بریدههایی از کتاب سال بلوا
۳٫۸
(۲۱۱)
«از شما بعید است قضاوت سطحی بکنید، بساط یاغیگری باید برچیده شود.»
«کدام یاغی؟»
«همینها که شب و روز مردم را غارت میکنند.»
«چرا یاغی شدهاند؟ هیچ فکر کردهاید؟ از گشنگی، ناامنی، بیسوادی، همین پاسبانهای شما کم مردم را غارت نمیکنند. آن وقت شما آمدهاید دار ساختهاید؟ روی هیتلر را سفید کردهاید!»
«ما که کسی را دار نمیزنیم.»
«مردم از ترس دارند میمیرند، آقا!»
Parvaneh
صورتم را به شانهاش گذاشتم و گفتم دلم میخواهد ماه من و تو همیشه پشت ابر بماند و هیچ کس از عشق ما باخبر نشود. آدمها حسودند، زمانه بخیل است، و دنیا عاشقکش است.
نیلوفر معتبر
«چرا فرار میکنی؟»
«میترسم.»
«از من؟»
«نه، از عشق.»
نیلوفر معتبر
پدر گفت: «تصمیم گرفتی؟»
«هنوز مرددم.»
«شک کن دخترم، شک اساس ایمان است.»
نیلوفر معتبر
: «وقتی سر قدرت دعوا دارند، با همه چیز مردم بازی میکنند، ساده نباش.»
روژینا
«آدم به روی باز وارد خانه کسی میشود، نه به درِ باز، وگرنه این همه درِ باز!»
نیلوفر معتبر
«پدرم میگفت در سرزمینی که جنگ و گرسنگی باشد انواع و اقسام دین و خدا و باور و خرافات به وجود میآید، یادت باشد خدا یکی است و او هم ارحمالراحمین است.»
روژینا
«چرا یاغی شدهاند؟ هیچ فکر کردهاید؟ از گشنگی، ناامنی، بیسوادی، همین پاسبانهای شما کم مردم را غارت نمیکنند. آن وقت شما آمدهاید دار ساختهاید؟ روی هیتلر را سفید کردهاید!»
«ما که کسی را دار نمیزنیم.»
«مردم از ترس دارند میمیرند، آقا!»
حسین میری
و هیچ چیز مال خود آدم نیست مگر همان چیزهایی که خیال میکند دلبستگیهایی به آن دارد.
نیلوفر معتبر
راست است که مردها همیشه بچهاند و زنها همیشه مادر؟
pegah
مگر نمیشود آدم سالهای بعد را به یاد بیاورد و برای خودش گریه کند؟
Raya
«با دار و تفنگ که نمیشود بر مردم حکومت کرد، باید به دادشان رسید.»
Fa Ne
«از شما بعید است قضاوت سطحی بکنید، بساط یاغیگری باید برچیده شود.»
«کدام یاغی؟»
«همینها که شب و روز مردم را غارت میکنند.»
«چرا یاغی شدهاند؟ هیچ فکر کردهاید؟ از گشنگی، ناامنی، بیسوادی، همین پاسبانهای شما کم مردم را غارت نمیکنند. آن وقت شما آمدهاید دار ساختهاید؟ روی هیتلر را سفید کردهاید!»
«ما که کسی را دار نمیزنیم.»
«مردم از ترس دارند میمیرند، آقا!»
نیلوفر معتبر
«مرد باش، میفهمی؟»
«مردها همیشه تا آخر عمر بچهاند، این یادت باشد.»
«هم بچه باش، هم مرد، امّا مال من باش.»
نیلوفر معتبر
یک لحظه به فکرم رسید که ماهیها از ترس آدمها ماهی شدهاند و به آب پناه بردهاند، ولی آنجا هم در امان نیستند.
نیلوفر معتبر
چرا یادم به وسعت همه تاریخ است؟ و چرا آدمها در یاد من زندگی میکنند و من در یاد هیچ کس نیستم؟
مرضیه
«مادر من هفتتا بچه را بزرگ کرد و همیشه نگران بود. مگر نشنیدهای که میگویند بهشت زیر پای مادران است؟»
«کاش به جای نگرانی، آداب و معاشرت یادشان میداد.»
نیلوفر معتبر
گاهی احساس میکردم دنیا براساس عقل و منطق مردانه میگردد که مردها شوهر زنها بشوند و صورتشان را چروکیده کنند، اگر توانستند بچه به دامنشان بیندازند و اگر نتوانستند اشکشان را در بیاورند. زن موجودی است معلول و بیاراده که همه جرئت و شهامتش را میکشند تا بتوانند برتریشان را به اثبات برسانند. مسابقه مهمی بود و مرد باید برنده میشد. امّا نمیدانم آیا خدا اینجور تقدیر کرده بود، یا من بداقبال بودم؟ این چیزها را من هرگز نفهمیدم. زنهای دیگری را هم میشناختم که یا نشمه میشدند، یا عنکبوت قالی، یا وامانده در پلههای خانه پدری، و یا چه اهمیت دارد؟
نیلوفر معتبر
«تو از عشق چی میفهمی؟»
«توی کتابها خواندهام. افسانه است، امّا اگر باشد آن هم افسانه است.»
نیلوفر معتبر
«سرزمین ما کجاست؟»
«هر جا که آدم خوش است، خوش است.»
روژینا
حجم
۲۳۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۳۴۲ صفحه
حجم
۲۳۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۳۴۲ صفحه
قیمت:
۹۵,۰۰۰
۵۷,۰۰۰۴۰%
تومان