برای خرید و دانلود کتاب صوتی یک روز بعد از حیرانی نوشته فاطمه سلیمانی ازندریانی و خواندن و شنیدن هزاران کتاب الکترونیکی و صوتی دیگر، اپلیکیشن طاقچه را رایگان نصب کنید.
کتاب صوتی یک روز بعد از حیرانی نوشته فاطمه سلیمانی ازندریانی، زندگینامهی داستانی شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری است که با گویندگی اعظم حبیبی، توسط مجموعه کتاب صوتی قناری تولید شده است.
فاطمه سلیمانی خالق اثر به سپیدی یک رویا، نویسنده جوانی که در سال های اخیر توانسته با ذوق و قریحه خود فصلی تازه در فضای ادبیات داستانی دینی در ایران بازگشایی کند و آثاری را با زاویه دیدی خلق کند که تا پیش از این نویسندگان این حوزه کمتر به آن دست پیدا کرده بودند. خوانش روایت این نویسنده جوان، در کتاب صوتی یک روز بعد از حیرانی توسط اعظم حبیبی، رنگ و بوی متفاوتی به خود گرفته است.
شهید مدافع حرم محمد رضا دهقان امیری متولد ۲۶ فروردین ۱۳۷۴ در استان تهران است که در بیست سالگی، ۲۱ آبان ۱۳۹۴ با عنوان بسیجی تکاور راهی سوریه شد و همزمان با آخرین روزهای ماه محرم الحرام در نبرد با تروریستهای تکفیری در حومه حلب به شهادت رسید و در امامزاده علیاکبر چیذر به خاک سپرده شد.
محمدرضا دانش آموختهی دبیرستان علوم و معارف اسلامی امام صادق (ع) و دانشجوی سال سوم فقه و حقوق اسلامی در مدرسه عالی شهید مطهری بود.
در این کتاب سرگذشت این شهید بزرگوار را از زبان خانواده، دوستان، نزدیکان و همرزمانش میشنوید.
این کتاب را به تمام علاقهمندان به زندگی شهدای مدافع حرم پیشنهاد میکنیم
به جز پرچم چیزهای دیگری هم بود که باید همراهت میکردند. انگشتری که به مهدیه سفارش داده بودی و شال عزایت. همان شالی که هیچوقت اجازه نمیدادی شسته شود. به مادرت می گفتی« نشور. مگه کسی شال عزا رو میشوره؟ آیت الله مرعشی نجفی نزدیک چهل سال شال عزاش رو نشست» شالت هدیه مهدیه بود. هفت هشت سال، تمام ایام محرم و فاطمیه و عزاداریها همراهت بود. یک شال مشکی نخی بلند. آنقدر بلند که تا روی زانوهایت میرسید. و همیشه یک دور، دور گردنت میپیچیدی. چقدر دوستاش داشتی. هر وقت همراه پدرت هیئت میرفتی شال را دور کمرت میبستی. با همان شال دیگ نذری را بلند کرده بودی و شالت چرب شده بود. باز هم اجازه ندادی شسته شود. قبل از رفتنت شال را جاگذاشته بودی و همراه خودت نبرده بودی. قبل از محرم با مادرت تماس گرفتی و گفتی« مامان شال عزام رو احتیاج دارم. هرجا هیئت رفتی، شالم رو ببر و اشکات رو با اون پاک کن» مگر میشد تو برای کاری به مادرت سفارش کنی و نه بگوید؟ اما سربهسرت میگذاشت و میگفت« مردونه است. اصلاً بو میده. نمیبرم» تو التماس میکردی که « حتماً چیذر برو» چون میدانستی به خاطر دوری مسیر، فقط سالی یکبار به چیذر میرود. گفتی« هرروز برو چیذر و شال عزای منم ببر»
دستهبندی | |
زمان | ۰۹ ساعت و ۵۷ دقیقه |
قابلیت انتقال | دارد |
حجم | ۵۴۷٫۱ مگابایت |
نظرات کاربران
مشاهده همه نظرات (۶)اینکه زندگی نامه یک شهید دهه هفتادی به نگارش در بیاد خیلی خوبه مخصوصا برای نسل جدید ولی به شخصه اصلا از طریقه نگارش این کتاب خوشم نیامد به نظرم نویسنده طریقه جالبی برای روایت انتخاب نکرده بود مطمئنم اگر
کتاب خوبیه اما نگارشش رو نپسندیدم شاید برای بقیه جذاب باشه.
خیلی زیبا بودتوصیه میکنم حتما بخونیدش
شهیدی دهه هفتادی که زندگی اش از منظر اطرافیانش روایت میشود. این شهید کم سن و سال و معصوم پسری پر جنب و جوش بود که در فضای خانواده هیئتی بزرگ میشود و وقتی میفهمد #داعش در #سوریه به ساحت
دهه هفتادی ها را رو سفید کردی سربلندمان کردی آقا محمد رضا سپاس از طاقچه⚘