کتاب سگ دانمارکی
معرفی کتاب سگ دانمارکی
کتاب سگ دانمارکی اولین رمان فارسی ارسلان چلبی شاعر و نویسنده کرد ایرانی ساکن دانمارک است. پیش از کتاب سگ دانمارکی چند رمان و مجموعه شعر به زبان کردی و دانمارکی از او منتشر شده است.
درباره کتاب سگ دانمارکی
این رمان یک رمان پست مدرن است. این کتاب مانند یک پازل عظیم است. پازلی که هرتکه آن در یک روایت ونهان شده است. راوی داستان به ظارهر اعتقادی به پیوستگی ندارد و خرده روایتهایی که به ظاهر ارتباطی با هم ندارند را روایت میکند و مدام داستانش را رها میکند و سراغ داستان دیگری میرود و بازهم آن را ناتمام میگذارد. اما در واقع این خرده روایتها تکههایی پراکنده از یک پازل هستند که خواننده باید آنها را طوری کنار هم بچیند تا معمای ناگفته راوی را کشف کند. ارسلان چلبی در کتاب سگ دانمارکی خواننده را با خود همراه میکند و به دنیای پیچیده و جذاب داستان میبرد.
خواندن کتاب سگ دانمارکی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سگ دانمارکی
خانم آندرسن به آرومی اومد پشت پنجره، درِ اطاقشو باز کرد و دو تا شمع نیمه سوخته رو از جلو پنجره برداشت و برد آشپزخونه و انداخت تو سطل آشغال. داخل قهوهساز آب ریخت و یه فنجون قهوه واسه خودش درست کرد و رفت جلو پنجره، رو به سگش، روی صندلی نشست و با نگاه خیره بهش گفت:
- سعی کن از امروز به بعد پسر خوبی باشی. دیگه نمیتونم تا حیاط هم ببرمت. امروزم که کلا یه جوریام. دیگه خبری از بیرون رفتن نیست، حوصله اصلا ندارم. حالا خواستی تا حیاط میتونی بری؛ بیرونم رفتی به خودت ربط داره. گم بشی، بدزدنت، یه چیزیت بشه یا اتفاقی برات بیوفته تا جلو حیاط بیشتر نمیام ها!
فوقش از جلو پنجره کوچه رو یه نگاهی بندازم و خلاص. برگشتی که هیچ، اگرم نیومدی خود دانی. دیگه حوصله غم و غصهٔ تو یکی رو ندارم. اگه به من باشه به نظرم از جات جم نخور، خیلی هم حوصلهات سر رفت تا جلو در حیاط برو، یه خرده واق واق کن و بعد برگرد داخل.
سگ بیصدا نشسته بود. چشماش رو به چشمای خانم آندرسن دوخته بود، گوشش با خانم آندرسن بود. سمت چپشو یه نگاهی مینداخت و بعد از چند ثانیه سمت راستش رو میپایید. دوباره واسه مدت مدیدی مستقیم به چشمای خانم آندرسن خیره میشد. دمش رو مثل پرچم بلند کرده بود و به سمت بالا و پایین و راست و چپ تکون میداد. پیشونی خانم آندرسن تو چشمای سیاه و درخشندهٔ سگ سو سو میزد!
خانم آندرسن از رو صندلیش بلند شد. سگه زرتی دنبالش راه افتاد. خانم آندرسن کنترل تلویزیون رو برداشت، روی مبل لم داد و کانالهای خبری رو یکی یکی عوض میکرد.
سگ برگشت جای اولش و همونجا دراز کشید و گردنش رو با حالتی از خستگی بالا گرفت. چشماشو به پنجره دوخت، سرشو یه خرده بیشتر بلند کرد، به سمت چپ و راستش نگاهی انداخت و بعد برای مدتی به پنجره نگاه کرد.
دم غروب خانم آندرسن چشماش سیاهی میرفت. با سگش حرف نمیزد. از جاش پا شد و هال رو به اتاق بالایی که پنجرهاش رو به حیاط باز میشد، ترک کرد.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه