بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سنگ و دایره | طاقچه
تصویر جلد کتاب سنگ و دایره

بریده‌هایی از کتاب سنگ و دایره

نویسنده:پل سلان
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۳ رأی
۴٫۰
(۳)
بیستم آوریل ۱۹۷۰، ساعتش را که سال‌ها پیش از کار افتاده بود، در خانه‌اش در خیابان امیل زولا می‌گذارد. به پُلِ میرابو (Mirabeau) روی رودخانهٔ سن می‌رود، و با این‌که شناگر خوبی بود خودش را در آب غرق می‌کند. روی میزتحریرش کتاب زندگی‌نامهٔ هلدرلین باز بوده و زیر این جمله خط کشیده بود: «گاهی جان آدمی تاریک و در چشمهٔ تلخ قلبش غرق می‌شود.»
Ehsan Agp
فریاد می‌زند شیرین‌تر بنوازید مرگ را مرگ استادی‌ست از آلمان فریاد می‌زند ویالون‌ها را تاریک‌تر بنوازید بعد چون دود به هوا برمی‌آیید بعد گوری در ابرها دارید که تنگ نیست برای خوابیدن
Ehsan Agp
سپیدار لرزان، برگ‌هایت سفید به تاریکی می‌نگرند. گیسوی مادرم هرگز سفید نشد. گل قاصد! چه سبز است اکراین. مادر روشن گیسویم به خانه برنگشت. ابر بارانی بالای چشمه ایستاده‌ای؟ مادر خاموشم برای همه می‌گرید. ستارهٔ مدور، گرهِ طلایی می‌بندی. قلب مادرم را زخمی از سُرب درید. درِ بلوطی، چه کسی از پاشنه درآوردت؟ مادر لطیفم را توان آمدن نیست.
Omid
همراه شو با فکرم: آسمان پاریس، آن بزرگ زعفران خزان... برای خریدِ قلب‌ها به غرفهٔ دختران گل‌فروش رفته بودیم: آبی بودند و در آب باز شدند. باران در اتاق‌مان باریدن گرفت و جوان تکیدهٔ همجوارمان، موسیو لوسونژ، آمد. ورق بازی کردیم. مردمک‌هایم را باختم؛ گیسویت را قرض دادی. باختمش. به زمین‌مان زد. از در رفت و باران به دنبالش. مُرده بودیم و می‌توانستیم نفس بکشیم.
Omid
هنگامی که بانوی ساکت می‌آید و لاله‌ها را گردن می‌زند: کی می‌برد؟ کی می‌بازد؟ کی می‌آید پشت پنجره؟ کی پیش از همه نام او بر زبان می‌آورد؟ یکی هست که موی مرا بر سر دارد. بر سر دارد همچون کسی که با دست‌هایش مُرده می‌برد. بر سر دارد همچون آسمان که موی مرا بر سر داشت آن سال که عاشق بودم. بر سر دارد آن را این‌چنین از سر خودخواهی. همان که می‌بَرد. همان که نمی‌بازد. همان که نمی‌آید پشت پنجره.
Omid
یک وقت است که غبار را ملازم راهت می‌کند خانه‌ات را در پاریس قربانگاه دست‌هایت چشم سیاهت را سیاه‌ترین چشم. یک خانهٔ دهقانی است، آن‌جا ارابه‌ای برای قلبت می‌ایستد. هنگامی که می‌روی گیسویت می‌خواهد در باد بوزد ــ برایش ممنوع است. آن‌ها که می‌مانند و دست تکان می‌دهند، نمی‌دانند.
Omid
دهان در آینهٔ پنهان زانو در برابر برج غرور دست با میلهٔ قفس: تاریکی را به خود تعارف کنید، نامم را بنامید، مرا به نزدش ببرید.
Omid
از آبی‌رنگی که چشمش هنوز می‌جوید، نخستینم که می‌نوشد. در گودی ردِپایت می‌نوشم و می‌بینم: میان انگشتانم می‌غلتی مروارید و بزرگ می‌شوی! بزرگ می‌شوی چون تمام آن‌ها که از یاد رفته‌اند. غلت می‌خوری: تگرگ سیاه مالیخولیا می‌افتد در دستمالی که در بدرودها سراسر سفید شده است.
Omid
نگاه کن به دورت: ببین چگونه هر چیز گرداگرد زنده می‌شود نزد مرگ! زنده! حقیقت می‌گوید آن‌که سایه می‌گوید. اکنون اما جمع می‌شود مکانی که آن‌جا ایستاده‌ای: کجا اکنون، ای با سایه برهنه، کجا می‌روی؟ بالا بیا. لمس کن راهت را تا بالا. باریک‌تر می‌شوی، ناشناس‌تر، نازک‌تر! نازک‌تر، یک رشته که از آن پایین می‌رود، ستاره: تا پایین شنا کند، پایین، آن‌جا که سوسویش را می‌بیند: در خیزشِ امواجِ واژه‌های روان.
Omid
چشمی خواهد بود هنوز، چشمی ناشناخته، کنار چشم ما: لال زیر پلک سنگی. بیایید دهلیزتان را حفر کنید! مژه‌ای خواهد بود، برگشته رو به درونِ سنگ، با روکش فلز از اشکی نریخته، نازک‌تر از تمام دوک‌ها. در برابرتان کارش را انجام می‌دهد، انگار چون سنگ هست، هنوز برادرانی خواهند بود.
Omid
موم برای مُهر کردن نانوشته که نامت را حدس زد، که نامت را به رمز درمی‌آورد. نور شناور می‌آیی اکنون؟ انگشت‌ها، نیز از موم، بیرون کشیده از حلقه‌های غریبه و دردناک. نُک‌شان آب شده است. نورِ شناور می‌آیی؟ کندوهای ساعت، تهی از زمان، هزار زنبور عروس‌وار آمادهٔ سفر. نورِ شناور بیا.
Omid
آورده شده به قلمرو با ردپای امن: علف، از هم جدا نوشته. سنگ‌ها، سفید، با سایه‌های ساقه‌ها: دیگر نخوان ــ ببین! دیگر نبین ــ برو! برو، وقتت خواهرانی ندارد، هستی ــ در خانه هستی. یک چرخ، آهسته، از خود چرخ می‌خورد، پره‌ها بالا می‌روند، بالا می‌روند در میدان سیاه، شب به ستاره‌ها نیاز ندارد، هیچ جا نگرانت نیست.
Omid
هیچ جا نگرانت نیست ــ جایی که آرمیده بودند، نامی دارد ــ نه ندارد. نیارمیده بودند آن‌جا. چیزی بین ایشان آرمیده بود. آن‌سویش را نمی‌دیدند. ندیدند، نه، از واژه‌ها می‌گفتند، هیچ‌کدام بیدار نشد، خواب بردشان. برد، برد. هیچ جا نگرانت نیست
Omid
منم، من. بین‌تان آرمیده بودم، گشوده بودم، قابل سمع بودم، به شما می‌زدم که سخن بگویم، بندهٔ نَفَسِ‌تان بودم. هنوز هم هستم. شما آری خوابید.
Omid
از آبی‌رنگی که چشمش هنوز می‌جوید، نخستینم که می‌نوشد.
ali73
میان انگشتانم می‌غلتی مروارید و بزرگ می‌شوی! بزرگ می‌شوی چون تمام آن‌ها که از یاد رفته‌اند.
ali73

حجم

۱۲۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

حجم

۱۲۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

قیمت:
۱۶,۰۰۰
تومان