دانلود و خرید کتاب صوتی قصه‌های حال خوب کن

کتاب صوتی قصه‌های حال خوب کن، اثری از گروه نویسندگان است که داستان‌هایی زیبا آفریده‌اند. کتاب صوتی قصه‌های حال خوب کن داستان‌هایی دارد که هرکدام نکته‌ای برای فکر کردن دارند.

برای بهتر شدن حالتان کتاب صوتی قصه‌های حال خوب کن را با صدای زیبای فریبا اکبری بشونید و لذت ببرید. 

درباره‌ی کتاب صوتی قصه‌های حال خوب کن

کتاب صوتی قصه‌های حال خوب کن، مجموعه‌ی داستان‌هایی کوتاه از نویسندگان ایرانی و خارجی است. داستان‌هایی که می‌توانند شما را به فکر فرو ببرند. برایتان لحظاتی خوش بسازند و یا کاری کنند که به راحتی از دنیای واقعی جدا شوید و برای چند لحظه در آرامش غوطه‌ور باشید. کتاب صوتی قصه‌های حال خوب کن شش فصل دارد و هر فصل قصه‌‌های حال خوب کن و زیبایی دارد. قصه‌هایی که هر کدام یک تجربه را بیان می‌کنند. برای درک چنین تجربه‌هایی و برای درک و زندگی کردن هزاران زندگی، تنها لازم است تا به صدای قصه‌های و داستان‌ها گوش دهیم. 

کتاب صوتی قصه‌های حال خوب کن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

اگر از شنیدن داستان کوتاه لذت می‌برید، کتاب صوتی قصه‌های حال خوب کن برای شما انتخابی عالی است. 

بخشی از کتاب صوتی قصه‌های حال خوب کن

روزی روزگاری، پادشاهی بود که چهار همسر داشت. پادشاه همسر چهارمش را خیلی دوست داشت و او را به زر و زیور می‌آراست. همسر سوم نیز بسیار محبوب پادشاه و مایه‌ی فخر و مباهات دائمی او نزد سرزمین‌های مجاور بود. با این حال پادشاه نگران بود مبادا همسرش او را ترک کند. همسر دوم زنی مهربان، باملاحظه، مشاور و رازدار و امین پادشاه در سختی‌ها و مشکلاتش بود. و اما همسر اول پادشاه زنی بود فداکار و باوفا. اگرچه عمیقا به شوهرش علاقه‌مند بود اما پادشاه علاقه‌ای به او نداشت و نسبت به او بی‌اعتنا بود. 

روزی پادشاه پی برد که بیمار است و مدت زیادی زنده نخواهد ماند. زندگی مجلل خود را به یادآورد و از تنهایی پس از مرگ به وحشت افتاد. از همسر چهارمش پرسید: «تو را بیش از همه دوست داشتم، فاخرترین جامه‌ها را به تو بخشیدم و تو را او توجهات خود برخوردار ساختم. اینک در آستانه‌ی مرگم. آیا به دنبال من می‌آیی و همراهیم می‌کنی؟» 

همسرش پاسخ داد: «هرگز!»  بعد بدون حرف دیگری، راه خود را گرفت و رفت. 

پادشاه غمگین از همسر سومش پرسید: «همه عمر عاشقت بودم. اینک در آستانه‌ی مرگم. آیا به دنبال من می‌آیی و همراهی‌ام می‌کنی؟»

همسرش پاسخ داد: «نه زندگی بسیار شیرین است. من بعد از مرگ تو خیال دارم بار دیگر ازدواج کنم.»

پس پادشاه از همسر دومش پرسید: «همواره از تو کمک خواسته‌ام و تو همواره یاری‌ام کرده‌ای. اینک در آستانه‌ی مرگم آیا به دنبال من می‌آیی و همراهی‌ام می‌کنی؟»

همسرش پاسخ داد: «متاسفم اینبار کاری از دست من ساخته نیست. حداکثر می‌توانم در مراسم خاکسپاری‌ات کاری انجام دهم.» 

آنگاه صدایی به گوش پادشاه که در غم و اندوه فرورفته بود رسید...