کتاب نترس قلب من
معرفی کتاب نترس قلب من
کتاب نترس قلب من، نوشته احمد باتمان است و با ترجمه امیر هنرمند منتشر شده است. او نویسنده کتابهای قهوه سرد، خواب صبحگاهی، از ما بگو نیز هست.
اولین کتاب او قهوه سرد در سال ۲۰۱۳ منتشر شد که از طرف جوانان بسیار استقبال شد و جزو پرفروشترین کتابهای ترکیه بود و از سوی رسانهها نیز نقدهای مثبت بسیاری دریافت کرد.
تمامی کتابهای باتمان در مورد عشق است و در سال ۲۰۱۴ پس از انتشار کتاب از ما بگو رکورد فروش کتاب در ترکیه را شکست.
نویسنده در کتابهایش از شیوه بسیار صمیمی و ساده استفاده میکند. در رسانهها نیز این نویسنده جزو هنرمندانی است که بیش از سایرین تعقیبکننده دارد و بسیاری از نوشتههای او در رسانهها و از سوی افراد در رسانههای اجتماعی بازنشر میشود.
تاریخ تولد، شغل، محل تولد و جزئیات زندگی او از سوی خود نویسنده پنهان نگاه داشته شده است و سن تقریبی او سیساله تخمین زده میشود.
خواندن کتاب نترس قلب من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات ترکیه و داستان پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب نترس قلب من
- بوراک امروز با من چیکار میتونی بکنی؟
هر کاری!
- مثلاً چی؟
میتونم با تو به برج گالاتا برم و عکس بگیرم.
- فک کنم تو بهترین آدم روی زمین هستی.
پدرم همیشه میگفت: «زندگی با خوبیهایی زیبا میشود که برای کسانی انجام میدهی که از توان جبران آنها مطمئن نیستی.» این بهترین چیزی است که از پدرم یادگرفتم. باشاک فرشتهٔ پنهان شدهٔ من در تاریکی است و بهترین دوست من است.
در اصل درکنار تمام اینها یک برادر هم دارم. اسمش «بورا» و از من چهار سال کوچکتر است. غم و ناراحتی مرگ پدر و مادرمان بین ما فاصله انداخت. زمانی که باید به هم کمک میکردیم و کنار هم میماندیم ترجیح دادیم از دور همدیگر را نگاه کنیم. از یک نظر میتوانم بگویم به این زندگی محکوم شدم؛ اما میدانم همچنان شکر کردن دست خود ماست.
بعضی روزها در خانه میمانم اصلاً بیرون نمیروم و فقط نقاشی میکشم. یک مرد بیستوهشتساله را رنگ آبی آبرنگش هم میتواند خوشحال کند. تنها شکایتم این است که رنگ آبی زود تمام میشود.
بله رنگ آبی را دوست دارم. دوست داشتن رنگی که تمام دنیا را دربر گرفته است بسیار زیباست. از بچگی دو عادت در من مانده است. اولی اینکه تمام دیوارها را با آبرنگ آبی رنگ میکنم و دومی، عادت دارم همیشه میخک بجوم. یادم هست یکبار با برادرم بورا تمام میخکهای خانه را جویدیم. مادرم روزی که قرار بود «آشوره» بپزد متوجهٔ این موضوع شد. چون تا آن روز نمیتوانستیم از او بخواهیم برایمان میخک بخرد.
از یک نظر زندگی درست مثل بچگیتان ادامه پیدا میکند و یا همراه با پشیمانی کارهایی که در بچگی نتوانستید انجام دهید تمام میشود. پدرم دو موتور وسپا داشت که یکی از آنها آبی و دیگری سفید بود. یکی از این موتورها را به من و یکی را به بورا داده بود. اینها باارزشترین هدیههایی بودند که از پدرمان گرفته بودیم و سوتهای داوری که دور گردمان انداخته بودیم. بااینکه رنگ آبی را خیلی دوست داشتم؛ اما موتور سفید به من رسیده بود چون بورا هم رنگ آبی را دوست داشت و من هیچوقت دلم راضی نمیشد برادرم ناراحت شود.
حجم
۱۱۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۹۸ صفحه
حجم
۱۱۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۹۸ صفحه