دانلود و خرید کتاب مروارید پریسا شمس
تصویر جلد کتاب مروارید

کتاب مروارید

نویسنده:پریسا شمس
امتیاز:
۱.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مروارید

کتاب مروارید داستانی از پریسا شمس است که در انتشارات آذرفر به چاپ رسیده است. داستان درباره دختری به نام مروارید است که زندگی زیبای کودکانه‌اش با مرگ پدر و مادرش به زندگی سخت و خشن و بی رحمی تبدیل می‌شود...

مروارید دختر زیبایی بود که در خانواده معمولی به دنیا آمده بود. برادرش آتیلا که دوستانی ناباب داشت، هر شبش را در قمارخانه‌ها می‌گذراند و اوضاع چندان خوبی نداشت. مروارید که در راه کلاس خیاطی با پسری به نام سلیم آشنا شد و به او دل بسته بود، تصمیم داشت وقتی درسش را تمام کرد ازدواج کند. اما روزگار چهره زشتش را به آن‌ها نشان داد و پدر و مادر مروارید را از او گرفت. از طرف دیگر، برادرش هم که دست خالی بود، در قمار، خواهرش را به مردی باخت... 

کتاب مروارید را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب مروارید را به علاقه‌مندان به داستان‌های عاشقانه ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.  

بخشی از کتاب مروارید

با وجود اینکه مروارید تمام شب را در خواب عمیقی بود اما الیاس خان تا صبح بالای سرش نشسته بود گاهی چرت میزد و یکدفعه با صدایی چرتش پاره می شد به صورت معصوم و زیبای مروارید خیره میشد، موهای طلایی رنگش روی بالش پهن شده بود و مژه های بلندش به خوبی مشهود بود دلش میخواست موهایش را نوازش کند ولی یادش به ماجرای باغ و ترس مروارید افتاد و منصرف شد، بالاخره صبح شد دکتر وارد اتاق شد مروارید هنوز در خواب بود دکتر گفت خیلی خوب است این خواب و آرامش برایش لازم است هر وقت که بیدار شد من را خبر کنید تا برای معاینه اش ببایم، بعد از رفتن دکتر، الیاس خان به دستشویی بیمارستان رفت دستو صورتش را شست و دست خیسش را به موهایش کشید کمی در محوطهٔ بیمارستان قدم زد سیگاری کشید و از دکهٔ کنار بیمارستان قهوه ای تلخ خرید، قهوه اش را که خورد آرام آرام به سمت اتاق مروارید رفت وارد اتاق که شد مروارید بیدار شده بود سلام کرد سعی کرد از جایش بلند شود اما الیاس خان مانع این کارش شد بالشی پشت کمرش گذاشت تا راحت تر بنشیند، و از اتاق بیرون رفت، به سراغ دکتر رفت و اورا پیش مروارید آورد، 

دکتر با برخورد خوبی که داشت بیمارها را معاینه می کرد با لبخندی حال مروارید را پرسید فشارش را گرفت و در برگه ای یاداشت کرد مروارید گفت خانم دکتر اجازه بدهید من به سر کارم برگردم دکتر خندید و گفت کمی هم میهمان ما باشد بانوی زیبا، باید بمانی تا بهتر شوی و بتوانی به کارت بازگردی، هرچه قدر مروارید اصرار کرد دکتر قبول نکرد و دوروز دیگر مروارید در بیمارستان ماند و الیاس خان به خوبی از او مراقبت کرد و بالاخره از مرخص شد و همراه الیاس خان راهی عمارت شد، در راه سکوت بین آنها برقرار بود هیچ کدام حرفی نزدند از دور عمارت دیده می شد به در ورودی عمارت که رسیدند خدمتکار به سرعت در را باز کرد الیاس خان وارد عمارت شد، و وقتی پیاده شدند به مروارید گفت چند روزی استراحت کن نیازی نیست در آشپزخانه و مزرعه کار کنی، مروارید چشمی گفت و تشکر کرد و به سمت اتاقش به راه افتاد

چند روز از ماجرای ملاقات سلیم و الیاس خان گذشته بود هنوز مروارید در شوک پیغام سلیم بود سر درد داشت حالش از زمانی که سلیم در زندان افتاده بود خیلی وخیم تر بود الان دیگر آن ته ماندهٔ امیدش را هم از دست داده بود تنهایی اش بیشتر شده بود ته دلش امیدی بود که با پیغام سلیم دیگر همان یک ذره امیدش هم از دست رفته بود مشغول کار بود اما حواسش پیش سلیم بود خاطراتش با سلیم را مرور میکرد و بی صدا اشک می ریخت، الیاس خان هر بار فرصت را مناسب می دید با نعیمه خانم در مورد مروارید صحبت میکرد و هر بار مادر مخالفتش بیشتر بود اما الیاس خان خسته نمیشد و روی خواسته اش اصرار داشت نعیمه خانم دلش میخواست مروارید را از مزرعه بیرون بیندازد تا این موضوع تمام شود اما میدانست اگر این کار را انجام دهد با واکنش بدی از طرف پسرش روبه رو خواهد شد چه بسا که امکان داشت الیاس خان برای همیشه عمارت را ترک کند و به لندن مهاجرت کند، 

نعیمه خانم کلافه بود از یک طرف تنها پسرش و از طرف دیگر اعتبارش برایش مهم بود که فردا مردم و اشراف زادگان در مورد انتخاب الیاس خان چه خواهند گفت هر چه فکر میکرد نتیجه ای نگرفت یک رور که مروارید برایش قهوه اش را آورده بود نعیمه خانم از او پسر مروارید اقوام و فامیلت کجاهستند؟ در این سالها از خانواده ات خبری یا پیغامی نداشته ای، حتی نشنیده ام مثل بقیه به دیدن خانواده ات بروی؟ چرا هیچ حرفی از آنها نزده ای؟، مروارید با شنیدن حرفهای نعیمه خانم بغضی کرد و گفت خانم پدرومادرم را در تصادف از دست داده ام و فامیل یا خواهر و برادری هم ندارم البته یک برادر بزرگتر دارم و زیر لب گفت همان که باعث این همه بدبختی و اوارگیم شده است ولی نمیدانم و نمیخواهم که بدانم کجاست ...

کاربر ۱۷۶۷۳۳۹
۱۴۰۰/۰۷/۱۷

انگار که داستان یک فیلم رو کپی کردن...واقعن هم لوس بود😕😐😕

🤍
۱۴۰۰/۰۷/۱۲

خیلی لوس بود بنظرم😕

حجم

۵۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۵ صفحه

حجم

۵۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۵ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان