محمود استاد محمد | زندگینامه، دانلود و خرید کتاب‌های الکترونیکی و صوتی

محمود استاد محمد

درباره زندگی و کتاب‌های محمود استاد محمد

محمود استاد محمد (Mahmoud Ostad Mohammad) در آبان سال ۱۳۲۹ در تهران به دنیا آمد و ۶۲ سال بعد در مرداد سال ۱۳۹۲ در تهران درگذشت. داستان مرگ این نمایشنامه‌نویس، کارگردان و بازیگر فقید خود قصه‌ای است دردآور و غم‌گُشا.

استاد محمد در حلقه‌ی هنرمندانی نشست و فرا گرفت و بالید که هرکدام نقطه‌ای پُررنگ هستند بر بوم هنر ایران. «محمد آستیم»، «عباس نعلبندیان»، «بیژن مفید»، «نصرت رحمانی» تعدادی از استادان و معاشرانی‌ هستند که استاد محمد از آن‌ها آموخته، برایشان نقش‌آفرینی کرده و همراهشان بوده است. هجده‌ساله بود که در نمایش «شهر قصه» به نویسندگی و کارگردانیِ «بیژن مفید» بازی می‌کند و «خرِ خراط» را چنان شکل می‌دهد که بیشتر از نیم‌قرن از آن نمایش گذشته است، ولی هرکس که حداقل یکبار نمایش آن را دیده یا شنیده باشد او را از یاد نبرده است.

او از دوران جوانی‌اش انسان والایی بود که راه‌اندازی یک گروه تئاتر را در بندرعباس مهم‌تر از ماندن در پایتخت و حضور در آثار پُر تماشاچی می‌دانست. او یک سال در بندرعباس ماند و گروه نمایشی «پتوروک» را تاسیس کرد. او تا پیش از انقلاب چندین نمایشنامه و فیلم‌نامه نوشت و یکی از آن فیلم‌نامه‌ها را که یک سریال تلویزیونی بود کارگردانی کرد. سریال تلویزیونی «خلیل ده مرده» در سیزده قسمت با حضور بازیگرانی چون جمشید مشایخی، توران مهرزاد، آهو خردمند، بهروز به‌نژاد و خسرو شکیبایی به صورت شانزده میلی‌متری و سیاه و سفید ضبط شد و به نمایش درآمد.

محمود استاد محمد با همبازیِ هم‌دوره‌اش «آهو خردمند» ازدواج کرد. هر دو بازیگر، اهل قلم، هم‌سن و هم‌فکر بودند و عشق حقشان بود. آهو خانم بعد از برگشتن به ایران جلوی دوربین نرفتند و سال‌هاست در هنر نقاشی مشغول‌اند.

معرفی آثار محمود استاد محمد

محمود استاد محمد یک سال پس از رفتن همسرش از ایران کوچ می‌کند و ساکن کانادا می‌شود. او در غربت نیز از قلم غافل نشد و آثاری مثل نمایشنامه «کافه مک آدم» را می‌نویسد. نمایشنامه‌ای که از غربت است و درد دوری در آن آشکار. یک نمایشنامه‌ی ۱۴۴ صفحه‌ای که نشر چشمه در سال ۹۵ همراه با نمایشنامه‌ی «آخرین بازی» در یک مجلد به چاپ رسانده است.

«مک آدم» نام یک گیاه پیچکی است که شخصی فرانسوی به همین نام آن را از فرانسه به کانادا آورد و وارد زیست گیاهی کانادا شد. گیاهی است قوی و راضی که هر ناملایمتی‌ای را تحمل می‌کند و در هر شرایطی سعی در ریشه‌دواندن و به بالاپیچیدن دارد. در کِبکِ کانادا (همانجایی که داستان نمایشنامه استاد محمد اتفاق می‌افتد) این گیاه نماد مهاجر است. نماد سختکوشی که در جایی دور از خانه و وطنش هم تلاش می‌کند که جان بگیرد و ریشه بدواند. در این نمایشنامه شما بدون هر شعار و تزویری با چند حزب و گروه سیاسیِ از ایران رانده‌شده مواجه می‌شوید و با داستانشان هم‌داستان خواهید شد.

محمود استاد محمد در سال ۱۳۸۰ در تهران نمایشنامه‌ی «دیوان تئاترال» را نوشته و بر صحنه برده است. حضور بازیگرانی چون اکبر عبدی در نقش اصلی نمایش و اسم خود استاد محمد باعث دیده‌شدن اثر می‌شود. در این نمایشنامه تسلط نویسنده به زبان محاوره، زبان مردم کوچه و بازار و گویش اصیل تهرانی بسیار قابل توجه است. اندیشه‌ی اثر که در قاب یک قصه‌ی عاشقانه گذاشته شده است جا برای اندیشیدنِ مخاطب حتی بعد از خارج‌شدن از سالن نمایش بسیار دارد. لوتی شهر که عاشق سَرور است به شرط مادرِ سَرور برای نجات شهر از بی‌آبی راهی بیستون می‌شود که با کمک «فرهاد» کوه‌کَنِ تاریخ و افسانه، قناتی از بیستون تا به شهرشان بکشد و بی‌آبی را مرتفع کند. اما فرهاد خسته و زخم‌خورده، بدبین و ناامید است و قصدی برای کمک به لوتی ندارد. او برای لوتی رازی را واگو می‌کند که حتی برای مخاطب هم شنیدنی‌ است. «من عاشق شیرین نبودم». اندیشه نویسنده در این است که بنا به تعریف کهنِ عشق در شرق و حتی غرب که «فراق» همیشه قسمت عشق می‌شود، چرا نباید در عصر معاصر «وصال» قسمت عشق بشود؟ فرهاد هنرمند بزرگی است که برای دانستن و فهمیدن حتی به چین هم رفته است و انسان عمیقی است. او هرگز عاشق شاهزاده‌ی ارمنی و همسر شاه ساسانی نبوده است و حتما که از سر عشق پیکرتراشی را رها نکرده و به کوه کندن افتاده است. نویسنده در این اثر پرده از سر عشقی افسانه‌ای بر می‌دارد و تا انتهای نمایش ما را با عشقی معاصر و وصالی زیبا آشنا می‌کند.

چند جمله از یادداشتی که محمود استاد محمد در بروشور این نمایش نوشته است را بخوانیم:

«بگذارید بگویم که من نسبت به نوشته‌هایم کینه دارم، هیچ‌کدام را دوست ندارم، دست‌نوشته‌ها و چاپ‌شده‌ها -فرقی نمی‌کند- هرکدام را به هر طریقی که بتوانم گم و گور می‌کنم، چون با آن‌ها به جز هفت قدم در مشایعت ویرانی‌های یک نسل پَرپَر شده، هیچ قدم دیگری نمی‌توانم بردارم … ولی دیوان تئاترال را دوست دارم. شادمانه دوستش دارم. بعد از نوشتنش از آن نگریختم، انکارش نکردم، گم و گورش نکردم؛ وقت و بی‌وقت در تنهایی‌هایم آن را می‌خوانم… .»

یکی از ویژگی‌های محمود استاد محمد آشنایی او به فرهنگ عامه و زبان کوچه است. منظور از اشراف این است که در آثاری مثل «دیوان تئاترال» یا نمایشنامه‌ی «آسید کاظم» شما با هرزه‌دهانی یا گفت‌وگوهای تصنعی مواجه نمی‌شوید و آن لحن و گویش و اصطلاحاتی که از دهان شخصیت‌های نمایش می‌شنوید را می‌توانید مابه‌ازای واقعی‌اش را از زبان آدم‌های آن نسل و آن زیست بوم بشنوید.

تبحر استاد محمد در اثری مثل «آسید کاظم» بازگویی آیین‌ها و مراسم‌ و بازی‌های مردم است که یا کم‌رنگ شده‌اند یا به فراموشی رفته‌اند.

«تُرنا بازی» یک بازی و مراسم جمعی است که در ماه‌های شب بیداری چون ماه رمضان در قهوه‌خانه‌های تهران بازی می‌کردند و هم بازیگر و هم تماشاچی بسیار داشت. این بازی گروهی یک «قاپ» دارد و یک «ترنا». قاپ استخوانی تمیزشده و صیقل‌شده از دست یا پای گاو و گوساله است که مثل «طاس» هر طرفش به قراردادی بین بازیگران معنایی دارد. «ترنا گردان» در شروع بازی قاپ را به یکی از بزرگان مجلس می‌دهد تا قاپ روی آن طرفی که قرار است طرف شاه باشد بیفتد. بازی از بزرگ که شروع شد اگر قاپ روی شاه ننشست دیگران به نوبت قاپ می‌اندازند تا شاه بازی انتخاب شود. برای نقش وزیر و سپس برای مشخص شدن دزد همین رویه‌ی قاپ اتفاق می‌افتد و... . احتمالا بقیه بازی را حدس می‌زنید. تُرنا به معنی شلاق است و به دستمال یزدی خیسانده و تابیده که مثل شلاق عمل می‌کند هم تُرنا می‌گویند. از احکامی که شاه می‌تواند برای دزد صادر کند و وزیر موظف است اجرایش کند همین ترنازدن بر دست یا گُرده‌ی دزد است.

استاد محمد جایی گفته است که «تُرنابازی بازیِ سُخنوری است»؛ بیشتر از آنکه زد و خورد باشد، حکم راندن و بزرگ و کوچک را در نظر داشتن است، از زیر حکم بیرون کشیدن و با صلوات گرفتن از جماعت، بزرگی و احترام پیری را که قاپ‌اش دزد آمده است نگه داشتن است؛ نقد کردن حاکمان بی‌مروت، رو کردن کدورت‌ها و حکم به آشتی دادن، ناروایی کردن در حق رفیقان، و هر خوب و بد دیگر این بازی می‌تواند در اعجاز کلمات صیقل بخورد و سخنوری نجات‌بخش آدمیان گردد.

محمود استاد محمد در نمایشنامه‌ی «آسید کاظم» که برای نخستین بار در دی ماه سال پنجاه به روی صحنه می‌رود، در اسفند همان سال توسط انتشارات «بابک» به چاپ می‌رسد. کتاب با «به یاد آتلیه تئاتر» که در آن ایام منحل شده بود آغاز می‌شود. در صفحه‌ی پیش از آغاز مقدمه یک کادر کوچک در میان صفحه است که داخل آن نوشته شده است: «اجرای این نمایشنامه در شهرستان‌ها آزاد است.» این همان منشی است که از استاد محمد در سطور اولیه یاد کردیم. او سال بعد از انتشار این کتاب است که به بندرعباس می‌رود و گروه تئاتر تاسیس می‌کند و سعی می‌کند هنرش را برای مرکز و برای قمپز خرج نکند و این بالندگی را با خود به شهرها و شهرستان ببرد. در این کتاب نقد ناصر ایرانی که در مجله‌ی «نگین» شماره‌ی ۸۱ در بهمن همان سال منتشر شده، به جای مقدمه آورده شده و بسیار خواندنی است.

نمایشنامه‌ی «قصص القصر» را محمود استاد محمد درباره‌ی معتادها می‌نویسد. در سال‌های ابتدایی انقلاب ۵۷، معتاد مجرم بود و دستگیر و در بند می‌شد. زندان قصر، معتادان زندانی، شناخت نویسنده از سطح پایین جامعه و البته چراجویی او برای حل چنین آفت بزرگ دست به دست هم می‌دهند و یک نمایشنامه‌ی بسیار خواندنی را به وجود می‌آورند.

یکی از خصائل استاد محمد بعد از با سوادبودن، خلاق‌ و پویابودن، داشتن «جسارت» است. هنرمند جسور معمولا هنرمند موفق‌‌تر و ماندگار‌تری است. نویسنده‌ی این نمایش در زندان به دنبال بازیگر رفت و با گرفتن مجوزهای لازم در آن سال‌ها تمرین این نمایش را با زندانیان جرایم اعتیاد و مواد مخدر تمرین کرد و برای ۴۵ شب در سالن اصلی تئاتر شهر با همان بازیگرانی که خودشان درگیر محتوای نمایش بودند و انگار آن نمایشنامه را زندگی می‌کردند، اجرا کرد. نمایش مورد توجه مخاطبین و منتقدینِ آن سال‌ها قرار گرفت؛ تجربه‌ای در خور تحسین.

یک تکه از متن نمایشنامه: «تو از فرش و فروش بگیر تا میخ‌های اتاق یارو رو دزد برده، اما نمی‌ره کلانتری خبر بده چرا؟ چون عملیه. قیافه‌ش تابلوئه، می‌دونه چشم افسره بیفته به این قیافه می‌گه برو خجالت بکش تو خودت تو این کارا اوستایی. پس چرا؟ واسه چی؟ آدم عملی یعنی توسری خور. چرا می‌خوای توسری خور هر کس و ناکس بشی؟ چرا می‌خوای خوارِ خاص و عام باشی؟ چرا می‌خوای جلو سر و همسرت سرت پایین باشه؟ والا به قرآن نه من تموم این محل می‌دونن که من پسرامو توسری خور بار نیاوردم.»

استاد محمد نقش‌آفرینی ماندگار و خوش‌طعمی در سریال «در چشم باد» دارد. یک نقش کوتاه که منفی است. اما از آن بازی‌ها که کوتاهی‌اش سبب نمی‌شود بیننده فراموشش کند و منفی‌بودن از شیرینی بازی بازیگرش هیچ کم نمی‌کند. «یدالله سیاه» در چشم باد شاید آخرین تصویر سلامتی است که از استاد محمد می‌بینیم. تولید سریال در اواخر دهه‌ی ۸۰ خورشیدی است و محمود استاد محمد در همان سال‌ها یا کمی بعد‌تر درگیر سرطان کبد می‌شود. هنرمند غیر تجاری در این مرز و بوم هیچوقت جیب پُر از پول و بیمه‌ی تکمیل و پس‌انداز بدردبخور نداشته است. به نقل از دخترش در روزهای آخر زندگی پدر به رقم وجود سرطان در بدنش، از پس خریدن داروهای حیاتی‌ به علت نوسان ارز و شقاوت ایام، بر نمی‌آید و در یک پنجشنبه‌ی مرداد ۹۲، در بیمارستان جم، ترک جهان می‌کند. او با نمایشنامه‌ها و دیگر آثارش در وجود دوستدارانش همیشه زندگی خواهد کرد.