بریدههایی از کتاب گتسبی بزرگ
۳٫۵
(۱۶۶)
داراها داراتر میشوند و ندارها ــ بچهدارتر.
ســحــر
پدرم گفته بود: «هر وقت دیدی که میخوای از کسی ایراد بگیری فقط یادت باشه که آدمهای دنیا همه این موقعیتها رو نداشتن که تو داری.»
Saeid tl
«باید یاد بگیریم دوستیمونو با آدمها تا موقعی که زندهن نشون بدیم، نه بعد از مردنشون.
rezaat98
همیشه غمانگیز است نگاهکردن از چشمی دیگر به چیزی که قدرتت را صرف کنار آمدن با آن کردهای.
شیوا
«یه جایی خوندم که خورشید داره سالبهسال داغتر میشه. گویا بهزودی زود کره زمین میافته تو خورشید ــ نه، صبر کنین ــ درست برعکسه ــ خورشید داره سالبهسال خنکتر میشه.»
rezaat98
پدرم خیلی حقبهجانب میگفت و من هم حقبهجانب تکرار میکنم که بخشی از مواهب اولیه زندگی در زمان تولد نامساوی تقسیم میشود
Par.ya
«هر وقت دیدی که میخوای از کسی ایراد بگیری فقط یادت باشه که آدمهای دنیا همه این موقعیتها رو نداشتن که تو داری.»
Sara.iranne
هرکسی که میشناختم در کار خریدوفروش سهام بود، و من فکر کردم یک آدم مجرد دیگر هم میتواند نانش را از این راه دربیاورد.
rezaat98
دارین هرچی لازمه براــ برا چای؟»
rezaat98
بیشترِ قیافهگرفتنها حتی اگر در ابتدا چیزی را پنهان نکنند در نهایت چیزی را پنهان میکنند
soniya
پدرم خیلی حقبهجانب میگفت و من هم حقبهجانب تکرار میکنم که بخشی از مواهب اولیه زندگی در زمان تولد نامساوی تقسیم میشود، و من هنوز کمی میترسم که اگر از این نکته غافل بمانم چیزی از دست بدهم.
Sara.iranne
یک نکته از همه روشنتر است داراها داراتر میشوند و ندارها ــ بچهدارتر.
Sara.iranne
. تصورات گتسبی از خود دِیزی فراتر رفته بود، از هر چیزی فراتر رفته بود. گتسبی خود را با شوروشوقی بیحدومرز به بطن این تصورات انداخته بود. تمام مدت هم به آن افزوده بود، و با هر پروبال و آذین رنگینی که سر راهش سبز شده بود آن را آراسته بود. هیچ مایهای از گرما یا سرما نمیتواند برابری کند با آنچه آدمی قادر است در قلب شبحآسای خود تلنبار کند.
Sara.iranne
درکت میکرد تا جایی که میخواستی درک بشوی، باورت میکرد آنطور که خودت میخواستی خودت را باور داشته باشی، و به تو اطمینان میداد که دقیقآ همان تصوری را از تو دارد که تو در بهترین حالت میخواستی داشته باشد.
کاربر ۲۷۴۶۷۵۷
قیافه مغرور و کلافهای که برای همه دنیا میگرفت چیزی را پنهان میکرد ــ بیشترِ قیافهگرفتنها حتی اگر در ابتدا چیزی را پنهان نکنند در نهایت چیزی را پنهان میکنند
Sara.iranne
باهاش حرف زدم. به مِرتل گفتم شاید منو بتونه گول بزنه اما خدا رو نمیتونه گول بزنه
Mahya☔
ولی من با سرعت کم فکر میکنم و پر از بایدونبایدهای درونیام که مثل ترمز در برابر امیالم عمل میکنند
ســحــر
کاترین خودش را چسباند به من و زیر گوشم گفت: «هیچکدومشون نمیتونن آدمیو که باهاش ازدواج کردن تحمل کنن.»
ســحــر
لبخندش یکی از آن لبخندهای کمیاب بود، همراه با نوعی اطمینان خاطر بیکران، که آدم شاید چهار یا پنج بار در عمرش به آن بربخورد. این لبخند در یک لحظه به کل دنیای بیکران زده میشد ــ یا به نظر میرسید زده میشد ــ و بعد متمرکز میشد روی تو، آن هم با طرفداری جانانهای از تو. درکت میکرد تا جایی که میخواستی درک بشوی، باورت میکرد آنطور که خودت میخواستی خودت را باور داشته باشی، و به تو اطمینان میداد که دقیقآ همان تصوری را از تو دارد که تو در بهترین حالت میخواستی داشته باشد.
کاربر ۵۶۸۶۵۶۲
سیسالگی ــ نوید یک دهه تنهایی، آبرفتن فهرست آدمهای مجردی که خواهیم شناخت، آبرفتن انبان شوروشوق، آبرفتن موی سر.
soniya
با هقهق گفت: «یه وقتی دوستش داشتم ــ ولی تو رو هم دوست داشتم.»
چشمهای گتسبی باز و بسته شدند.
گفت: «منو هم دوست داشتی؟»
ســحــر
این رؤیاها گریزگاهی برای قوه خیال او بودند، نشانهای مجابکننده از غیرواقعیبودن واقعیت، وعدهای از اینکه سنگبنای دنیا کاملا امن وامان روی بال جن وپری گذاشته شده.
soniya
همیشه غمانگیز است نگاهکردن از چشمی دیگر به چیزی که قدرتت را صرف کنار آمدن با آن کردهای.
soniya
هیچ گیجی و حیرتی مثل گیجی و حیرت آدمهای ابله نیست،
soniya
«هیچوقت دوستتون نداشته، میشنوین؟ فقط به این علت با شما ازدواج کرد که من بیپول بودم و اون هم خسته شده بود از اینکه منتظرم بمونه. اشتباه وحشتناکی کرد، ولی ته دلش هیچوقت کسی رو دوست نداشته جز من!»
soniya
اما جوردن کنارم بود که برخلاف دِیزی عقلش میرسید رؤیاهای کاملا فراموششده را از این سن وسال به آن سن وسال نکشاند.
soniya
«باید یاد بگیریم دوستیمونو با آدمها تا موقعی که زندهن نشون بدیم، نه بعد از مردنشون. بعد از مردنشون، روال من اینه که بذارمشون به حال خودشون.»
soniya
کمی چانهاش را بالا گرفته بود، انگار چیزی گذاشته بود روی چانهاش که هر آن ممکن بود تعادلش به هم بخورد و بیفتد. اگر هم از گوشه چشمش مرا میدید بروز نمیداد ــ راستش آنقدر تعجب کرده بودم که نزدیک بود زیرلب عذرخواهی کنم که با ورودم مزاحمش شدهام.
Sara.iranne
از آنچه میگفت، حتی از احساساتیگری هولناکش، به یاد چیزی میافتادم ــ ریتمی گریزپا، تکهای از واژههای گمشده، که مدتها پیشتر در جایی شنیده بودم. یک لحظه عبارتی آمد نوک زبانم و لبهایم مثل لبهای آدم لال از هم باز شدند، انگار روی لبهایم چیزی بیش از باریکهای از هوای مرتعش در تقلا بود. اما از لبهایم صدایی درنیامد، و چیزی که داشتم به یاد میآوردم برای همیشه ناگفته ماند.
nena_bh
دل به دریا زدم و گفتم: «من اگه بودم اینهمه توقع نداشتم. گذشته رو نمیشه تکرار کرد.»
با ناباوری داد زد: «گذشته رو نمیشه تکرار کرد؟ اتفاقآ میشه تکرار کرد!»
سرآسیمه به دوروبر نگاه کرد، انگار گذشته همانجا در سایه خانهاش مخفی شده بود، درست آن طرف جایی که دستش میرسید.
گفت: «میخوام همهچیزو بکنم درست همونجور که قبلا بوده.» خیلی مصمم سرش را تکان داد. «حالا میبینه.»
sahar
حجم
۱۹۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۱۰ صفحه
حجم
۱۹۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۱۰ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان