دانلود و خرید کتاب فیلمنامه تبسم معشوق میعادمهدی صفری
تصویر جلد کتاب فیلمنامه تبسم معشوق

کتاب فیلمنامه تبسم معشوق

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب فیلمنامه تبسم معشوق

کتاب فیلمنامه تبسم معشوق اثری از میعادمهدی صفری است. داستانی عاشقانه که مسیری سخت و پر پیچ و خم را برای قهرمانانش رقم زده است.

ده سال پیش توحید و اصغر در خرید املاک شریک هم بوده‌اند. اصغر خواسته با نیرنگ، هتلی را با قیمت کم، از چنگ وارثانی که تازه پدرشان فوت شده، درآورد اما توحید هتل را به تنهایی با قیمت قانونی خریده، این مسئله باعث دشمنی و قطع رابطه‌شان گردیده، اما رامین (پسر توحید) رابطه‌اش را با خانواده اصغر حفظ کرده و اکنون دور از چشم پدر، با بابک و شیوا (فرزندان اصغر) به سفر ده روزه می‌رود. فیلمنامه از جایی شروع می‌شود که توحید این قضیه را می‌فهمد. او به شدت رامین را سرزنش می‌کند. او در عین ناباوری می‌فهمد که پسرش در این سفر شیفته شیوا شده...

فیلمنامه تبسم معشوق داستانی عاشقانه، پرکشش، گیرا و جذاب را در دل خود جای داده که می‌تواند خواننده را تا پایان با خود همراه سازد.  

کتاب فیلمنامه تبسم معشوق را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن کتاب فیلمنامه تبسم معشوق را به تمام علاقه‌مندان به مطالعه فیلمنامه و همچنین فیلمسازان پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب فیلمنامه تبسم معشوق

رامین با ساکی در دست واردِ خانه می‌شود. او با حاج توحید که در کنارِ پنجره ایستاده، روبرو می‌شود توحید رویش را از او برمی‌گرداند و از پنجره با بغض به آسمان می‌نگرد.

رامین: سلام بابا..

حاج توحید جوابی نمی‌دهد.

هاجر: (به آهستگی در گوش رامین می‌گوید) برو استراحت کن تا برم شامتو آماده کنم. حاجی یه کم حالش خوش نیست... یعنی حالش گرفته.

هاجر به سمتِ آشپزخانه حرکت می‌کند. ساک از دستِ رامین می‌افتد. او به سمتِ حاج توحید حرکت می‌کند که هم‌چنان رو به پنجره ایستاده، او دستش را روی شانه توحید می‌گذارد.

رامین: بابا چت شده از دستِ من دلخوری؟

توحید با دلخوری دست رامین را کنار می زند.

توحید: به من نگو بابا... چرا این ده روز زنگی نزدی؟

رامین: خط نمی‌داد.

توحید: دروغ نگو جایِ دیگه‌ای نبود خط بده؟

رامین: بود. ولی فرصت نکردم دنبالِ اون جاها بگردم.

توحید: پس این ده روز چه غلطی می‌کردی؟ چرا به من دروغ گفتی؟

رامین: نمی‌فهمم منظورتون چیه؟

توحید: چرا به من گفتی بعد از ظهر می‌رسم. مگه قرار نبود صبح برسی؟

رامین: حالا که بعد از ظهر رسیدم.

توحید: آره به خاطرِ تأخیر هواپیما. اونم تازه عصر رسیدی.

رامین: بس کنین بابا...

توحید رویش را به سمتِ رامین برمی‌گرداند و رودررو با او صحبت می‌کند.

توحید: ( به تندی) اونم به خاطرِ اینکه من نفهمم با کی سفر رفتی.

رامین: ( متعجب) با کی؟

توحید: با پسرِ یه حروم‌خور. اون دختره هم دخترش بود نه؟

توحید به سمتِ پنجره می‌چرخد و از پنجره بیرون را تماشا می کند

رامین: دلیلی نداره دشمنِ شما دشمنِ منم باشه.

توحید: ( باعصبانیت) چرا دلیل داره فکر کنم دلیلشو قبلاً بهت گفتم.

رامین: ولی من سرِ اون قضیه شمارو مقصر می‌دونم.

توحید رویش را به سمتِ رامین بر‌می‌گرداند و با کمال عصبانیت پاسخش می‌دهد.

توحید: آره من مقصرم، چون نذاشتم اون مردیکه با کلاهبرداری هتلو با قیمتِ کم از چنگِ اون وارثانِ بدبختِ پدر مرده در بیاره،.آره من مقصرم.

رامین: ( با گستاخی) پس خودتون چرا خریدینش؟

توحید رویش را به سویِ رامین برمی‌گرداند و سیلیِ محکمی روانه گوشش می‌کند.

توحید: ( با عصبانیت) پولی که من دادم، دو برابر پولی بود که اصغر می‌خواست بده. این سیلی‌یو بهت زدم از این به بعد یادت نره.

رامین به سمت درِ خروجی هال خانه حرکت می کند. هاجر از آشپزخانه بیرون می‌آید.

هاجر: اِ... رامین کجا می‌ری؟ داشتم شامو حاضر می‌کردم.

kimia
۱۴۰۱/۱۱/۰۴

کتاب نثر روان و جالبی دارد ‌و خواندن آنرا به علاقه مندان به فیلمنامه نویسی پیشنهاد میکنم.

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۴۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۲۷ صفحه

حجم

۷۴۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۲۷ صفحه

قیمت:
۹,۰۰۰
تومان