در آسمان خالی
دشت گسترده، بادبزنی ناپیدا.
شاید بهتر بود هرگز
همسر تو نمیبودم.
خورشید در خاطره رنگ میبازد.
این چیست؟ تاریکی؟
شاید!
زمستان،
یک شبه خواهد رسید.
کاوشگر
هر دو روی بالش
دیگر داغ شده است.
دومین شمع میمیرد
و صدای کلاغان
بلندتر میشود.
امشب را نخوابیدهام
فکر خواب نیز دیگر دیر است.
کرکره بر پنجره
چه تاب ستیزانه سفید است.
صبح بخیر!
کاوشگر
خانه سفیدت را، باغ آرامت را ترک خواهم گفت
و زندگیم را تهی و پاک خواهم کرد.
آنگاه تو را در شعرم خواهم ستود
آنگونه که هیچ زنی تا حال نکرده است.
Bibliophilia
خورشید در خاطره رنگ میبازد.
این چیست؟ تاریکی؟
bud
طلا رنگ میبازد، مرمر خاک میشود.
فولاد زنگ میزند، نابودی با همه چیزی است در جهان.
تنها اندوه است که پایدار است
تا زمانی که واژه با شکوه بماند.
Sky_Blue
وقتی سرانجام به تلخی میرسد
خبر مرگ من به او،
او نه غمگینتر میشود و نه جدّیتر،
اما رنگش میپرد و به تلخی لبخندی میزند.
آنگاه یکباره آسمان زمستان را به خاطر میآورد
کولاک نِوا را،
و ناگاه بهیاد میآورد
چگونه پیمان بست
که عشق شرقی خود را تنها نگذارد.
Bibliophilia
در اتاقهای تاریک کودکان زاری میکردند،
شمع بر شمایل تابان دود میپراکند.
bud
خورشید در خاطره رنگ میبازد،
سبزه تیرهتر میشود،
بادْ برفی زودرس را
آرام آرام میپراکند.
آب یخ میبندد. آبراههای باریک
ایستادهاند.
اینجا چیزی اتفاق نخواهد افتاد،
هرگز!
bud
خورشید در خاطره رنگ میبازد،
سبزه تیرهتر میشود،
بادْ برفی زودرس را
آرام آرام میپراکند.
آب یخ میبندد. آبراههای باریک
ایستادهاند.
اینجا چیزی اتفاق نخواهد افتاد،
هرگز!
کاوشگر