کتاب آخرین لبخند
معرفی کتاب آخرین لبخند
کتاب آخرین لبخند نوشته علیرضا عابدی و علیرضا پرهیزگار، نگاهی دارد به زندگی و خاطرات سردار شهید محمد خالدی. از دلاوران دوران دفاع مقدس.
آخرین لبخند پژوهشی است در زندگی و شهادت سردار سبزپوش سپاه توحید، سردار شهید محمد خالدی، که بسیجیان او را «پاسدار بسیجی» میخواندند.
درباره شهید محمد خالدی
سردار شهید محمد خالدی در دومین روز از بهار سال ۱۳۳۶، در روستای نرکو از توابع شهرستان دیّر به دنیا آمد. ۱۶ بهار بیشتر ندیده بود که برای کمک به معیشت خانواده، که خود نوعی جهاد در راه خداست، راهی کشور بحرین شد و به مدت شش سال در دیار غربت برای تأمین معیشت کارکرد. بعد از شش سال، در حالی به وطن برگشت که بازگشتش مصادف با اوج انقلاب اسلامی بود.عشق عجیبی نسبت به انقلاب اسلامی و امام در وجودش شعلهور شد؛ در حماسه انقلاب اسلامی بسیار فعالانه حضور داشت و بستگان و آشنایان خویش را تشویق به حضور در صحنه مینمود. بعد از ازدواج با شروع جنگ به در جبهه های نبرد حق علیه باطل، وفاداری خود را به نظام اسلامی و انقلاب به اثبات رساند.
شهید خالدی، پس از سالها تلاش و کوشش خستگی ناپذیر، در اواخر جنگ تحمیلی و پس از حمله مجدد دشمن بعثی، پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و اشغال مجدد بخشی از خاک میهن اسلامی؛ با وجود اینکه تازه از خط مقدم برای استراحت به پشت جبهه برگشته بود، علی رغم اصرار فرماندهان به استفاده از مرخصی، به جبهه نبرد رفت و در نیمه شب روز شنبه ۱۳۶۷/۵/۱ مصادف با ۸ ذی الحجه و در آستانه روز عرفه و عید قربان در کربلای شلمچه به آرزوی دیرینه اش رسید و شهید شد.
خواندن کتاب آخرین لبخند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
علاقهمندان به ادبیات پایداری و دفاع مقدس و سرگذشت نامههای شهدا مخاطبان اصلی این کتاباند.
جملاتی از کتاب آخرین لبخند
عبداله عابدی، سالها همسایه دیوار به دیوار خانه سردار شهید محمد خالدی بوده است؛ از همسایه شهید خالدی در خصوص شهید خالدی میپرسیم و میگوید:
من و شهید همزمان با هم خانه هایمان را می ساختیم، در ساخت خانه خیلی به من کمک کرد، هر وسیلهای که نیاز داشتم را به من میداد و میگفت هر چه میخواهی از وسایل بردار، همیشه می آمد و با هم صحبت میکردیم و با من درد و دل میکرد. اخلاق خوب و حسنه ای داشت و حقوق همسایگی را رعایت می کرد و نه تنها با ما که همسایهاش بودیم، بلکه با همه مردم و همشریان مهربان و صمیمی بود.
در جبهه که بودم، شهید علی رغم مسئولیتی که داشت مرتب به من سر می زد و می گفت مشکل خاصی نداری؟ و اگر کاری داری به خودم بگو تا برایت انجام دهم. و این رفتار را نسبت به خیلی از مردم شهرش داشت.
خبر شهادتش، برای همه، بخصوص برای ما که مدتی همسایهاش بودیم و خوبیهای او را دیده بودیم، بسیار سخت و غیر قابل باور بود.
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۶۷ صفحه