بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سال بلوا | طاقچه
تصویر جلد کتاب سال بلوا

بریده‌هایی از کتاب سال بلوا

نویسنده:عباس معروفی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۲۴۳ رأی
۳٫۹
(۲۴۳)
«از شما بعید است قضاوت سطحی بکنید، بساط یاغی‌گری باید برچیده شود.» «کدام یاغی؟» «همین‌ها که شب و روز مردم را غارت می‌کنند.» «چرا یاغی شده‌اند؟ هیچ فکر کرده‌اید؟ از گشنگی، ناامنی، بی‌سوادی، همین پاسبان‌های شما کم مردم را غارت نمی‌کنند. آن وقت شما آمده‌اید دار ساخته‌اید؟ روی هیتلر را سفید کرده‌اید!» «ما که کسی را دار نمی‌زنیم.» «مردم از ترس دارند می‌میرند، آقا!»
Parvaneh
پدر گفت: «تصمیم گرفتی؟» «هنوز مرددم.» «شک کن دخترم، شک اساس ایمان است.»
نیلوفر معتبر
«چرا فرار می‌کنی؟» «می‌ترسم.» «از من؟» «نه، از عشق.»
نیلوفر معتبر
: «وقتی سر قدرت دعوا دارند، با همه چیز مردم بازی می‌کنند، ساده نباش.»
روژینا
«آدم به روی باز وارد خانه کسی می‌شود، نه به درِ باز، وگرنه این همه درِ باز!»
نیلوفر معتبر
«پدرم می‌گفت در سرزمینی که جنگ و گرسنگی باشد انواع و اقسام دین و خدا و باور و خرافات به وجود می‌آید، یادت باشد خدا یکی است و او هم ارحم‌الراحمین است.»
روژینا
و هیچ چیز مال خود آدم نیست مگر همان چیزهایی که خیال می‌کند دلبستگی‌هایی به آن دارد.
نیلوفر معتبر
راست است که مردها همیشه بچه‌اند و زن‌ها همیشه مادر؟
pegah
«چرا یاغی شده‌اند؟ هیچ فکر کرده‌اید؟ از گشنگی، ناامنی، بی‌سوادی، همین پاسبان‌های شما کم مردم را غارت نمی‌کنند. آن وقت شما آمده‌اید دار ساخته‌اید؟ روی هیتلر را سفید کرده‌اید!» «ما که کسی را دار نمی‌زنیم.» «مردم از ترس دارند می‌میرند، آقا!»
حسین میری
مگر نمی‌شود آدم سال‌های بعد را به یاد بیاورد و برای خودش گریه کند؟
Raya
«با دار و تفنگ که نمی‌شود بر مردم حکومت کرد، باید به دادشان رسید.»
Fa Ne
«مرد باش، می‌فهمی؟» «مردها همیشه تا آخر عمر بچه‌اند، این یادت باشد.» «هم بچه باش، هم مرد، امّا مال من باش.»
نیلوفر معتبر
چرا یادم به وسعت همه تاریخ است؟ و چرا آدم‌ها در یاد من زندگی می‌کنند و من در یاد هیچ کس نیستم؟
مرضیه
«از شما بعید است قضاوت سطحی بکنید، بساط یاغی‌گری باید برچیده شود.» «کدام یاغی؟» «همین‌ها که شب و روز مردم را غارت می‌کنند.» «چرا یاغی شده‌اند؟ هیچ فکر کرده‌اید؟ از گشنگی، ناامنی، بی‌سوادی، همین پاسبان‌های شما کم مردم را غارت نمی‌کنند. آن وقت شما آمده‌اید دار ساخته‌اید؟ روی هیتلر را سفید کرده‌اید!» «ما که کسی را دار نمی‌زنیم.» «مردم از ترس دارند می‌میرند، آقا!»
نیلوفر معتبر
یک لحظه به فکرم رسید که ماهی‌ها از ترس آدم‌ها ماهی شده‌اند و به آب پناه برده‌اند، ولی آن‌جا هم در امان نیستند.
نیلوفر معتبر
«مادر من هفت‌تا بچه را بزرگ کرد و همیشه نگران بود. مگر نشنیده‌ای که می‌گویند بهشت زیر پای مادران است؟» «کاش به جای نگرانی، آداب و معاشرت یادشان می‌داد.»
نیلوفر معتبر
«سرزمین ما کجاست؟» «هر جا که آدم خوش است، خوش است.»
روژینا
گاهی احساس می‌کردم دنیا براساس عقل و منطق مردانه می‌گردد که مردها شوهر زن‌ها بشوند و صورتشان را چروکیده کنند، اگر توانستند بچه به دامنشان بیندازند و اگر نتوانستند اشکشان را در بیاورند. زن موجودی است معلول و بی‌اراده که همه جرئت و شهامتش را می‌کشند تا بتوانند برتریشان را به اثبات برسانند. مسابقه مهمی بود و مرد باید برنده می‌شد. امّا نمی‌دانم آیا خدا این‌جور تقدیر کرده بود، یا من بداقبال بودم؟ این چیزها را من هرگز نفهمیدم. زن‌های دیگری را هم می‌شناختم که یا نشمه می‌شدند، یا عنکبوت قالی، یا وامانده در پله‌های خانه پدری، و یا چه اهمیت دارد؟
نیلوفر معتبر
آمد کنارم نشست، سرش را به دامنم گذاشت، پاهاش را دراز کرد و چشم‌هاش را بست: «کارم از تکیه گذشته. دلم می‌خواهد توی بغلت بمیرم.»
ChyaRhnvrd
و آن شب فهمیدم که به همین سادگی آدم اسیر می‌شود و هیچ‌کاری هم نمی‌شود کرد. نباید هرگز به زنان و مردان عاشق خندید. همین‌جوری دو تا نگاه در هم گره می‌خورد و آدم دیگر نمی‌تواند در بدن خودش زندگی کند، می‌خواهد پر بکشد.
نیلوفر معتبر
«تو یک افسر قدکوتاه پیدا کن که سربازهای قدبلند انتخاب کند.»
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
مادر سرش را اصلا بلند نکرد، آهسته گفت: «صاحب اختیارید، امّا من توی این دنیا همین یک دختر را دارم.» مکثی کرد و ادامه داد: «و خوب، هنوز بچه است.» «واه! من به سن و سال او سه‌تا شکم زاییده بودم، چه حرفی؟» چه حرفی؟ هیچ آدمی آدم دیگری نیست. عمرباخته‌ها، عاشق عمر دیگران می‌شوند، همان‌جور که خودشان قربانی شده‌اند، دیگران را هم نابود می‌کنند، با حرف‌های قشنگ، وعده‌های فریبنده، سلیقه‌های یکنواخت، زبان‌بازی، زبان‌بازی و همه‌اش دروغ، ظاهر دروغ، خوشگلی‌های دروغ
نیلوفر معتبر
دست‌هام را دور موهاش گرداندم، گردنش را با انگشت‌هام مس کردم و او را به خودم کشیدم: «مرد باش، می‌فهمی؟» «مردها همیشه تا آخر عمر بچه‌اند، این یادت باشد.» «هم بچه باش، هم مرد، امّا مال من باش.» «تو خیلی زنی.» خیلی خوشم آمد. گفت: «لولی مست با شخصیت.» کیف کردم.
روژینا
وقتی آدم دورخیز کند که بلند بپرد، امّا نتواند و در همان پشت و پسله بماند، دیگر چی واسه آدم می‌ماند؟
Amir Hasany
خدا نکند آدم چیزی یا کسی را گم کند، مثل سوزن می‌شود که اگر تمام خانه را زیر و رو کنی پیداش نمی‌کنی، فرش را وجب به وجب دست می‌مالی، امّا نیست. فکر می‌کنی خوب، حتمآ یک جایی گذاشته‌ام که حالا یادم نیست، بعد بی‌آن‌که یادت باشد از ته دل فریاد جگرخراشی می‌کشی و می‌نشینی.
روژینا
«این‌ها مال ظلم است، آه مظلوم خورشید را می‌کشد.»
روژینا
نمی‌دانند هر آدمی سنگی است که پدرش پرتاب کرده است.
کاربر ۲۱۸۲۰۸۳
خبر از دل آدم که ندارند، نمی‌دانند هر آدمی سنگی است که پدرش پرتاب کرده است. پوسته ظاهری چه اهمیت دارد؟ درونم ویرانه است، خانه‌ای پر از درخت که سقف اتاق‌هاش ریخته است، تنها یک دیوار مانده، با دری که باد در آن زوزه می‌کشد. یا نه، چناری است که پیرمردی در آن کفش نیمدار دیگران را تعمیر می‌کند، گیرم شاخ و برگی هم داشته باشد.
روژینا
جهان باتلاقی گندیده و مرگبار است که نباید دست و پا زد، آرام‌آرام باید زندگی کرد و مرد و رفت.
در جستجوی کتاب بعدی...
دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همه تاریخ است؟ و چرا آدم‌ها در یاد من زندگی می‌کنند و من در یاد هیچ کس نیستم؟
در جستجوی کتاب بعدی...

حجم

۲۳۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۳۴۲ صفحه

حجم

۲۳۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۳۴۲ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
۵۷,۰۰۰
۴۰%
تومان