کتاب فلوکستین بیست
معرفی کتاب فلوکستین بیست
کتاب فلوکستین بیست دفتر غزلهای زیبا و لطیف، سروده محمدعلی عرب نژاد خانوکی است که به نام عاکف تخلص میکند.
این کتاب شامل غزلهای زیبا و لطیفی است که در آنها میتوان تبلور عشق و احساسات ناب را در قالب کلمات دید. شعرهای این کتاب پخته و زیبا هستند و همگی گوشهای از شعله فروزان عشق و حال عاشقانه و پریشان شاعری را نمایان میکنند. اشعار کتاب فلوکستین بیست همانند نامشان میتوانند حس و حالی عمیق و ناب به مخاطبان ببخشند.
کتاب فلوکستین بیست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران غزل فارسی را به خواندن کتاب فلوکستین بیست دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب فلوکستین بیست
برای دخترم
مریم! بیا با من بخوان شعر اقاقی را
سرخم؛ سپیدی؛ بارور کن این تلاقی را
مریم! تو رخ دادی میان شعر و فهمیدم
تنها دلیل سوژه های اتفاقی را
مریم! نگاه تو شراب تازهی عشق است
پر میکند پیمانهی خالی ساقی را
لبخند تو راز تمام جاودانیهاست
در تو تماشا میکنم اسرار باقی را
دنیا اتاق کوچک اسباب بازیهاست
قدری تحمل کن حضور هم اتاقی را
سرخ و سپید شعرهای سبز عاکف باش
مریم! بیا با من بخوان شعر اقاقی را
در سینه اگر درد، فراوان شده باشد
یک بغضِ غریب است که پنهان شده باشد
مانند همان عابر دلخسته که در شب
درگیرِ قدمهای خیابان شده باشد؛
ابری شده چشمان پر از دغدغه من
انگار دلم عاشق باران شده باشد
دیر آمدی و فکرِ عجیبی به سرم زد
گفتم نکند باز پشیمان شده باشد
کی میشود ای مسئله ساز همه عمر!
یک روز معمای تو آسان شده باشد؟
چشمک زدی و شهر به هم ریخته؛ شاید
والیِ قجر حاکمِ کرمان شده باشد
این دل، که به دریازده امشب به گمانم
بایست که آماده طوفان شده باشد
با شیخ، بگویید بیاید به شبِ شعر
شاید که خدا خواست مسلمان شده باشد
من منتظرم تا برسد صبحِ قیامت
روزی که خدا عاشقِ انسان شده باشد
آمدی اما حضورت مثل آن دوران نبود
بوسه چیدن از لبت آنقدر هم آسان نبود
در شبِ پاییزیِ سردی که از راه آمدی
آسمانی بودی؛ اما حرفی از باران نبود
کهکشان، ناهید را آنشب به دستم داد و رفت
خون غیرت در رگِ منظومه در جریان نبود
گم شدم در لابلای ماتمِ متروکهها
در سکوت شهر، حتی پیکری بیجان نبود
در دلِ دریاییام، شور غزل افتاد و حیف
در میان غرش امواج، کشتیبان نبود
بر لبِ پیمانه، تاول زد نشانِ تشنگی
بر خلاف عهد، ساقی بر سر پیمان نبود
دل ربود از تو غریبی و تو را از من گرفت
هرچه بود آن بی مروت، لااقل انسان نبود
بین شلوغیِ خس و خاشاک، اینبار
با عشقِ تو پر میزنم بیباک، اینبار
ماندم چرا غمنامهام از متن تاریخ
هی میرسد با حمله پژواک، اینبار
گردن گرفتم فتنههایت را زلیخا!
من آمدم اما گریبانچاک، اینبار
برگشتم از هر اتفاق تلخ و تاریک
با خاطراتی رفته زیر خاک، اینبار
آرامشم در سایه یک قهر مطلق
از دست خواهد رفت خیلی پاک، اینبار
انگار باید بشکند در اوج مستی
پیوندِ من با دخترانِ تاک، اینبار
ناهید اگر چشمک زند؛ با کهکشانش
میریزمش بر پهنه افلاک، اینبار
پیش من تا ابدالدهر بمان؛ میارزد
میخرم ناز تو ای عشق! به جان، میارزد
بگذارید برقصم به شبستان شکست
که تمامش به شکوه هیجان میارزد
بگذارید بمیرم که در این قبر مخوف
هرچه باشد به تمامی جهان میارزد
هر صبح، با لبخندِ تو گل میکند عشق
تاریکیِ این خانه، ای خورشید! تا کی؟
دریای من! در زیر خاکِ داغِ ساحل
مدفون شود لبخندِ مروارید، تا کی؟
دور از نگاهت ماندهام با دردِ غربت
از چِشم تو ای همسفر! تبعید، تا کی؟
امضای زیرِ شاهبیتِ شعرهایم!
شعرم بماند بیتو بیتایید، تا کی؟
بیتو نمیخواهم عزیزم! کهکشان را
این قهرها ای حضرت ناهید! تا کی؟
لحظه لحظه که به اطراف خودم مینگرم
میرسد حادثه تازهای از دور و برم
در میان همه دغدغهها، مشغلهها...
در تلاشم که فقط آبرویم را بخرم
توی این شهر پر از حادثه و فتنه و شر
جرمم اینست که شاعر شدهام خیر سرم
پدرم گفت: "خفه!" من نگرانم نکند
بِشْکند حرمتی از ریش سفید پدرم
مادرم پشت سرم ذکر و دعا خوانده و من
راحت از کوچه معشوقه خود میگذرم
دخترم! دغدغه دارم که تو شاعر نشوی
و همین فکر مرا میکشد آخر، پسرم!
حرفها دارم و بگذار نگویم که مباد
نوزد شعلهای از آتشِ دل، در اثرم
هرچه اغیار بگویند به من، باد هواست
خم شده زیر غمِ تهمتِ یارم، کمرم
عاشق غمزده هر قدر هیاهو بکند
باید آخر به سکوت دل خود خو بکند
سرد و خاموش و شبیهیم به خاکستر زاغ
در کمینیم کسی فتنه و جادو بکند
هرچه هم آیه ستّاری او جلوهگر است
منتظر باش شبی دست تو را رو بکند
حجم
۴۶۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
حجم
۴۶۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۹۵ صفحه
نظرات کاربران
در یک کلمه: بینظیر