کتاب من و دار و دسته راهزن ها (جلد دوم)
معرفی کتاب من و دار و دسته راهزن ها (جلد دوم)
کتاب من و دار و دسته راهزن ها (جلد دوم) نوشتهٔ سیری کلو و ترجمهٔ طاهر جامبرسنگ است و کتاب چ آن را منتشر کرده است. این کتاب ۲جلدی است و نام جلد دومش از این قرار است: سرانجام دوباره دزدیده شدم! من و دار و دسته راهزن ها پر است از تجربههای عجیب و منحصربهفرد که معمولا نصیب کسی نمیشود؛ برای همین هم خواندن داستان این شکل از زندگی جذاب و عجیب و آموختنی است.
درباره کتاب من و دار و دسته راهزن ها (جلد دوم)
کتاب من و دار و دسته راهزن ها داستان عجیبترین گروه دزدها و راهزنهای دنیاست؛ دزدهایی که هر کسی آرزو میکند کاش او را هم بدزدند. فکر میکنید آنها چه چیزی میدزدند؟ این کتابْ ماجرای راهزنهایی است که یک بچهٔ شیطان و بازیگوش را که همیشهٔ خدا حوصلهاش سر میرفته میدزدند.
تعطیلات تابستانی در خانوادهٔ ملالآور واینستو هیچ اتفاق جالبی نمیافتد و بامزهترین کارشان این است که به دیدار مادربزرگ بروند. درست برعکس خانوادهٔ پیرات که پر از ماجراجوییاند؛ راهزنی، تعقیب و گریز، مسابقه، زندگی در طبیعت، بازی و پرخوری و... . این یعنی یک تابستان واقعی.
درضمن، یادتان باشد که بدون شامهٔ خوب، ظاهر مناسب و تحمل، کسی راهزن خوبی نمیشود. ویلیا هم این را میداند و از این نگران است که مجبور شود تابستانش را به جای آبنبات جویدن و در جادهها تاختن و مسابقهدادن در اردوی کسالتآور ویولنزنها بگذراند. او از تابستان قبلی با پیراتها قرار گذاشته و حالا منتظر است که یک بار دیگر دزدیده شود.
اولین چاپ من و دار و دسته راهزن ها سال ۲۰۱۰ منتشر شد و تاکنون چند جایزه به دست آورده است. سال ۲۰۱۱ نیز فیلمی براساس این کتاب ساخته شده است. بنیاد بوک تراست انگلستان که هر سال به بهترین کتابهای منتشرشده در انگلستان جایزه اهدا میکند داستانهای کلو را ترکیبی از قصههای آسترید لیندگرن و رولد دال میداند که با طنز جذاب و مورد علاقهٔ نوجوانان عجین شده است.
در خمیرهٔ داستان چیزی نو و تر و تازه وجود دارد که باعث میشود آدم دربارهٔ آیندهٔ خانوادهٔ دیوانهٔ زاهرنها کنجکاو شود.
قسمت دوم داستان راهزنها شما را با خود همراه میکند؛ این بار با انواع ترفندهای سارقان بیشتر آشنا میشویم و از این همه درگیری و کینهای که بین خانوادههای راهزنان وجود دارد شگفتزده میشویم.
خواندن کتاب من و دار و دسته راهزن ها (جلد دوم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم؛ مخصوصاً آنهایی که دوست دارند یک روز دزدیده شوند.
درباره سیری کلو
سیری کلو نویسندهٔ فنلاندی، متولد سال ۱۹۷۲ است و با خانوادهاش در واندا در جنوب فنلاند زندگی میکند. اولین کتابش رمانی برای بزرگسالان بود که در سال ۲۰۰۸ منتشر شد و اولین جلد مجموعهٔ من و دار و دستهٔ راهزن ها در سال ۲۰۱۰ به چاپ رسید.
بخشی از کتاب من و دار و دسته راهزن ها (جلد دوم)
«ماشین با سرعت به سمت دروازه میرفت. در ارابهٔ پُرسروصدا و پُرپیچوتاب و پُر از راهزن نشسته بودم، با آنهمه چهرهٔ آشنا در اطرافم.
حالا احساس میکردم تعطیلات تابستانی شروع شده است، مرخصی تابستانی از همهٔ کارها. بالاخره زندگی راهزنیم را بازیافته بودم. نمیتوانستم به پهنای صورت لبخند نزنم. کارولوحشیه دستهایش را باز کرد و از شادی فریاد کشید. من هم همین کار را کردم. من همهٔ دلتنگیهایی را که کل سال در دلم زندانی کرده بودم فریاد کشیدم و بلندیِ فریاد من دستکمی از فریادهای سالار راهزنها نداشت.
کارولوحشیه مثل رعد غرید: «چه روزی! اول یه کیوسک و بعدش هم یه اردو! و حالا هم که دخترمون برگشته پیشمون! روز راهزن از این بهتر نمیتونه بشه!»
کَلّه با لحن نرم مخصوص به خودش گفت: «خوشحالم که برگشتی، معرکه، باورنکردنی، عالی!»
اما احساس کردم حال ندارد.
بیاختیار گفتم: «من هم خوشحالم.»
سعی کردم نگاه هِلّه را بدزدم. گفتم: «مرسی!»
اما متوجه شدم هِلّه در سروصدای موتور نمیتواند صدام را بشنود. فریادی که از شادی کشیده بودم باعث شد چند لحظهای صدام بگیرد.
به دروازهٔ باغ رسیده بودیم و خانهٔ نگهبانِ منطقه را رد کرده بودیم. نگهبان دواندوان آمد و سگ شیفرش را به طرف ما کیش کرد. سگ پارسکنان ماشین را دنبال کرد، اما فاصلهٔ آنها مدام بیشتر میشد.
پِلّهطلا به شوخی گفت: «میبینید این بوسمن کوچولو دنبالمونه. میخواد بگیردمون ولی نمیرسه بهمون.»
کارولوحشیه هم حرفهای او را قاپید. «تا اونجا که یادمه، بوسمن خوشگلتره. حتماً آرایش تابستونیش پَکوپوزش رو پوشونده.» کَلّه پوزخندی زد و گفت: «این آبنبات ریختنمون کار محشری بود. اونها هیچوقت فراموشمون نمیکنند. مطمئن باش!»
زیرلبی گفتم: «متأسفانه حق با توئه.»
به تپش رگ پیشانی بابا فکر کردم، وقتی به او تلفن میکردند و آسایش تابستانیش به هم میریخت. باید دست از کار میکشید، کلاه تابستانیش را سر میکرد و شجرهنامهٔ خانوادگی را ورق میزد، حالا دیگر دخترش شده بود راهزن!
سگ دست از تعقیب برداشت. چهارنعل تاختنش به گامهای سنگین تبدیل شد. موهاش از گردوخاک راه حسابی خاکستری شده بود.
پِلّهطلا وِزوِزی کرد: «حالا این آرایشش حسابی شنپاشی شد. با اون کیسهای که جای جلیقه تنش کردند و اون نشون بی گولش زدند!»
کارولوحشیه اعلام کرد: «اولین تعقیبوگریز تابستون! وقتی ویلیا رو داشته باشیم، از پس همهچی برمیآیم. فرقی هم نمیکنه که اون غول بیابون تشنهٔ انتقام باشه یا بخواد واسه اجلاس تابستونی حقهای سرهم کنه!»
وقتی ماشین کمی دورتر شد، از هِلّه پرسیدم: «از کجا فهمیدی چیکار باید بکنی؟»
پاسخ داد: «خب، تو همهٔ اطلاعاتی رو که لازم داشتم برام فرستاده بودی. آدرس آیپی ذخیره میشه و از روی اون دقیق میشه فهمید پیام از کجا فرستاده شده. با کمک اسم اردوگاه، تونستم وارد شبکهشون بشم و پیامهایی رو بخونم که پدرخواندهها برای هم مینوشتند. امنیت شبکهشون افتضاحه. کی به اردوی ویولن حمله میکنه؟»
«هیچکس، همین!»
این را که گفتم هر دو همزمان زدیم زیرِ خنده.
گفت: «بعدش فقط یهکم برنامهریزی لازم داشت.»
کارولوحشیه پرید وسط حرفش. «تمرین انگشتها. حالا که به اجلاس تابستونی نزدیک شدیم، خوبه آدم یه ذره تمرین کنه تا از فرم نیفته.»
هِلّه با نیشخندی پَتوپهن گفت: «همه توافق داشتند. باید زود از دست دیو موسیقی و شکنجهٔ هویج آزادت میکردیم. بقیهش دیگه ماجراهای راهزنیه.»
پِلّهطلا داد زد: «این حرف درسته!»
بعد کف دستهاش را به هم کوبید. «من هم میخوام از این به بعد، همین کار رو بکنم. تعریف کردنم رو نصفهکاره بذارم و بگم بقیهش دیگه این ماجراهای راهزنیه. او - شا!»
پرید وسط و حرکت کاراتهای کرد. «مثل ضربهست توی این امعاواحشا. خیلیها بعدش این پرچم تسلیم رو هوا میکنند.»
کارولوحشیه هم قاتی حرف شد. «او - شا! بوسمن، مار آبی، حالا هی عقب بنداز. فردا روز انتقامه. او ـ شا!»
هیلدا سعی کرد جلوِ خندهاش را بگیرد و حواسش را جمع کند و از وسط جادهٔ خاکی براند. کنار جدولِ جاده، گاوها میچریدند. ناگهان متوجه شدم کایا آنجا نیست؛ پرسیدم: «کایا کجاست؟»
کَلّه نامهای از کولهپشتیش بیرون آورد و گفت: «این نامهشه.»
کولهپشتیش تقریباً شبیه کولهپشتی من بود، اما روی یکی از جیبهاش عکس عنکبوت بود. نامه را گرفتم و قلبم شروع کرد به تُند تپیدن. امیدوار بودم خبرهای بد نداشته باشد. به نحوی احساس میکردم خبر بدی در راه است. شاید کایا نوشته بود نظرش عوض شده است. شاید به این نتیجه رسیده بود که زندگی راهزنی با همهٔ ماجراهاش به درد او نمیخورد و میخواهد روی نوشتن داستانهای رمانتیکش تمرکز کند.»
حجم
۲۸۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۲۲ صفحه
حجم
۲۸۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۲۲ صفحه