بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اتاق افسران | طاقچه
تصویر جلد کتاب اتاق افسران

بریده‌هایی از کتاب اتاق افسران

نویسنده:مارک دوگن
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۵۴ رأی
۳٫۹
(۵۴)
به‌نظرش ایمان بود که آدم‌ها را به جنگ می‌کشاند. می‌گفت: «اگر این اعتقاد احمقانه به زندگی ابدی نبود، آدم‌ها با چنین یقینی سوی قتلگاه نمی‌رفتند!»
امیرعباس قادری
باید کشتار دسته‌جمعی وسیعی راه بیفتد تا سطح دانش انسان بالا برود. عجیب است، نه؟
امیرعباس قادری
آن‌هایی که در هر جنگی جان‌شان را از دست می‌دهند، پس از مدتی به فراموشی سپرده می‌شوند، ویرانی‌ها هم رفته‌رفته ترمیم می‌شود و زندگی روند عادی و همیشگی‌اش را برای آن‌هایی که مانده‌اند بازمی‌یابد، ولی نه برای همه. آن عده از مردانی که زندهٔ مرده‌اند، که فقط زنده‌اند ولی زندگی نمی‌کنند، عضو ازدست‌داده، یا نخاعی‌شده یا از همه بدتر موجی و دست به گریبان با مشکلات جانسوز روانی هستند، بالاترین تاوان را پس می‌دهند، چه خودشان و چه خانواده‌شان. این‌ها کسانی هستند که در نهایتِ سربلندی به مرگ تدریجی توأم با شکنجه محکوم‌اند، و بیشتر مواقع کسی از احوال‌شان خبری ندارد؛ چون یا گوشهٔ بیمارستان‌ها و آسایشگاه‌های روانی زندانی‌اند، یا کنج خانه‌شان و میان اعضای خانواده‌شان که در رنج و شکنجهٔ تدریجی آن‌ها شریک‌اند، همین و بس.
Mahdi Hoseinirad
کسانی هستند که خرافاتی‌اند و می‌بخشند تا عوضش چیزی بگیرند و کسانی که می‌بخشند، بی‌آن‌که چشم‌داشت پاداشی را داشته باشند.
AS4438
هنوز حوصلهٔ خواندن ماجراهای زندگی دیگران را ندارم. دلم نمی‌خواهد در تاروپود زندگی‌شان کندوکاو بکنم، چون زندگی خودم سخت آشفته و نامطمئن است.
هیکاری
حالا به خدا حمله می‌کرد، چون به‌نظرش ایمان بود که آدم‌ها را به جنگ می‌کشاند. می‌گفت: «اگر این اعتقاد احمقانه به زندگی ابدی نبود، آدم‌ها با چنین یقینی سوی قتلگاه نمی‌رفتند!»
Mostafa F
ویل پیش از این‌که جواب بدهد مدتی طولانی ساکت ماند و بعد گفت: ــ باید شادی و نشاط را به این جوان‌ها یاد بدهیم.
شعبده‌باز واژگان
فقط کسانی که مرده‌اند می‌توانند به ما غبطه بخورند، گرچه، به این هم مطمئن نیستم.
امیرعباس قادری
موجودات و اشیا به خودی خود موجودیتی ندارند، مگر این‌که در قالبِ منطقی ریخته شوند که به آن‌ها مفهومی می‌بخشد.
AS4438
رعایت این تشریفات در ارتباط‌هایم با رفقا بسیار عجیب بود. به‌ویژه با یکی از زخمی‌ها که مهندس پل‌سازی بود و باهم بحث‌هایی طولانی داشتیم. گوش راستش کاملاً کر بود، و فقط با گذاشتن قیفی توی گوش چپش می‌توانست صداها را بشنود. موقعی که تصمیم می‌گرفتیم یکی از بحث‌های کم‌وبیش طولانی‌مان را شروع کنیم، اشاره می‌کرد به دهانم و یادآوری می‌کرد. بعد من سقف مصنوعی‌ام را می‌گذاشتم و او هم قیفش را، و با شدت وحدتی شروع به بحث می‌کردیم که در افرادی که حرف زدن برای‌شان کاری ساده و معمولی است، کمتر دیده می‌شود.
کاربر ۹۱۹۳۸۹۷
آن‌چه انسان را از حیوان متمایز می‌کند، این است که حیوان هیچ بنایی برای آینده‌اش نمی‌سازد.
Faezeh Farahbakhsh
باید کشتار دسته‌جمعی وسیعی راه بیفتد تا سطح دانش انسان بالا برود. عجیب است، نه؟
Faezeh Farahbakhsh
آینده به همان اندازهٔ گذشته به‌نظرم دردناک می‌آمد.
Faezeh Farahbakhsh
رابطه‌مان با زمان تغییر کرده بود. دیگر به آینده فکر نمی‌کردیم. اگر نخواهم بگویم لحظه‌به‌لحظه، باید این‌طور بگویم که در زمان حال زندگی می‌کردیم. و نیز با دردی که بی‌تعارف و هر لحظه که دلش می‌خواست، شب یا روز سراغ‌مان می‌آمد کنار می‌آمدیم. گاه به بازی‌مان می‌گرفت و وانمود می‌کرد دارد برای همیشه ترک‌مان می‌کند، تا دوباره با شدتی که هر بار غافلگیرمان می‌کرد سراغ‌مان بیاید. روزها پایان‌ناپذیر بودند و بدون چشم‌اندازی از آینده.
کاربر ۷۷۸۳۷۶۸
چه احساس عجیبی است وقتی آدم می‌بیند مرگ و زندگی‌اش دست خودش است. لحظه‌ای بی‌همتا برای پی بردن به این حقیقت که عمر، در ترسِ به پایان رسیدنش می‌گذرد. نه چهرهٔ مادرم است، نه خواهرم و نه پدربزرگم که مرا از چکاندن ماشه باز می‌دارد. تنها عامل بازدارنده این فکر است که دارم کاری را که آلمان‌ها شروع کرده‌اند، تمام می‌کنم.
helen
هوا گرم می‌شود، احساس می‌کنم درد و سوزش چهره‌ام را به‌هم می‌کشد، انگار هر عضله خودبه خود فشرده می‌شود، بعد تبدیل می‌شود به دندان‌دردی سراسری که هر عصب ساز خودش را می‌زند. سربازی که با خودش حرف می‌زند، خطاب به مادرش، صحنه‌های جنگ را شرح می‌دهد. می‌ترسد مادرش سرش غر بزند، توضیح می‌دهد که هیچ کار بدی نکرده و این آلمانی‌های بدجنس هستند که خمپاره را زیر پاهایش انداخته‌اند. آمبولانس روی سنگفرش، بالا و پایین می‌پرد، صدای جرق‌جرق میله‌هایی را که تخت روان روی‌شان گذاشته شده، می‌شنوم. اگر تسمه‌ها نگهم نمی‌داشتند، الان کف آمبولانس افتاده بودم. بس که عرق ریخته و آب از دهانم آمده، به‌شدت تشنه‌ام.
ایران آزاد
باکم‌رویی، وحشت‌زده از دیدن زخمی‌های قدیمی جلو می‌آمدند. نگاه‌هاشان مالامال از اندوه بود. خودم را به ویل فشردم و پرسیدم: ــ حالا چه‌کار باید بکنیم؟ ویل پیش از این‌که جواب بدهد مدتی طولانی ساکت ماند و بعد گفت: ــ باید شادی و نشاط را به این جوان‌ها یاد بدهیم.
helen
آن‌هایی که در هر جنگی جان‌شان را از دست می‌دهند، پس از مدتی به فراموشی سپرده می‌شوند، ویرانی‌ها هم رفته‌رفته ترمیم می‌شود و زندگی روند عادی و همیشگی‌اش را برای آن‌هایی که مانده‌اند بازمی‌یابد، ولی نه برای همه.
farnaz3000
آن عده از مردانی که زندهٔ مرده‌اند، که فقط زنده‌اند ولی زندگی نمی‌کنند، عضو ازدست‌داده، یا نخاعی‌شده یا از همه بدتر موجی و دست به گریبان با مشکلات جانسوز روانی هستند، بالاترین تاوان را پس می‌دهند، چه خودشان و چه خانواده‌شان. این‌ها کسانی هستند که در نهایتِ سربلندی به مرگ تدریجی توأم با شکنجه محکوم‌اند، و بیشتر مواقع کسی از احوال‌شان خبری ندارد؛ چون یا گوشهٔ بیمارستان‌ها و آسایشگاه‌های روانی زندانی‌اند، یا کنج خانه‌شان و میان اعضای خانواده‌شان که در رنج و شکنجهٔ تدریجی آن‌ها شریک‌اند، همین و بس.
farnaz3000
پس آدم می‌تواند بیست‌ساله باشد، جبهه هم نرفته باشد، صحیح و سالم هم مانده باشد. این آدم‌های بیرون، از قماش من نیستند. من این‌جا، میان رفقایم راحت‌ترم. با قدم‌های کوتاه به اتاقم برمی‌گردم. از نفس کشیدن در هوای آزاد راهروها سرم گیج می‌رود.
کاربر ۹۱۹۳۸۹۷
پرستاری که دست رد به سینهٔ ویل زده، از کنار تختم می‌گذرد. نگهش می‌دارم و تخته‌ام را نشانش می‌دهم. باصبروحوصله منتظر می‌ماند تا بنویسم: ــ دل‌تان می‌خواهد چیزی را که هیچ مرد دیگری ندارد ببینید؟ چون با دست دیگرم ملافه را کاملاً به بدنم چسبانده‌ام، می‌بینم صورتش به‌شدت سرخ می‌شود. بعد مستقیم به چشم‌هایش خیره می‌شوم. بعد زبانم را از سوراخ بینی‌ام برایش بیرون می‌آورم. حتا پنانستر هم با تنها چشم سالمش لبخند می‌زند. پرستار به‌سرعت فرار می‌کند.
کاربر ۹۱۹۳۸۹۷
بعدها، بارها از خودم می‌پرسیدم چه عاملی می‌توانست ما سه نفر را آن‌قدر به‌هم نزدیک کند: یک خلبان یهودی، یک اشراف‌زادهٔ خشکه‌مقدس اهل بروتانی و یک جمهوری‌خواه غیرمذهبی اهل دوردونی. به‌طور حتم دلیلش همجواری اجباری‌مان نبود؛ برعکس، این اختلاف‌ها می‌توانست ما را از یکدیگر منزجر و برای هم تحمل‌ناپذیر کند. البته زخم‌هامان بی‌شک ما را به‌هم نزدیک می‌کرد، و هر کدام از ما که قرار بود به اتاق عمل برود، آن دو نفر دیگر تا دم در همراهی‌اش می‌کردند و پس از پایان عمل هم به اتاق برش می‌گرداندند.
کاربر ۹۱۹۳۸۹۷
این زن بیشتر از آن‌چه به دیگران نشان می‌دادیم، ذهن ما را به خود مشغول کرده بود. ما به‌خاطر زن‌ها و بچه‌هامان می‌جنگیدیم؛ و این حضور زنانه کنارمان، در این بیمارستان، احساس دوگانهٔ ناخوشایندی در ما به‌وجود می‌آورد؛ احساس شکست نسبت به وظیفه‌ای که به عهده داشتیم و ناتوانی در تنبیه دشمنی که ما را به این جنگ کشانده بود.
کاربر ۹۱۹۳۸۹۷
با لحنی که تاکنون از او نشنیده بودم، پرسید: «هیچ می‌دانی وارد شدن کلاغی توی لانهٔ عقاب یعنی چی؟» چون جوابی ندادم، به حرفش ادامه داد: ــ یعنی یک یهودی در نیروی هوایی فرانسه.
کاربر ۹۱۹۳۸۹۷
آن‌هایی که در هر جنگی جان‌شان را از دست می‌دهند، پس از مدتی به فراموشی سپرده می‌شوند، ویرانی‌ها هم رفته‌رفته ترمیم می‌شود و زندگی روند عادی و همیشگی‌اش را برای آن‌هایی که مانده‌اند بازمی‌یابد، ولی نه برای همه. آن عده از مردانی که زندهٔ مرده‌اند، که فقط زنده‌اند ولی زندگی نمی‌کنند، عضو ازدست‌داده، یا نخاعی‌شده یا از همه بدتر موجی و دست به گریبان با مشکلات جانسوز روانی هستند، بالاترین تاوان را پس می‌دهند، چه خودشان و چه خانواده‌شان. این‌ها کسانی هستند که در نهایتِ سربلندی به مرگ تدریجی توأم با شکنجه محکوم‌اند، و بیشتر مواقع کسی از احوال‌شان خبری ندارد؛ چون یا گوشهٔ بیمارستان‌ها و آسایشگاه‌های روانی زندانی‌اند، یا کنج خانه‌شان و میان اعضای خانواده‌شان که در رنج و شکنجهٔ تدریجی آن‌ها شریک‌اند، همین و بس.
Sara
«اگر این اعتقاد احمقانه به زندگی ابدی نبود، آدم‌ها با چنین یقینی سوی قتلگاه نمی‌رفتند!»
Kimia Bagheri
شود. حالا به خدا حمله می‌کرد، چون به‌نظرش ایمان بود که آدم‌ها را به جنگ می‌کشاند. می‌گفت: «اگر این اعتقاد احمقانه به زندگی ابدی نبود، آدم‌ها با چنین یقینی سوی قتلگاه نمی‌رفتند!»
الهام عبداللهی
پرسید: «هیچ می‌دانی وارد شدن کلاغی توی لانهٔ عقاب یعنی چی؟»
Faezeh Farahbakhsh
نمی‌توانستم بپذیرم کسی را پرستش کنم که ما را به دنیایی چنین ترحم‌انگیز تبعید کرده.
Faezeh Farahbakhsh
می‌گفت موجودات و اشیا به خودی خود موجودیتی ندارند، مگر این‌که در قالبِ منطقی ریخته شوند که به آن‌ها مفهومی می‌بخشد.
Faezeh Farahbakhsh

حجم

۱۲۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۲ صفحه

حجم

۱۲۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۲ صفحه

قیمت:
۳۱,۰۰۰
۱۵,۵۰۰
۵۰%
تومان