دانلود و خرید کتاب سکوت سنجاقک ها مانیا ساریخانی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب سکوت سنجاقک ها اثر مانیا ساریخانی

کتاب سکوت سنجاقک ها

معرفی کتاب سکوت سنجاقک ها

کتاب سکوت سنجاقک ها، مجموعه داستان‌های مانیا ساریخانی است که برای مخاطبان نوجوان نوشته شده و در انتشارات ویکتور هوگو به چاپ رسیده است. داستان‌های این مجموعه مخاطبان را با زندگی واقعی، مسائل و چالش‌ها و همزمان خوشی‌های آن روبه‌رو می‌کنند و روابط انسانی را مورد بررسی قرار می‌دهد.

درباره کتاب سکوت سنجاقک ها

سکوت سنجاقک ها، اولین مجموعه داستان مانیا ساریخانی است. او در این کتاب دنیایی آفریده است که بازتابی از دنیای کنونی ماست. او زندگی واقعی را ترسیم می‌کند و روابط انسانی را نشان می‌دهد. هر داستان می‌تواند ماجراجویی باشد که ممکن است برای هرکسی رخ دهد. در حقیقت این اثر زندگی واقعی را با تمام بالا و پایین‌هایش و با تمام خصوصیات بد و خوبش در کنار هم نشان می‌دهد. در بخشی از مقدمه کتاب درباره این مجموعه داستان اینطور می‌خوانیم: 

«مانیا با این مجموعه داستان به دنیای نویسندگی قدم نهاد. اشتیاق فراوان او برای نوشتن نشان دهنده تلاش او برای یک نویسندهٔ بزرگ شدن است. رویاها و تخیلات نوجوانانه چندان در داستانهای او دیده نمی شود بلکه او به زندگی واقعی می پردازد که با قلم روان و درک حالات شخصیت هایش، برگی از زندگی را می سازد.»

کتاب سکوت سنجاقک ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

سکوت سنجاقک ها را به تمام علاقه‌مندان به داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم. نوجوانان نیز از خواندن این مجموعه لذت می‌برند. 

بخشی از کتاب سکوت سنجاقک ها

روز بعد خورشید در آسمان می‌درخشید و با نورش شیشهٔ اتاق رویا را نشانه گرفته بود. نسیم خنکی از لابلای پنجرهٔ نیمه باز وارد اتاق رویا می‌شد، با پرده‌ها بازی می‌کرد، به پوسترهای دیوار برخورد می‌کرد و دور آن اتاق کوچک گشت می زد.

رویا نفس عمیقی کشید و به یاد تلاش های شب گذشته برای پیدا کردن کلاس تیراندازی افتاد. از جایش بلند شد و قلک مشترک خودش و رامین را در دست گرفت و تکانش داد. با شنیدن صدای سکه و اسکناس های داخل قلک آرزو کرد آنقدر پول درون قلک باشد که بتواند حداقل شهریهٔ یک دوره کلاس تیراندازی را پرداخت کند. بعد از چند دقیقه تصمیمش را گرفت باید قلک را می شکست.

به سمت آشپزخانه رفت مادر مشغول سرخ کردن پیاز بود و بوی پیاز داغ تمام خانه را پر کرده بود از جا قاشقی چاقوی میوه خوری قرمز رنگ را در دست گرفت و به اتاقش برگشت.

به سمت قلک پلاستیکی رفت، آب دهانش را قورت داد و با چاقو ضربه ای به قلک زد و آن را پاره کرد. دستانش را داخل قلک فرو برد و تمام پول های داخل آن را لمس کرد و بیرون آورد. با نگرانی و استرس رو به رامین کرد و گفت: به نظرت چقدرن؟

رامین نگاهی به اسکانس ها و سکه هایی که قسمتی از موکت اتاق را پوشانده بود انداخت و گفت: فقط یک راه برای فهمیدنش هست.

بعد پول‌ها را دسته دسته در دستش گرفت و شروع به شمردن کرد. رویا جلوی او نشست و زانو در بغل چشمانش را با نگرانی به اسکناس‌ها و سکه‌های دوخت. با اینکه رامین ده سال بیشتر نداشت ولی مانند مردی بیست ساله برای خواهرش برادری می‌کرد.

ناامیدی کم کم به سراغ رویا می‌آمد اگر هیچ کلاس تیراندازی پیدا نمی‌شد نمی توانست خوب تیراندازی را یاد بگیرد، نمی‌توانست همان طور که می‌خواست ستاره‌اش را ببیند و مانند او محبوب شود و صدها طرفدار داشته باشد. دلش نمی‌خواست یک عمر با حسرت دیدار کسی که در دنیا وجود داشت زندگی کند و مانند او نشود. بنظرش این انصاف نبود که دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را بارها ببینی اما عین حال آنقدر بزرگ باشد که نتوانی کسی را که تحسین می‌کنی حتی یک بار هم ببینی.

اگر کلاس تیراندازی با قیمت مناسب پیدا نمی‌شد باید کوله پشتی رویاهایش را به زمین می‌انداخت و آرزوی معروف شدن را در کوله پشتی رویاهایش می‌گذاشت. چشمانش می سوخت ولی سعی می‌کرد گریه نکند دلش نمی خواست انسان معمولی باشد، دلش می‌خواست به آرزو و هدفش برسد اما انگار تنگدستی مانع این کار می‌شد. همیشه همینطور است تنگدستی چیزی است که باعث ایجاد حسرت برای همه می شود.

قطره اشکی به آرامی از گوشهٔ چشمش بیرون آمد و مانند قطره بارانی که از روی برگ ها سر می خورد و روی زمین می افتد از روی گونه اش سر خورد و به زمین افتاد.

در غم و اندوه عمیقی فرو رفته بود، لبانش را گاز گرفته و به اطراف نگاه می‌کرد سعی داشت دیگر اشکی نریزد. بغض باعث می‌شد کندتر نفس بکشد که یک دفعه با صدای رامین به خود آمد.

رامین با خوشحالی فریاد زد: رویا، رویا فکر کنم این قدر پول برای ثبت نامت کافی باشه. باورم نمی‌شه! تو یادت میاد ما از کی داریم پول جمع می‌کنیم؟

بعد با لبخند شیطنت آمیزی گفت: من که یادم نمیاد.

بغض گلوی رویا به یکباره ناپدید شد، با هیجان به سمت پول ها رفت و با خوشحالی گفت: مطمئنی درست شمردی؟

رامین طعنه زنان گفت: شک داری خودت بشمر، با این مبلغ می‌تونی یک ترم ثبت نام کنی.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۵۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۵ صفحه

حجم

۲۵۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۵ صفحه

قیمت:
۲۹,۰۰۰
تومان