. اصن یه وضعی بود. نزدیكای صبح بود. نزدیک اذون. فكر كنم اذون بود یا اذون گفته بودن كه اصغر آرپیجیزن داشت نماز میخوند. من و اصغر آرپیجیزن تو یه اتاق بودیم. حسن شپش و موسی بیعصا هم اتاق ما بودن. كلاً ما چهارتا رو تو یه اتاق نگه میداشتن. نمیذاشتن با بقیه ارتباط داشته باشیم. چهارتایی صبح تا شب با هم بودیم. حسن شپش همیشه میگفت به اونها گفتم منو بندازید یه جایی كه جلو چشم نباشم. فكر میكردم منو میفرستن یه كشور به دردبخور یا دیگه آخرش یه كشور آفریقایی. اما دیگه فكرشو نمیكردم كه بندازنم تو تیمارستان.
وقتی ازش میپرسیدم كه دربارهی كیها صحبت میكنی، میخندید و میگفت دربارهی بچههام. دربارهی بچههام. اما وقتی اینو جواب میداد اصغر آرپیجیزن و موسی بیعصا میخندیدن. آقا ما هی بهشون میگفتیم چرا به من می خندین؟
حجم
۱٫۶ مگابایت
تعداد صفحهها
۷۹ صفحه
حجم
۱٫۶ مگابایت
تعداد صفحهها
۷۹ صفحه
نظرات کاربران
مرد اسکلتی رو حتما بخونید عجب مجموعه ای 👌🏼
عالی بود حتما بخوانید
منظورش از ی چیزی کمه چی بود ؟
عالی بود😍😍😍
کتاب زیاد قوی ای نبود ، ولی داستان های اول مثل مرد اسکلتی خیلی جذاب بود ، بقیه زیاد روشون فکر نشده بود اما اگه حوصله ات سر رفته و یه کتاب کوتاه بخوای بخونی جالبه در واقع ، در
از حد انتظارم بهتر بود اما همچنان غلط های نگارشی داشت. داستان ها خیلی صادقانه هستند تا حدی که ادم فکر میکنه داره یک وبلاگ از اتفاق های شخصی نویسنده میخونه. داستان های نمادی خوبی داشت اما انگار که به
داستان هایی کوتاه و زیبا که ارزش خوندن دارن
فقط داستان مرد اسکلتی رو دوست داشتم
یه مجموعه از چند داستان جداگانه اس ، ولی کاملا ارزش خوندن رو داشت ، تمام داستان هاش خوب بودن خصوصا مرد اسکلتی
انقدر اثر قوی بود که هیچ کلمه ای برای توصیفش پیدا نمیکنم!:/