دانلود و خرید کتاب یکی از آن سه نفر بابک همدانی
تصویر جلد کتاب یکی از آن سه نفر

کتاب یکی از آن سه نفر

نویسنده:بابک همدانی
امتیاز:
۲.۵از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب یکی از آن سه نفر

یکی از آن سه نفر داستانی جنایی نوشته بابک همدانی است که در انتشارات متخصصان به چاپ رسیده است. 

 سرهنگ شکوری مسئول یک پرونده قتل مرموز به اسم ایموجی توسط مجرمان به گروگان گرفته شده و ماجرای پرونده را برای شما تعریف می کند.

 بخشی از کتاب یکی از آن سه نفر

آخ! چشمانم را به آرامی باز کردم و نفس عمیقی کشیدم. هنوز پشت

سرم درد می کرد، انگار ضربه ی بدی به سرم خورده بود.

«لعنتی! من کجا هستم؟»

همه جا کاملاً تاریک بود. حتی یک سانتی متر هم معلوم نبود. سعی کردم با دست زدن به اطرافم، موقعیتم را بسنجم و بفهمم کجا هستم. هنوز گیج بودم. آخرین چیزی که یادم میاد، باران تندی بود که شلاق وار بر زمین می خورد و من می خواستم سوار ماشین شده و به سمت خانه حرکت کنم. آن هم بعد از یک هفته پر مشغله و عذاب آور. حالا تقریباً می توانستم ببینم در اطرافم چه خبر است. ناگهان نور آبی کم سویی را دیدم. یک لپ تاپ بود؛ به مانیتورش خیره شدم؛ نورش چشمم را سوزاند. با نور آن یک میز را دیدم و یک صفحه سفید بدون هیچ نوشته ای. لبانم از تشنگی خشک شده بودند، با آب دهانم لبانم را خیس کردم و به مانیتور خیره شدم. ناگهان نوشته ای پدیدار شد.

سلام سرهنگ شکوری.

نفس عمیقی کشیدم تا لرزش صدایم را کنترل کنم. با صدای خش داری که ناشی از تشنگی بود، می خواستم بپرسم «تو کی هستی؟ » ولی از ترس صدایم در نمی آمد. نمی دانستم چه باید بکنم. نفس هایم را

عمیق و عمیق تر کردم و با صدای بلند پرسیدم:

تو کی هستی؟

این که من کی هستم مهم نیست.

بعد از خواندن این جمله بی اراده دستم را به سمت اسلحه بردم با سه شماره ۱، ۲، ۳ خواستم اسلحه را بردارم اما اسلحه سر جایش نبود.

از الان من شما را کارآ گاه صدا می زنم.

دستم را بلند کردم و به سمت صورتم آوردم و برای اینکه مطمئن شوم بیدارم، دانه ای از سیبلم را کندم.

گفتم:

- از من چی می خوای؟ چرا اینجام؟

شما نفر بعدی هستید که باید معما را حل کنید.

چی؟ کدوم معما؟ چی داری میگی اصلا تو کی هستی؟

به سمت راست ۵ قدم بردار، به دیوار که رسیدی، سه قدم به سمت راست برو، دیگه می تونی کلید چراغ را پیدا کنی. 

آرام آرام در اتاق شروع به حرکت کردم. با نور کم سوی لپ تاپ توانستم کلید را پیدا کنم. ان را زدم؛ مهتابی روشن شد. نورش چشمانم را سوزاند، وقتی به روبرو نگاه کردم شوکه شدم. علامت خنده ی بزرگ ایموجی روی صفحه مانیتور بود و سه مرد که روی صندلی هایشان نشسته بودند؛ هر سه عریان با گردن های آویزان. معلوم بود که بیهوش هستند. از همه وحشتناک تر اینکه هر کدام داخل یک محفظه‌ی شیشه‌ای بودند.

ازش پرسیدم: این ها کی هستند؟ تو از من چی می خوای؟ واقعا منو نشناختی؟ فکر کردم الان باید مهمترین پرونده ی سال باشم.

تازه فهمیدم موضوع چیه. پرونده ایموجی. پروندهای که از یک ماه پیش بهم سپرده شد و دومی نداشت؛ چون تا الان هیچ ردی از خودش به جا نگذاشته بود.


عاطفه
۱۴۰۰/۰۲/۱۳

اخرش مشخص نشد ایموجی کیه😐

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۳۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

حجم

۴۳۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

قیمت:
۱۶,۰۰۰
تومان