بریدههایی از کتاب قلب سگی
۴٫۱
(۱۰۳)
هیچچیز رو به بهبود نخواهد رفت، مگر آنکه این آوازهخوانها را سر عقل بیاورند! بهمحض اینکه آنها دست از این کنسرتهایشان بردارند، وضعیت خودبه خود بهتر میشود!»
ایران
«هیچکس را نباید زد! این را یک بار برای همیشه در مغزت جا بده! فقط با نصیحت و تذکر است که میشود روی انسان و حیوان تأثیر گذاشت!
❤ محمد حسین ❤
جهل و پرورشنیافتگی شاریکوف، هنگامی که بدون شناخت و اعتقاد قلبی در خدمت ایدئولوژی قرار میگیرد، او را به جایی میرساند که حیاتش از زندگی یک سگ ولگرد نیز کمارزشتر میشود.
ایران
«کسی که برای هیچچیز عجله نکند، به همه کار میرسد.
AS4438
اگر من بهجای جراحی شروع کنم به اینکه هرشب در خانهام در گروه کر آواز بخوانم، آنوقت ویرانیام از راه میرسد!
اگر من بروم دستشویی و ــ معذرت میخواهم ــ آنطرف کاسهٔ توالت کارم را بکنم، و زینا و داریا پترووْنا هم همین کار را بکنند، آنوقت دستشویی ویرانه میشود. نتیجه میگیریم که ویرانی توی مستراح نیست، بلکه در کلههاست! برای همین است که وقتی این آوازهخوانها عربده میکشند که "مرگ بر ویرانی!" من خندهام میگیرد.
❤ محمد حسین ❤
اصلا آزادی یعنی چه؟ دود است و سراب و صحنهسازی... هذیان این دموکراتهای نگونبخت است...»
AS4438
انسانی که بدون پیشزمینه و آمادگی اخلاقی و فرهنگی و روانی کافی، هدف چنین شستوشوی مغزی و بمباران عقیدتی قرار گیرد، بدون هیچ ایمان و تعهد قلبی این عقاید را فقط به منظور رسیدن به اهداف جاهطلبانه و منافع شخصی خود به کار میگیرد.
AmirHossein
این چه وضعی است: یک نفر هفت اتاق را اشغال کرده و چهل تا شلوار دارد، و آنوقت یکی دیگر آواره
AS4438
نمیشود همزمان به دو خدا خدمت کرد! نمیشود
AS4438
«با محبت، قربان. یعنی با تنها روش ممکن در رفتار با موجودات زنده. با ایجاد ترس و وحشت در جانوران هیچ کاری پیش نمیرود، بدون توجه به اینکه این جانور در چه مرحلهای از تکامل قرار داشته باشد.
من همیشه روی این حرفم بودم، هستم و خواهم بود. آنها بیهوده فکر میکنند که ایجاد ترس و وحشت کمکشان میکند. نه قربان، نه قربان، کمک نمیکند، از هر نوعی که میخواهد باشد: سفید، سرخ، یا حتی قهوهای. وحشت سیستم عصبی را کاملا فلج میکند.
❤ محمد حسین ❤
چشم قضیهٔ مهمی است! چشم هواسنج است. همهچیز در چشم معلوم است: معلوم است چهکسی روحش سرشار از گرماست، چهکسی ممکن است بیخود و بیجهت با نوک چکمهاش لگد بزند به دندهٔ تو، و چهکسی خودش از همه میترسد.
ElaheDnp
کاملا دستگیرش شد که قلاده در زندگی به چه معناست. در چشم همهٔ سگهایی که سر راهش قرار میگرفتند حسادت دیوانهواری دیده میشد؛ در خیابان میورتْوی هم سگ ولگرد دیلاق دمبریدهای با زوزهاش او را «مزدور اربابها» و «نوکر حلقهبهگوش» خواند.
❤ محمد حسین ❤
جنابعالی را با چکمه نزدهاند؟ زدهاند. دندههایتان آجر نوش جان نکردهاند؟ به اندازهٔ کافی صرف شده است. همهچیز را امتحان کردهام؛ دیگر به سرنوشتم رضایت دادهام و اگر حالا دارم اینجا زار میزنم فقط به خاطر درد فیزیکی و گرسنگی است، چون چراغ روحم هنوز خاموش نشده... روح سگ سختجان است.
ElaheDnp
وقتی این آوازهخوانها عربده میکشند که «مرگ بر ویرانی!» من خندهام میگیرد.
AS4438
ویرانی توی مستراح نیست، بلکه در کلههاست!
pejman
همانگونه که اغلب اتفاق میافتد، جنایت بهتدریج شکل گرفت و همچون سنگی فروافتاد.
Yasaman
آنچه بیش از همه مایهٔ آزردگی پروفسور میشود آن است که عمدهٔ مردم از کار و وظیفهٔ اصلی خود غافل مانده و مسئولیتهایی را برعهده گرفتهاند که برای ایفای آنها نه دانش و تخصص کافی دارند و نه آمادگی ذهنی و اخلاقی.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
بولگاکوف به این شکل، اسطورهٔ ایدئولوژیک آفرینش «انسان نو» یا «انسان شوروی» را که در آن زمان در شوروی بهشدت دربارهاش تبلیغ میشد، نفی میکند (کاری که برخی از طنزنویسان دیگر شوروی، از جمله میخاییل زوشنکو، نیز در همان دوره انجام میدادند) و نشان میدهد چگونه انسانی که بدون خواندن رابینسون کروزو، سرگرم خواندن مکاتبات انگلس و کائوتسکی شود، چه ذهن خام و گمراهی پیدا خواهد کرد. جهل و پرورشنیافتگی شاریکوف، هنگامی که بدون شناخت و اعتقاد قلبی در خدمت ایدئولوژی قرار میگیرد، او را به جایی میرساند که حیاتش از زندگی یک سگ ولگرد نیز کمارزشتر میشود.
Amirreza Mahmoudzadeh-Sagheb
از آنهایی است که خوب میخورد و دزدی نمیکند. از آنهایی نیست که لگد بپراند، ولی خودش هم از هیچکس نمیترسد، و به این دلیل نمیترسد که همیشه سیر است
میرزاقلمدون
انگار در روسیهٔ سوسیالیستی فقط پروفسورها مجازند فحش بدهند.
گوجه
تمام بدبختی این است که قلب او دیگر دقیقآ قلب آدم است، نه قلب سگ، آنهم مزخرفترین قلبی که در طبیعت نظیرش پیدا میشود!
Yasaman
تمام این جاروجنجال سوسیالیستی چیزی نیست جز هذیان یک ذهن بیمار...
AS4438
قسمت بالایی ریهٔ راستش مشکل دارد، به بیماری مقاربتی هم مبتلا شده، سر کار از حقوقش کسر کردهاند، در غذاخوری غذای فاسد به خوردش دادهاند. این هم خودش، دارد میآید، دارد میآید!! با جورابهای نامزدش دوید تو. پاهایش یخ کردهاند، باد سردی به شکمش میخورد، شلوارش نازک است، عین پارچهٔ توری. این شندرپندرها را به خاطر نامزدش میپوشد.
ElaheDnp
ثابت میکنم که تمام این جاروجنجال سوسیالیستی چیزی نیست جز هذیان یک ذهن بیمار... ولی حرفی که الان میزنم این است: چرا از زمانی که تمام این ماجراها شروع شد، دیگر همه با گالش و چکمههای نمدی کثیف روی پلکان مرمری راه میروند؟
چرا هنوز گالشها را باید با قفل و زنجیر قایم کرد و تازه یک سرباز هم کنارشان به نگهبانی گذاشت که مبادا کسی آنها را کش برود؟ چرا قالی روی پلکانِ ورودی را برداشتند؟ مگر کارل مارکس ممنوع کرده که روی پلکان فرش بیندازند؟ جایی در آثار کارل مارکس گفته شده که ورودی دوم خانهٔ کالابوخین در پرِچیستِنکا را باید چنان از تخته پر کرد که مجبور شویم از درِ پشتی رفتوآمد کنیم؟ آخر این به درد کی میخورد؟ سیاهپوستان تحت ستم؟ یا کارگران پرتغال؟ چرا پرولتاریا نمیتواند گالشهایش را همان پایین دربیاورد و مرمر را کثیف نکند؟»
rain_88
چشم قضیهٔ مهمی است! چشم هواسنج است. همهچیز در چشم معلوم است: معلوم است چهکسی روحش سرشار از گرماست، چهکسی ممکن است بیخود و بیجهت با نوک چکمهاش لگد بزند به دندهٔ تو، و چهکسی خودش از همه میترسد.
Meysam+Darvish
نمیشود همزمان به دو خدا خدمت کرد! نمیشود همزمان هم مسیر حرکت تراموا را جارو زد و هم برای فلان آوارههای اسپانیایی تعیین تکلیف کرد! این کار از عهدهٔ هیچکس برنمیآید دکتر، بخصوص از عهدهٔ آدمهایی که دویست سالی از اروپاییها عقب ماندهاند و تا امروز حتی نمیتوانند درست وحسابی دگمهٔ تنبانشان را ببندند!»
پوریای معاصر
«مسئله این است: اگر من بهجای جراحی شروع کنم به اینکه هرشب در خانهام در گروه کر آواز بخوانم، آنوقت ویرانیام از راه میرسد!
اگر من بروم دستشویی و ــ معذرت میخواهم ــ آنطرف کاسهٔ توالت کارم را بکنم، و زینا و داریا پترووْنا هم همین کار را بکنند، آنوقت دستشویی ویرانه میشود. نتیجه میگیریم که ویرانی توی مستراح نیست، بلکه در کلههاست! برای همین است که وقتی این آوازهخوانها عربده میکشند که "مرگ بر ویرانی!" من خندهام میگیرد.
سورینام
عقل بشر از درک اتفاقاتی که در مسکو در حال رخدادن است
ترمه
تا آنجا که یادم میآید ظرف بیست سال گذشته دوباری قطع شده بود ــ در این دوره وزمانه ماهی یک بار قطع میشود؟ دکتر بورمنتال! آمار موجودِ بیرحمی است! و شما که نوشتهٔ آخر مرا خواندهاید، بهتر از هرکس دیگری باید این را بدانید!
ترمه
سگ فینفینکنان گفت: «نه، این حرفها کدام است؟ از اینجا بهسراغ هیچ نوع آزادیای نمیروم. چرا دروغ بگویم؟ عادت کردهام. من دیگر یک سگ اشرافی هستم، یک موجود روشنفکر، مزهٔ زندگی بهتر را چشیدهام. و اصلا آزادی یعنی چه؟ دود است و سراب و صحنهسازی... هذیان این دموکراتهای نگونبخت است...
در جستجوی کتاب بعدی...
حجم
۱۴۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه
حجم
۱۴۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان