دانلود و خرید کتاب صوتی از چیزی نمیترسیدم
معرفی کتاب صوتی از چیزی نمیترسیدم
کتاب «از چیزی نمیترسیدم»، زندگینامه خودنوشت سردار سلیمانی است که توسط انتشارات مکتب حاج قاسم منتشر شده است. این کتاب شامل دستنوشتههای شخصی شهید سلیمانی از دوران کودکی و زندگی در روستای قنات ملک کرمان تا میانهٔ مبارزات انقلابی در سال ۵۷ است.
از چیزی نمیترسیدم نخستین کتابی است که بهقلم این شهید سرافراز، سپَهبُد قاسم سلیمانی، منتشر میشود. نام کتاب برآمده از مضمونی است پُرتکرار در متن اثر و نیز همسوست با پُررنگترین صفتِ هویّتی او در ذهنوضمیرِ مردمان و رسانهها و حکومتهای دنیا. دورهٔ روایت زندگی، سبک زبانیِ نویسنده، لهجهٔ کرمانی، رویدادهای فشرده، واژههای گشودنی، دغدغههای نهفته، نکتههای افزودنی و خوانندگان گسترده، نکاتی است که در نگارش این کتاب تلاش شده است به آن توجه ویژه شود.
درباره کتاب از چیزی نمیترسیدم
کتاب ازچیزی نمیترسیدم، شرح زندگی مردی از دل روستایی دورافتاده در کرمان است که چند دوره از زندگی ساده و کوتاهش را روایت کرده و نشان می دهد که چگونه از چوپانی به جایگاه بلندی رسید. آنان که سردار سلیمانی را فقط با لباس نظامی دیدند خوب است ببینند که او چگونه پرورش یافته است.
این زندگینامهٔ ناتمام شاید حجم زیادی نداشته باشد؛ اما ویژگیهای برجستهای دارد. متن زندگینامه را خودِ حاجقاسم نوشته است و در واقع سندِ دستاول به حساب میآید. روایت او پُر از جزئیات است و سرشار از تصاویر دقیق ذهنی، با زبانی صمیمی. آنانی که او را فقط سردارِ جنگاور و دلاور شناختهاند، شاید باور نکنند که این قلم و روایت اصالتاً از آنِ آن مرد باشد. قاسم سلیمانی در همین چند سال قبل از شهادتش، در خلوت و البته در تنگنای زمانیِ آن فرمانده نظامیِ پرتلاش، زندگیاش را بهمرور نوشته است، و هزار دریغ که بیش از این نشد بنویسد.
این اثر دو بخش دارد:
بخش اول، با عنوان «نوشتار»، صورتِ حروفچینیشده با ویرایشِ بسیار اندک از این زندگینامه است.
بخش دوم کتاب، با عنوان «دستنوشت»، تصویر کامل دستنوشتهای نویسنده را دربردارد.
کتاب از چیزی نمیترسیدم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
مطالعهٔ این کتاب را به کسانی که علاقهمند هستند دربارهٔ زندگی شخصی و کاری سردار قاسم سلیمانی اطلاعات بیشتری به دست آورند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب از چیزی نمیترسیدم
از دور صدای فریاد مردان دِه را شنیدم. حاجعزیزالله، پیشاپیشِ همه، نگران شده بود و به استقبالمان آمده بود. تَبَر ظریف کَهْکُم بَرقه که در هر دعوایی فرقِ طرف مقابل را میشکافت، همراهش بود. با محبت خاصی گفت: «بچهها، دیر کردید. نگران شدیم.»
بهسختی، نور چراغهای نفتی از داخل چادرها دیده میشد. گوسفندها بر اساس غریزه بهسرعت تفکیک شدند و هریک به خانهٔ صاحب خود هجوم آوردند. صدای بعبع برهها منظرهٔ زیبایی را به وجود آورده بود. قدرت خداوند را در این حرکت میدیدم. این حیوانِ بدون شعور را خداوند چگونه بهقدر نیاز حقیقی، شعور به او داده است که در تاریکی مطلق، خانهٔ صاحب را و برهٔ خود را با هم تشخیص میدهد.
برادر بزرگم حسین که حالا بعد از پدرم بهنوعی خود را بزرگتر میدانست و این بزرگتری را سعی میکرد در امر و نهیِ عموماً زورگویانه به من اِعمال کند، بهسرعت گوسفندها را شمُرد ببیند چیزی را در تاریکی از دست ندادهایم. این سرشماری از روی عدد نبود؛ بلکه از نامهای خاصی که بر هر حیوان گذارده میشد، یکییکی آنها را دنبال میکرد: کلهبور، مور، سرسیاه و... .
کُماجدونِ سیاه مادرم کنار آتش بود که نشان از پختهشدن غذا میکرد. بوی خوشِ آن، شامهام را تحریک میکرد. از بوی غذا میفهمیدم چیست: عدسپلوی مادرم حرف نداشت! سالی چند بار بیشتر برنج نمیخوردیم. شانس ما وقتی بود که مهمان داشتیم.
سیدمحمد آمده بود. سید روضه میخواند. سالی سه تا چهار ماه خانهٔ ما میماند. بهترین غذا مال او بود. پدر و مادرم خیلی به او احترام میکردند. با آمدن سید، ماها سیر میشدیم. با پدرم رفیق صمیمی بود. بعد از این که خرش را آب بُرد، دیگر کمتر خانهٔ ما میآمد.
آن روز خیلی توجه نداشتم. بعداً فهمیدم در عشیرهٔ بزرگ ما، هیچکس مثل مادر و پدرم مهماننواز نیستند. همیشه در خانهٔ ما مهمان بود؛ درحالیکه من و چهار خواهر و برادرِ دیگرم که دو تای آنها از من بزرگتر بودند، همیشه چشممان به جَوالِ آرد بود.
مادرم خیلی دقت میکرد. بعضی وقتها داخل آردِ گندمها، آردِ جو و کَرو هم قاطی میکرد. بعضی وقتها هم که مهمان نداشتیم، در هفته یکیدو وعده نانِ اَرزَن میپخت. آن روزها نان جو و اَرزَن نانِ فقرا بود. امروز بالعکس است. اگر پیدا شود، شاید نان اَرزَن و جو از نان گندم هم گرانتر باشد.
زمان
۱ ساعت و ۵۷ دقیقه
حجم
۲۱۴٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱ ساعت و ۵۷ دقیقه
حجم
۲۱۴٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
سلام سپهبد شهید سرادار قاسم سلیمانی بسیار خاطرات زیبا یی داشتند ممنون برای این کتاب عالی
حاج قاسم انشاالله درقیامت شفاعتمان کن دلتنگیم حاجی😭🥺
خیلی زندگی سردار سلیمانی زیبا بود
بسیارجالبه،خداوندحاج قاسم سلیمانی را با اولیاء الله محشوربگرداند.
بی نظیر بود 😍
لذت بردم عالی بود 👌
خیلی عالی بود.ممنون از کسی که برای نوشتن کتاب تلاش کرد. روح شهید بزرگوار حاج قاسم سلیمانی شاد
عالییی
شفاعتمان کن
خیلی جذاب و تاثیر گذار بود زندگی حاجی، حاج قاسم من و خانواده ام را شفاعتمان کنید، انشاالله، امید دارم