کتاب متهم ردیف اول «عشق»
معرفی کتاب متهم ردیف اول «عشق»
کتاب متهم ردیف اول «عشق» داستانی نوشته منیره سادات امامی است که در انتشارات مانیان به چاپ رسیده است. این کتاب که داستانی عاشقانه دارد، ماجرای عشق دختری به پسرعمویش است.
خانواده ما و خانواده عمو، هرسال بیشتر و بیشتر از هم فاصله میگرفتند. این فاصله فقط به مسافت نبود. فاصله طبقاتی، اختلاف سلیقه، اختلاف عقیده و .... باعث شده بود تا دو برابر به جای نزدیکی و صمیمیت، بیشتر و بیشتر از هم دور شوند. اما با این حال، دیدن میلاد را حاضر نبودم تحت هیچ شرایطی از دست بدهم. مشکل اینجا بود که نمیدانستم او هم مرا میبیند یا نه... اما آن روز، در آن مهمانی همیشگی خانه عمو، همه چیز عوض شد. دیدن آدمی که تابهحال ندیده بودم آنهم در جایی که اصلا انتظارش را نداشتم، چیزی بود که زندگیم را تغییر داد.
کتاب متهم ردیف اول «عشق» را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب متهم ردیف اول «عشق» را به تمام دوستداران رمانهای عاشقانه پیشنهاد میکنیم. راستی، مطالعه این کتاب به بیماران خاص عشقی توصیه نمیشود!
بخشی از کتاب متهم ردیف اول «عشق»
مهران یک عمر در جمع زنانی بزرگ شده بود که همیشه مبادی آداب بودند. تشریفاتی، تجملاتی و پر فیس و افاده. مهران با خودش گفته بود من هرگز ازدواج نخواهم کرد چون همه تصورش از زن، همانهایی بود که دور و برش بودند. اما مهسا دیگر چه موجودی بود؟ مگر دختری هم وجود داشت که پا برهنه با بلوز شلوار پسرانه وسط پسر بچهها فوتبال بازی کند؟
مهران نیشش را نمیتوانست کنترل کند. تمام دندانهایش پیدا بود.
مهسا از همه چیز و همه جا بیخبر بود و به مهران نگاه میکرد و رد پای فامیلی را به سبب شباهتهایی که با میلاد داشت در چهره مهران جستجو میکرد. حتی صدای مهران شبیه میلاد بود.
مهران بیمقدمه گفت: «تو همسر رؤیاهای من هستی» از شنیدن این جمله اینقدر دستپاچه شدم که بدون پوشیدن دمپایی فرار کردم. خودم را به دستشویی رساندم. انگار تردید داشتم که خودم هستم یا نه! جلوی آینه ایستادم. چه رنگ و رویی! سرخ سرخ! روسریام را کج بسته بودم. به خاطر بازی و فعالیت یک ساعته، پیراهنم بوی عرق میداد. درست شنیده بودم؟ باز همه چیز را در ذهنم مرور کردم. حقیقت داشت. دستانم را پر از آب کردم و چنان بر صورتم کوبیدم که کمتر از سیلی نبود. میخواستم اگر خوابم بیدار شوم. کسی پشت در دستشویی بود. باید زودتر آنجا را ترک میکردم. لباسهایم خیس و خاکی بود. نمیدانستم با چه رویی بیرون بروم. در را که باز کردم زن عمویم پشت در بود تا مرا دید تعجب کرد.
گفت چیزی شده؟ این چه شکلیه برای خودت درست کردی؟ کجا بودی؟
گفتم حیاط!
نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد و گفت لباس میخوای؟
جوابش را نمیدانستم. نامردی هم نکرد. یک بلوز و شلوار رنگ و رو رفته از کمد میلاد به من داد. لباسهایم را عوض کردم و وارد هال شدم. همه با تعجب به من نگاه میکردند تا اینکه زن عمویم برایشان توضیح داد. او برای من فقط زن عمو نبود. او در اصل مادر میلاد بود و اکنون فهمیده بودم که خالهی مهران هم هست. چشمم در دور و اطراف به دنبال مهران میگشت. شاید هنوز در حیاط بود. با حرکت ناشیانهام در لحظه شنیدن آن جمله تاریخی، خجالت میکشیدم به حیاط بروم. مهمانی رو به پایان بود.
میلاد با دیدن من خیلی خندید. پیش از این اگر میخندید به هر دلیلی، برای خندههایش میمردم اما بعد از «همسر رؤیاهای مهران شدن» خندههایش ناراحتم کرد. برای برداشتن کتابم به حیاط رفتم اثری از مهران نبود. آن لحظهی کوتاه را هزار بار در ذهنم مرور کردم. من تا کنون هیچ حرف عاشقانهای از هیچ پسری نشنیده بودم حتی یک متلک! تا ِ آن روز مهمانی که از مهران خوش برخورد و دختر پسند، شنیدم. مهران از حد معیارهای من خیلی بالاتر بود.
حجم
۶۹۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۶۹۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه