کتاب ربودن فینیکس

«ربودن فینیکس» کتاب دوم از مجموعه «بندیکت‌ها» نوشته جاس استرلینگ است.

کتاب درباره جوان دزدی است که در ابتدای داستان می‌خواهد از یک دانشجوی گردشگر دزدی کند او برای این کار تصمیم دارد خودش را به گروه گردشگران برساند و یکی از آنها جا بزند، در فصل‌های بعدی ماجراهایی را که برای این جوان پیش می‌آید، می‌خوانید.

«زمزمه کردم: «سلام، ببخشید دیر کردم.» به من خبر داده بودند که هیچ‌کدام از آنها بقیه را به‌خوبی نمی‌شناسد و همین دیشب برای کنفرانس رسیده‌اند. «چیز خوبی رو از دست ندادم؟»

دختری که گوشواره داشت، لبخند شیطنت‌آمیزی به من زد. «اگه از دشت گل‌های وحشی خوشت بیاد چرا. کل زمین رو با علف پوشوندن، دست‌کم این چیزیه که بابا بزرگم به اونا میگه.» لهجهٔ غلیظ جنوب آمریکا را داشت؛ غرق در شکر و ماگنولیا. موهایش را چنان محکم کف سرش بافته بود که حتی دیدنشان هم باعث می‌شد ناله‌ام در بیاید.

دختری که موهای روشن داشت به‌جلو خم شد. «به حرفش گوش نده. فوق‌العاده بود.» او هم لهجه داشت -شاید لهجهٔ اسکاندیناوی. «از یه غشاء پلیمری سبک برای سقف استفاده می‌کنند. من ترم پیش با فرمولش تو آزمایشگاه بازی کردم؛ جالبه ببینیم چطور کار می‌کنه.»

«اوه، آره، خیلی... اممم... باحاله.» از حالا مرا می‌ترساندند؛ مشخص بود نابغه هستند و با این حال خوش‌قیافه هم به‌نظر می‌رسیدند.

راهنما گروه را به‌جلو دعوت کرد و از شیب بالا رفتیم و وارد خود ورزشگاه شدیم. با وجود دلایلی که برای آمدن داشتم، نمی‌توانستم جلوی خودم را بگیرم و از اینکه در همان مسیری که مشعل المپیک خواهد رفت قدم برمی‌دارم هیجان‌زده نشوم. نه اینکه شانسش را داشته باشم برای خود بازی‌ها اینجا بیایم؛ رویاهایم درمورد دنبال کردن هر نوع ورزشی همان اول راه از بین رفته بود. مگر اینکه کمیتهٔ المپیک تصمیم می‌گرفت دیوانه شود و یک مدال برای دزدها معرفی کند -در آن صورت ممکن بود شانسی داشته باشم. با هیجان یک دزدی موفق آشنا بودم، کش رفتن ظریف و فرار تر و تمیز؛ قطعاً این هم به‌اندازهٔ دویدن دور یک مسیر احمقانه مهارت لازم داشت.»