کتاب دیربار
معرفی کتاب دیربار
کتاب دیربار اثری از لین اولمان، نویسنده اهل سوئد و دختر اینگمار برگمان است که با ترجمه کیواندخت ناظرعمو میخوانید. این کتاب درباره زندگی خانوادگی جان دریر است که در مدت زمانی کوتاه از هم میپاشد و عشق، حرص و خیانت را به تصویر میکشد...
روزنامه محلی وِرملند پس از انتشار کتاب دیربار درباره آن اینطور نوشت: « اجازه دهید که بلافاصله بگویم: این کتاب، کتابی فوقالعاده است. کتابی درباره عشق که دیربارترین است و درعین حال به دستآوردنش مشکلترین.»
درباره کتاب دیربار
زندگی خانوادگی جان دِریر در حال از هم پاشیدن است. او پروژه نوشتن یک اثر ادبی بزرگ را آغاز کرده است اما نتوانسته آن را به پایان برساند و درچار فلج نویسندگی شده است. در همین میان و در اوج ناامیدی به زنش خیانت میکند.
همسرش، سیری دریر، یک رستوران دارد و سرآشپز است. او مشکلات خاص خود را دارد. نه جان و نه سیری هیچکدام نمیدانند با دختر نوجوانشان آلما چطور باید برخورد کنند و همین زندگی را برای آنها سختتر کرده است. اما با گم شدن میله، پرستار بچهها، همه چیز به طرزی عجیب درهم میریزد...
«لین اولمان به سبک خود عشق و لطافت را به همراه بدگمانی و عیبجویی در نویسندگی خود به کار میبرد همانند آپدایک، یاتس و شریور. او این کار را با چنان مهارتی انجام میدهد که من خیال میکنم با سیری و جان آشنا هستم ... او رمانی فوقالعاده نوشتهاست، رمانی که من آرزو میکنم که ای کاش هنوز نخوانده بودم و هنوز منتظر من بود که آن را کشف کنم.». سید سوِنسکا
لین اولمان یک رمان جذاب، سیاه و توأم با مزاح نوشته است، درباره غم و اندوه و تلاش برای بقا، و خانوادهای که قربانیِ پنهانکاریهای خود میشود.
«ساختار داستان فوق العاده است. خود داستان جذاب و روان است ... در آن همچنین رد و بدل کردنِ برگمانگونه کلمات، آن بدخواهیها، بدجنسیهای بخصوص، آن چرخش پیشبینی نشده حوادث، و هنرِ درتعادلنگهداشتنِ همه دنیا بر روی یک نخ، وجود دارد.» (یو توبوری پوستِن –GP )، روزنامه شهر
کتاب دیربار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دیربار را به تمام دوستداران ادبیات داستانی و رمانهای عاشقانه پیشنهاد میکنیم.
درباره لین اولمان
لین(کارین بِیت) اولمان، نویسنده و منتقد تمجید شده در ادبیات، ۹ اوت ۱۹۶۶ در اُسلو، نروژ متولد شد. او دختر لیو اولمان (هنرپیشه و نویسنده) و اینگمار برگمان (کارگردان مشهور سوئدی) است. او در دانشگاه نیویورک درس خوانده است و تا به حال شش کتاب منتشر کرده است. از میان آنها میتوان به کتابهای قبل از اینکه به خواب روی، دیربار و بیقراران اشاره کرد.
لین اولمان تا به حال جوایزی مانند جایزه بیانیه مطبوعاتی و قلم طلا، جایزه خوانندگان را از آن خود کرده است. کتابهای او در سوئد از پرخوانندهترین کتابها هستند.
بخشی از کتاب دیربار
جان اگر فقط میتوانست به درون داستانی که منظورش بود راه پیدا کند، نقشههای زیادی برای جلد نهایی کتابِ سه جلدی خود داشت. در حال حاضر او در اتاق انباری طبقه بالای خانه ملوند نشسته بود و مطمئن بود که داستاناش به نحوی در داستان زندگی مردی پنهان شده که میخواست یک داستان تعریف کند، مردی مثل هِرمناِر. و مطمئن بود که اگر فقط موفق میشد که کُد را بشکند، درِ داستانهای زندگی خودِ او چهارطاق باز میشد.
او نگاهی به یادداشتهایش انداخت.
یک روز وقتی هرمناِر دوازده سالاش بود و در اردوگاه کار اجباری بوخنوالد در آلمان اسیر بود، چشماش به دختربچّهای افتاد که در آن طرف سیمهای خاردار ایستاده بود. هِرمن گرسنه و ترسان از دخترک سؤال کرد که آیا او چیزی خوردنی با خود دارد که به او بدهد. دخترک یک سیب پیدا کرد و برای او- به طرفِ دیگر سیم خاردار- پرت کرد. روز بعد دوباره آن دو همدیگر را دیدند، یکی در یک طرفِ سیم خاردار و دیگری در طرفِ دیگر سیم خاردار، با هم هیچ حرفی نزدند، اما دخترک یک سیب دیگر برای او پرت کرد. آن دو به این ترتیب مدتِ ۷ ماه یکدیگر را ملاقات کردند. دخترک گاهی یک سیب برای او میانداخت و گاهی یک تکه نان. بعد هِرمن به اردوگاه دیگری انتقال داده شد، دخترک و پسرک از هم جدا شدند، هِرمن و سه برادرش زنده ماندند.
پانزده سال بعد از آن، هِرمن به نیویورک مهاجرت کرد و در آن جا با دختری یهودی از لهستان آشنا شد. دختر جوان روما نام داشت. روما برای هِرمن تعریف کرد که در زمان جنگ وقتی بچّه بود، او و خانوادهاش به طور پنهانی زندگی میکردند و خود را خانوادهای مسیحی در آلمان معرفی میکردند. او تعریف کرد که خانوادهاش در نزدیکی یک اردوگاه کار اجباری اسیران زندگی میکرده و او عادت داشته برای پسری که در پشت سیم خاردار میایستاده سیب پرتاب کند. هِرمن بعد از ۱۵ سالْ دختری که او را از گرسنگیْ مُردن نجات دادهبود، پیدا کرده و فوری از او خواستگاری و بعد ازدواج کرده بود، و از آن زمان تا به حال آن دو با هم زندگی کرده بودند.
جان چندین سال بود اتاقی که در طبقه آخر خانه مادرزناش قرار داشت (در واقع انباری) را اشغال کرده بود. او در آن اتاق مینشست و کار میکرد، و لااقل در حال حاضر فکر میکرد که جلد سوم کتاباش را باید در آن اتاق بنویسد. امروز. اتاق پُر بود از صفحههای بزرگ گرامافون، کتاب، دفترهای متعدد یادداشت، یک خانهٔ عروسک با وسایل آن، عروسکهای کوچک: عروسکها و چیزهای مربوط به آنها متعلق به سیری، وقتی بچّه بود، بودند. این اولا (Ola)، پیرمردِ همسایه، بود که وقتی برادر کوچک سیری مُرد، آن اسباببازیها را برای او از چوب درست کرده بود.
اتاقِ طبقه آخر تا وقتی جان آن را به عنوان اتاق کارش اشغال نکرده بود، واقعاً یک انباری به حساب میآمد. وقتی سیری بزرگ شد و خانه را ترک کرد، جنی بیشتر اسباببازیهای او را دور ریخت ولی دلاش راضی نشد که عروسکها و متعلّقات آنها را دور بریزد.
جان به صفحه کامپیوتراش خیره شده بود. روی آن کلمه قلب را نوشته بود. او مطمئن نبود که در سینه جنی قلبی میطپید که باعث به دور نینداختن عروسکهای سیری شدهبود. اگر جنی قلبی هم داشت آن قلب سیاه و کوچک بود؛ قفل شده در یک جعبه و غرقشده در آن دریاچه سبزِ داخلِ جنگل.
خب، ایرما؟ آدم چهطور میتواند وجود ایرما را در ملوند، خانه جنی، توضیح دهد؟ ایرما چه نقشی در زندگی جنی بازی میکرد؟ چه جایی در زندگی جنی داشت؟
حجم
۳۴۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
حجم
۳۴۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه