دانلود و خرید کتاب تمنای بی‌خزان شیرین زارع‌پور
تصویر جلد کتاب تمنای بی‌خزان

کتاب تمنای بی‌خزان

معرفی کتاب تمنای بی‌خزان

«تمنای بی‌خزان» روایت‌های زهرا سلیمانی‌زاده، از رزمنده‌ مدافع حرم شهید مهدی حسینی به قلم شیرین زارع‌پور است. در قسمتی از کتاب می‌خوانیم: «پیکانی به رنگ آبی جلویمان ترمز کرد، طوری که آبِ کف کوچه روی چادرم پخش شد. سرم را بلند کردم چندتا بد ‌و ‌بی‌راه بارش کنم که دیدم از زیر پوشیه فقط خودم می‌شنوم و سارا. اما نه، انگار او بود. چشمم افتاد به لبخند مهربانی که روی لب‌هایش جا خوش کرده بود. با حرص نگاهش کردم. او مرا نمی‌دید. شیشه‌ی ماشین را داد پایین و گفت «دارم می‌رم خونه‌ی شما. می‌رسونم‌تون.» به سارا نگاه کردم تا نظرش را بپرسم. سرش را به علامت موافق پایین آورد. بعد از کمی مکث، هر دو سوار ماشین شدیم.شما. می‌رسونم‌تون.» به سارا نگاه کردم تا نظرش را بپرسم. سرش را به علامت موافق پایین آورد. بعد از کمی مکث، هر دو سوار ماشین شدیم. خواستم عقب بنشینم که درِ سمت شاگرد را باز کرد. ناچار شدم به درخواستش احترام بگذارم. این اولین‌باری بود که این‌قدر نزدیکش شده بودم. قلبم اوضاع خوبی نداشت.
قاصدک
۱۳۹۷/۰۸/۰۵

سلام من دیروزازشبکه خبرازطریق برنامه ای که درباره این کتاب پخش شدکنجکاوشدم بخونم واقعابنظرم کتاب جالبیه وآدمومیکشونه باخودش...دیشب دانلوداکردم وتاالان تونستم نصفشوبخونم..ازشهیدعزیزممنونم ک این توفیق رو نصیبم کرد ازنویسنده کتاب تشکرمیکنم وامیدوارم دعاکنن تامنم روزی برای شهداکتاب بنویسم

زیـنـب🍃🌸
۱۳۹۷/۰۶/۱۱

کتاب بسیار عالی بود ..👌 از اینکه با این شهید آشنا شدم بسیار خوشحالم . پیشنهاد میکنم بخونید☺

حسینی
۱۳۹۷/۰۷/۰۹

خیلی عاشقانه و زیبا بود. آدم حسرت میخوره فقط حیف قلم نویسنده یه جاهایی مشکل داشت.پراکندگی مطالب به چشم میومد.انشاالله اصلاح بشه

...
۱۳۹۸/۰۵/۱۵

چه عاشقانه ی سختیییی. وای وای وای. چقدر صبر لازمه😐😐😐 من برای هر سطر از لحظات سخت کتاب اشک ریختم. ولی هیچ وقت تا این حد فکر نمیکردم این افراد چنین زندگی عاشقانه ای رو تجربه کرده باشن و البته

- بیشتر
محمدحسن
۱۳۹۸/۰۲/۰۷

من خوندمش خیلی خوبه مثل کتاب گلستان یازدهم است ولی از نوع مدافع حرمی و به زمان ما نزدیک تر و امروزی تره...

fariba
۱۳۹۷/۰۸/۱۹

مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد...ممنونم از خدا و شما که روزی ام شد آشنایی با شهید آقا مهدی حسینی...اوقاتم شیرین شد از خواندن این عاشقانه زیبا..

فاطمه بانو
۱۳۹۹/۰۱/۰۲

کتاب خیلی خوبی بود... پیشنهاد میکنم بخونید

صادق
۱۳۹۷/۱۰/۳۰

عاشقانه ای مذهبی و زیبا .... جنبه ی مدافع حرم بودن آن بسیار کمرنگِ . توصیه می‌شود

عاشق کتاب
۱۴۰۱/۰۵/۱۰

همیشه خوندن قسمت آخر کتاب های زندگینامه شهدا به روایت همسران شهدا خیلی سخته و اشک آدمو درمیاره

هدے جــاݩ
۱۴۰۱/۰۱/۲۳

این کتاب زندگی شهید از زبان همسرش و روایت داستان عشق‌شون هست که از کودکی بینشون شکل میگیره و این عشق نهایتا فدای یک عشق بزرگتر، اهل‌بیت (ع)، میشه... هرچند متن کتاب میتونست بهتر از این نوشته بشه ولی کتاب

- بیشتر
«همهٔ ما روزی غروب می‌کنیم و کاش اون غروب رو بنویسن شهادت.»
s.latifi
خدایا من در تمام روزهایم و لحظاتم از تو کمک می‌خواهم. تو بهترین حافظ و نگهبانی.
زیـنـب🍃🌸
«همهٔ ما روزی غروب می‌کنیم و کاش اون غروب رو بنویسن شهادت.»
حکیمی
«قربونت بشم عزیزم، چقدر صورتت سرده. بیا با دست‌هام گرمش کنم. فدا شدی؟ خیلی آرزوت بود فدایی حضرت زینب بشی. شهید شدی. شهید شدی، فدا شدی، شهید من. مهدی یه چیزی رو بهت بگم؟»
s.latifi
حجاب، همان موضوعی که خیلی‌ها می‌خواستند باشد و خیلی‌ها هم می‌خواستند نباشد. می‌دانستم حجاب صرفاً یک پوشش نیست و خیلی‌ها از بودنش احساس خطر می‌کنند. من به این حجاب علاقمند بودم. برای همین با رضایت زائدالوصفی به استقبالش رفتم. برای دوخته شدن چادرم لحظه‌شماری می‌کردم. وقتی مادر چادر را از زیر چرخ درآورد، با شوق مقابل آینه ایستادم تا خودم را تماشا کنم. آن شب، چندبار مقابل آینه دور خودم چرخیدم و به خودم آفرین گفتم. از خدا تشکر می‌کردم که مرا وارد این مرحله از بندگی کرده است. حالا انگار حس می‌کردم کسی هوایم را دارد و مراقبم هست. یک حس عجیبی که از آن به بعد همه جا با من بود. روز بعد، هنگام بازگشت از مدرسه، باز پسرخاله را دیدم که از سر کوچه می‌گذشت. نگاه تحسین‌آمیزش به من فهماند که چقدر تغییر کرده‌ام.
s.latifi
یاد حرف‌های دوستان هیئتی‌ام می‌افتادم که می‌گفتند «چرا می‌ذاری بره، اگه شهید بشه چکار می‌کنی؟» و یاد جواب خودم که هر بار گفته بودم «اگه نذارم بره جواب حضرت زینب رو چی بدم.» خدا بهترین نگهدارنده است، سپردمش به خدا.
s.latifi
«کلنا فداک یا زینب»
حکیمی
رفتنی باید برود. ماندنی نیست. درد ماندن در دل آن می‌مانَد که رفتنی نیست و دیگری که می‌رود، اصلاً از اولش هم ماندنی نبوده است.
حکیمی
«کلنا فداک یا زینب»
زیـنـب🍃🌸
شب عاشورا که آماده شدیم برای مراسم راهی حرم شویم، خبر رسید که حرم را زده‌اند. با شنیدن این خبر، تمام غصه‌های عالم روی دلم نشست. دیگر توان فکر کردن هم نداشتم. اشک‌هایم راه باز کرده بود روی گونه‌هایم و همین‌طور پشت سر هم سرازیر می‌شد. از این‌که کاری از دستم برنمی‌آمد، غصه می‌خوردم. هر روز که می‌گذشت، لازمهٔ حضور بچه‌هایی مثل مهدی را این‌جا بیش‌تر احساس می‌کردم. دیگر به خودم قبولانده بودم وجود مهدی بیش‌تر از این‌که کنار همسر و خانواده‌اش لازم باشد، این‌جا ضرورت دارد. مُهر کوچکی خورده بود پای پروندهٔ زندگی‌ام که وقفش کنم برای دفاع از حرم.
s.latifi

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

حجم

۱٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان