کتاب راز سرنوشت دل‌آرا آمار + دانلود نمونه رایگان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب راز سرنوشت

کتاب راز سرنوشت

نویسنده:دل‌آرا آمار
امتیاز
۳.۷از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب راز سرنوشت

کتاب راز سرنوشت داستانی نوشته دل‌آرا آمار است که در انتشارات آذرفر منتشر شده است. این کتاب داستان سختی‌های زندگی پسری به نام سعید و امیدهای او در مسیر زندگی است.

کتاب راز سرنوشت از زندگی سعید می‌گوید، از فراز و نشیب‌های زندگی‌اش سختی‌ها، امیدها و ناامیدی‌هایش. هدفی که او در سر دارد با کمک باران محقق می‌شود اما آیا این پایان سرنوشت سعید است؟ سعید به کجا میرسد؟ باران چه نقشی در زندگی او دارد؟ سرنوشت این دو و این داستان به کجا ختم میشود؟

کتاب راز سرنوشت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب راز سرنوشت را به تمام دوست‌داران کتاب‌ها و داستان‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب راز سرنوشت

ناگهان چشمم به عکسی که روی دیوار بود افتاد. برایم خیلی عجیب بود که چرا من هم همانند این عکس را دارم و با خود گفتم عکس پدرو مادر من اینجا چکار میکند و از ان خانم پرسیدم: ببخشید این عکس کیست؟ نیلوفر خانم گفت: این عکس خواهرزاده من است به همراه همسرش است. چطور مگر؟

ناگهان اشک از چشمان جاری شد و گفتم: میدونید چطور مردن؟ نیلوفر خانم گفت: بله میدونم ولی تو از کجا میدونی که مردن؟ گفتم: اول شما بگید من هم میگم. نیلو فر خانم گفت: عزیز من. جنگ تازه شروع شده بود و خواهر زادم بچه اش تازه به دنیا اومده بود که خواهر زادم رفت تا جایی امن پیدا کند ولی دیگه برنگشت زنش هم حالا داستان داره ولی برای کار و بدست اوردن غذا و پول رفت وکار کرد تا اینکه یک شب ....

نگذاشتم ادامه بدهد گفتم: بچه شون چیشد؟ گفت: او هم فوت شد. دیگر تحمل شنیدن نداشتم و گفتم یک لحظه میروم بالا یه چیزی می اورم و می ایم. نیلوفر خانم گفت: عزیزم چیزی لازم داری من برایت بیاورم!؟ گفتم نه و به اتاق رفتم و از کیفم عکس را اوردم و یه عکس هم از نوزادی خودم اوردم و عکس ها را به نیلوفر خانم نشان دادم اول شوکه شد و گفت: تو اینها را از کجا اورده ای؟ من هم گفتم: نیلوفر خانم ایشون پدر و مادر من هستن و این بچۀ تو عکس من هستم نیلوفر خانم به طرز عجیبی شوکه شده بود و برایش کار تقدیر و سرنوشت خیلی عجیب بود و فقط گریه میکرد که اقا مصطفی همان اقایی که سرپرستی مرا به عهده گرفتند از سرکار برگشت و خیلی ناراحت و متعجب بود که ما چرا گریه میکنیم جریان را برای اقا مصطفی هم تعریف کردیم او هم شوکه شد ولی هر دو خوشحال بودند که من یکی از اقوام انها هستم و اکنون به عنوان فرزندشان مرا قبول کرده اند.

اقا مصطفی و و نیلوفر خانم خیلی مهربان بودن و من هم از همان روز انها را پدر مادر صدا کردم. با این که دوسال از درس و مدرسه جا مونده بودم. بابا مصطفی منو تو بهترین مدرسۀ شهر ثبت نام کرد. منم که اولین روز مدرسه رفتم همه بچه ها شروع کردند خانواده های خودشون رو معرفی کردن به جز من. وقتی معلم رسید به من گفتم: خانم من قصه دارم اخرین نفر معرفی میکنم. همه معرفی کردند و دوباره نوبت من شد. گفتم: سلام! اولین مسخره از همان جا شروع شد. ادامه دادم: من سعید فاضلی هستم فرزند سعادتی. دوباره همه زدند زیر خنده و نشستم و سرم رو پایین انداختم. زنگ تفریح معلممان گفت: سعید جان تو بمون. موندم! شروع کرد به سوال کردن: پسرم حالت خوبه؟ گفتم: بله خانم. چطورمگه؟ گفت: پسرم فامیلی تو فاضلیه، چطور بابات سعادتی؟ گفتم: خانم ببخشید. من من من اقا مصطفی پدرم نیست. پدرم شهید شد و مادرم کشتند خانم. گفت: پسرم تعریف کن. گفتم: خانم فکر کنید من مثل بقیۀ بچه ها هستم. بگذارید همه چیز پنهان بماند و رفتم. همین که در را باز کردم دیدم یکی از همکلاسی هایم پشت در فضولی میکند. هرچقدر التماسش کردم که به کسی نگوید ولی انگار نه انگار که من دارم حرف میزنم. به هر کس رسید گفت. دو روز نشده کل مدرسه فهمیدند و زندگی من لو رفت. با هر کسی که روبه رو میشدم میگفت: به به چه پسری! چه خبر از بابا و مامانت؟ سه الی چهار روزکه گذشت به مامان نیلوفرم گفتم: من دیگر مدرسه نمیروم. هر کاری میکنی بکن. الان میروم و تمام کتاب هایم را دور میریزم. همین که بالا رفتم بلافاصله مامان نیلوفرم امد بالا و گفت: نگران نباش. درستش میکنم. کار بدی نکن. یکی دوروز که غیبت کردم معلممان نگران شد و به مامان نیلوفرم زنگ زدو او را خواست تا به مدرسه برود. وقتی که مادرم رفت خانم معلم گفت: چند روزیه که سعید مدرسه نیامده. مادرم گفت: میدونم با این دسته گلی که همکلاسیاش به اب دادند. خانم معلم دیگر چیزی نگفت و از مادرم خواهش کرد که من را به مدرسه تشویق کند. مادرم هر چه قدر سعی کرد نتوانست مرا راضی کند. به همین دلیل من دوباره دیگر مدرسه نرفتم و گوشه خانه ماندم.

نظرات کاربران

shila1381
۱۴۰۱/۰۹/۲۲

دوست نداشتم :(

۴۰ روز آشپزی بدون گوشت با غذاهای سنتی و غیرسنتی
خدیجه حیدراولاد
مهندسی نفت (عمومی و تخصصی)
احمد عابدینی
دیدگاه های نظری پیروان استراتژیک
دیوید بی. زوگا
مثبت زندگی
مهدی دهشتی
یکی از ما خواب است
یورفین کلوگارت
ابراهیم، طعم انسانیت
ناصر مهدوی
نفرین شدگان
نیوشا ناظمی
عمران (عمومی و تخصصی)
بهروز تعالی
دیگری در گفتمان اسلام تمدنی
علی الهی خراسانی
آخرالزمانی در همین نزدیکی
احمد صدری
اختلالات خلقی
سینا طاهرزاده بروجنی
سیر تحولات تاریخی اسلام در گیلان
سید محمد تقی میرابوالقاسمی
خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی (جلد اول)
محمدرضا احمدی
ریزه کاری های ثروتمندان در کارآفرینی
رابرت کیوساکی
علل گریز مردان از زندگی زناشویی و نقش زنان در پایبندی مردان
ام. گری نیومن
راهنمای عملی برای نوشتن کتاب کودک با استفاده از هوش مصنوعی
سیدحسین رضوی خوسفی
آموزش گام به گام Windows 8.1 از مبتدی تا پیشرفته
علی صیاد
دهکده اسرارآمیز
فراس رمضانی
الایضاح
علم الدین فضل بن شاذان نیشابوری

حجم

۴۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۵ صفحه

حجم

۴۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۵ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان