دانلود و خرید کتاب از پمبا تا ماریانا محمد قنبری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب از پمبا تا ماریانا اثر محمد قنبری

کتاب از پمبا تا ماریانا

نویسنده:محمد قنبری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۴۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب از پمبا تا ماریانا

کتاب از پمبا تا ماریانا نوشته محمد قنبری است. این کتاب فضایی فانتزی دارد و داستان دشمنی عجیب کشورهای بیگانه است که در دنیایی خیالی به تصویر کشیده شده است.

درباره کتاب از پمبا تا ماریانا

وقتی انسان ها به اجنه و قدرت‌های شیطانی متوسل می‌شوند، خود را از نور خداوند دور می‌کنند و در بندگی شیاطین قرار می‌گیرند. امروزه استفاده از قدرت‌های ماورایی و شیطانی، در دستور کار سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی دنیا، برای دستیابی به مقاصد خاص سازمانی قرار گرفته است. در بین عوام هم تسخیر موکل، طلسم، سحر، جادو و... برای کوتاه کردن مسیرهای دستیابی به اهداف مورد استفاده قرار می‌گیرد. این کتاب رمانی در این زمینه است.

خواندن کتاب از پمبا تا ماریانا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به رمان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب از پمبا تا ماریانا

لرزش دوم، فقط صدا نبود. جابجایی استکان تا حد اصابت به قندان را نمی شد پای توهم گذاشت. ذهنم درگیر شد ولی به خاطر هیجان فوتبال، موضوع سریع از خاطرم رفت.

اواخر نیمه دوم بود که یک لحظه تمام چراغ ها و تلویزیون خاموش و روشن شدند. لرزشی وجود نداشت. استکان و قندان از روی میز سُر خوردند. هم زمان با صدای شکسته شدن شان، لامپ ها روشن شدند. برق آمد. سه چهار ثانیه بیشتر طول نکشید.

ترس سراسر وجودم را گرفته بود. عرق سردی روی پیشانی ام نشسته بود. مزه سرکه و گلپر تخمه ای که نصفش لای دندانم بود و ته آن را با انگشتان سبابه و شصستم نگه داشته بودم، در دهانم مثل زهر مار تلخ شده بود.

دستم بی حرکت مانده بود. نه می توانستم تخمه را بیرون بکشم نه فکم قدرت داشت که دندانم را حرکت دهد تا تخمه را بشکند!

سی ثانیه ای در همین حالت بودم. چشمانم به صفحه سیاه تلویزیون خیره مانده بود. صدای زنگ تلفن به دادم رسید. مثل دستگاه شُک در اتاق عمل!

با هر بار زنگ زدن، بخشی از هوشیاری ام را به من بر می گرداند. بعد از چند بار صدای زنگ تلفن، به خودم آمدم. انگار انرژی تازه ای گرفته بودم. بدنم کم کم گرم شد و سردی حاصل از ترس آنچه بر من گذشته بود را فراموش کردم.

تخمه از لای دهانم روی زمین افتاد. زیر لب گفتم:

بسم الله الرحمن الرحیم 

تمام انرژی ام را جمع کردم و آن را به مچ دست راستم انتقال دادم تا بتوانم گوشی را بردارم و جواب بدهم.

- جانم بفرمائید

- سلام آقا مهران. حالتون خوبه؟ توی دوربین دیدیم لامپ های سالن و اتاق های سمت شما یه لحظه خاموش و روشن شدند. اما سیستم حفاظتی آلارمی نداده برامون خیلی عجیب بود.

- من خوبم وکیلی جان. به بچه های فنی بگو بیان عیب یابی کنند.

- بله آقا مهران قبل از اینکه به شما زنگ بزنم به اونا گفتم بیان. نتیجه رو خدمت تون عرض می کنم.

- ممنونم خدا خیرت بده تماس گرفتی!

- چطور آقا مهران؟ می خواین یکی از بچه ها رو بفرستم اونجا پیش تون؟

- نه وکیلی جان. ممنونم از لطفت.

گوشی را که سر جایش می گذاشتم، چشمم به تکه های استکان و قندان افتاد. هزار تکه شده بودند و کف اتاق پخش شده بودن. لابه لای شیشه ها، قندهای قندان یکی در میان جا گرفته بودند. آب دهانم تلخ شده بود و چند برابر سنگین تر از حالت عادی! آنقدر سنگین شده بود که از گلویم پائین نمی رفت و دهانم خشک خشک شده بود، از ترس!

کمی گذشت. ضربان قلبم به حالت عادی برگشت. بهت زده بودم. با ترس و لرز از جایم بلند شدم. جارو و خاک انداز اداری دسته بلند را از پشت در برداشتم و خرده شیشه ها و قندهای پخش شده کف اتاق را جمع کردم.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه