دانلود و خرید کتاب حکایت دولت و فرزانگی (میلیونر یک شبه) م‍ارک‌ ف‍ی‍ش‍ر ترجمه مرجان شمیل شوشتری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب حکایت دولت و فرزانگی (میلیونر یک شبه) اثر م‍ارک‌ ف‍ی‍ش‍ر

کتاب حکایت دولت و فرزانگی (میلیونر یک شبه)

معرفی کتاب حکایت دولت و فرزانگی (میلیونر یک شبه)

کتاب حکایت دولت و فرزانگی (میلیونر یک شبه) نوشته مارک فیشر است که با ترجمه مرجان شمیل شوشتری منتشر شده است. کتاب حکایت دولت و فرزانگی (میلیونر یک شبه) داستانی آموزنده برای میلیونر شدن است.

درباره کتاب حکایت دولت و فرزانگی (میلیونر یک شبه)

امروزه، همه دنبالِ داشتن یک زندگی موفق و راه‌های رسیدن به پول زیاد هستند. کتاب حکایت دولت و فرزانگی، حکایتی واقعی از زندگی مارک فیشر است. همانطور که از اسم کتاب معلوم است، این کتاب به صورت داستانی بیان شده است، داستان مرد جوانی که در پی پولدار شدن و مشهور شدن است. متن داستانی، ساده و جذاب این کتاب باعث می‌شود بتوانید این کتاب را در عرض چند ساعت بخوانید و از نکات مفید و مهم آن در زندگی خودتان و برای رسیدن به اهدافتان استفاده کنید.

این کتاب، داستان جوان ۳۲ ساله‌ای را روایت می‌کند که از کارش راضی نیست و دنبال راهی می‌گردد تا درآمدش را افزایش دهد. مردِ جوانِ کتابِ ما، توسط عمویش به پیرمرد میلیونر دانایی معرفی می‌شود و این پیرمرد هم اسراری را برایش فاش می‌کند که به او کمک می‌کند تا به موفقیت و ثروت دست یابد. 

خواندن کتاب حکایت دولت و فرزانگی (میلیونر یک شبه) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به یک زندگی موفق پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب حکایت دولت و فرزانگی (میلیونر یک شبه)

روزی روزگاری مرد جوان باهوشی بود که می‌خواست ثروتمند بشود. او بسیار ناامید بود و مشکلات زیادی هم داشت که نمی‌توانست آنها را انکار کند، اما با این حال هنوز هم به ستارهٔ شانس و اقبالش ایمان داشت.

همچنان‌که منتظر بود شانس به او روی آورد، به عنوان دستیار مدیر حسابداری در یک آژانس تبلیغاتی کوچک کار می‌کرد. حقوقش کافی نبود و گاهی احساس می‌کرد که از شغلش ناراضی‌ست. دیگر دلش با این کار نبود.

در این فکر بود که کار دیگری انجام دهد، مثلاً نوشتن یک رمان که بتواند او را مشهور و پولدار کند و یک بار برای همیشه او را از شّر مشکلات مالی‌اش خلاص کند؛ اما آیا آرزویش کمی غیرواقعی و فراتر از تصور نبود؟ آیا استعداد کافی برای نویسندگی داشت یا اینکه اصلاً شیوهٔ نوشتن یک کتاب پرفروش را بلد بود؟ یا فقط قرار بود صفحات کتاب را با حرف‌های بی سروتهِ دلگیر و بی ارزشِ غم و اندوهِ درونش پُر کند؟

بیش از یک‌سال بود که شغلش کابوس روز و شبش شده بود. رئیسش اغلب صبح‌ها، وقتش را صرف روزنامه خواندن می‌کرد و قبل از اینکه به مدت سه ساعت برای صرف یک ناهار عادی غیبش بزند، یادداشت‌هایی هم می‌نوشت. دائم هم نظرش را عوض می‌کرد و دستورهای ضد و نقیض می‌داد.

اما تنها رئیسش نبود، اطرافش پر بود از همکارانی که آنها هم از کارشان خسته و ناراضی بودند و انگار وجدانشان را از دست داده بودند و همگی هرکاری دلشان می‌خواست انجام می‌دادند. جرأت نداشت به هیچ‌کدام از آنها بگوید که خیال دارد کارش را رها کند و نویسنده بشود. می‌دانست که آنها به این فکر و خیالش، می‌خندند. وقتی سر کار بود، گاهی احساس می‌کرد در جزیره‌ای دورافتاده زندگی می‌کند که حتی زبان او را متوجه نمی‌شوند و نمی‌توانست از خواسته‌هایش با آنها حرف بزند.

هربار دوشنبه صبح، بعد از تعطیلات آخر هفته، وقتی‌که قرار بود سرکار برود، از خودش می‌پرسید چطور یک هفتهٔ دیگر اداره را تحمل کنم. از پروندهٔ انباشته شده روی میزش، از سر و صدای تقاضای مشتریانی که می‌خواستند سیگارها، ماشین‌ها یا نوشابه‌هایشان را بفروشند، به شدت احساس تنفر می‌کرد.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه