دانلود و خرید کتاب صوتی حمیرا

کتاب صوتی «حمیرا» نوشتۀ پروانه حیدری و با صدای مریم سادات ذکریایی است و انتشارات حامیان آن را منتشر کرده است. حمیرا رمانی خواندنی برای ردۀ سنی نوجوانان است.

درباره کتاب صوتی حمیرا

رمان حمیرا زندگی دختر نوجوانی به نام حمیرا را روایت می‌کند که در دوران حساس و شیرین نوجوانی است. داستان حمیرا از جایی آغاز می‌شود که آخرین روز سال تحصیلی است و بعد از امتحان دانش‌آموزان که حالا دوستان خوبی هستند باید از یکدیگر خداحافظی کنند. بعضی از دختران قرار است به شهرستان بروند و بعضی از آن‌ها می‌خواهند خبر از ازدواجشان داده‌اند. حمیرا که از این جدایی بسیار غمگین است متوجه می‌شود آن‌ها نیز به‌خاطر شغل پدر باید به بوشهر نقل‌مکان کنند.

دوران نوجوانی از مهم‌ترین و شیرین‌ترین دوره‌های زندگی هر فرد به‌حساب می‌آید؛ زیرا فرد نوجوان حالا در مرزی میان کودکی و بزرگسالی قرار می‌گیرد. رمان حمیرا ضمن روایت فراز و نشیب‌های دوران نوجوانی حمیرا، شرایطی را رقم می‌زند که شخصیت اصلی داستان که خود راوی داستان است با چالش‌های جدی روبه‌رو می‌شود و باید تصمیمات مهم و جدی برای زندگی آینده‌اش بگیرد.

 شنیدن کتاب صوتی حمیرا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

شنیدن این کتاب را به نوجوانان و علاقه‌مندان به رمان‌های نوجوان پیشنهاد می کنیم.

بخشی از کتاب صوتی حمیرا

«برای مرور خاطرات به اطراف نظر انداختم. هر گوشه از حیاط چیزی را به یادم می‌آورد. شیر آبخوری با لبهٔ دور سیمانی. همیشه با بچه‌ها روی لبهٔ آن می‌نشستیم و برای شوخی چند مشت آب به همدیگه می‌پاشیدیم و با این کار صدای بابای مدرسه درمی‌آوردیم. او هم با فریاد از ما می‌خواست دست از این کار برداریم. می‌گفت: بچه‌ها سرما می‌خورید. مگر آب هم بازی کردنیه که شماها دائم و در هر فرصتی روی‌هم می‌پاشید. اگرچه این حرف‌ها را با فریاد می‌گفت، ولی ما می‌دانستیم ته دلش به بازی ما می‌خندد و ما هم با خنده می‌گفتیم  ببخشید. دیگه تکرار نمی‌کنیم و به احترام او دست از آب‌بازی می‌کشیدیم، ولی این شوخی کودکانه که باعث شادی و مسرت ما بچه‌ها می‌شد، روز دیگر تکرار می‌شد و همواره در طی این سال‌ها ادامه داشت و در سرما و گرما این بازي را دوست داشتیم. نه سرما را حس می‌کردیم، نه خستگی را. گویی نیرویی غیبی، ما بچه‌ها را حفظ و نگهداری می‌کرد که ما مریض نمی‌شدیم. نگاهم گوشه دیگر حیاط را جستجو می‌کند. بوفه و صف طویل آن از خاطرم همچون پرده نمایش می‌گذرد که چگونه براي خرید تغذیه از سرو کول هم بالا می‌رفتیم یا همدیگر را هل می‌دادیم.»