دانلود کتاب صوتی شهر غصه با صدای محمد بحرانی + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی شهر غصه

دانلود و خرید کتاب صوتی شهر غصه

معرفی کتاب صوتی شهر غصه

کتاب صوتی شهر غصه نوشته‌ی امیرعلی نبویان است. گویندگی این کتاب صوتی را محمد بحرانی، هدایت هاشمی، سینا رازانی، بهادر ملکی، احسان کرمی، رؤیا میر علمی و امیرعلی نبویان انجام داده‌اند و نشر جوان آن را منتشر کرده است. این اثر صوتی، به کارگردانی محمدحسن معجونی و تهیه‌کنندگی بهار نوروز پور تولید شده است. این اثر صوتی، نمایشنامه‌ای موزون و مسجع است که ماجرای شخصیت‌های شناخته‌شده‌ی تاریخ را بیان می‌کند.

درباره کتاب صوتی شهر غصه

کتاب صوتی شهر غصه که ممکن است نام آن، برای شما، یادآور نمایشنامه‌ی شهر قصه نوشته‌ی بیژن مفید باشد، به قلم امیرعلی نبویان نوشته شده است.

این نمایشنامه‌ی موزون و مسجع، شخصیت‌های مشهور تاریخی همچون امیرکبیر، لیلی و مجنون و... را دربرگرفته است. نویسنده، این کاراکترهای نام‌آشنا را به زمان معاصر و حال حاضر آورده؛ حالا در این سفر زمانی، اتفاقاتی طنز برای آنها رخ می‌دهد.

شنیدن کتاب صوتی شهر غصه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

شنیدن کتاب صوتی شهر غصه را به دوستداران ادبیات نمایشی ایران پیشنهاد می‌کنیم.

درباره امیرعلی نبویان

سید امیرعلی نبویان ۲ فروردین ۱۳۵۹ در شهر آمل به دنیا آمد. وی نویسنده، مجری و بازیگر ایرانی است.

نبویان دانش‌آموخته‌ی رشتهٔ مهندسی برق از دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل بوده است. او شهرت خود را از برنامه‌ی تلویزیونی «رادیو هفت» به دست آورد.

نبویان، افزون بر اجرا در برنامه‌های تلویزیون، نویسنده نیز هست.

مجموعه‌ی قصه‌های امیرعلی (۱، ۲، ۳ و ۴) از نوشته‌های امیرعلی نبویان هستند.

بخش‌هایی از کتاب صوتی شهر غصه

«باری بچه‌های خوب و نازنین! آقامیرزا دیگه تو شهری که می‌شناخت نبود. اینجا اون شهری که با خون جیگر ساخت نبود.

رو دیوارهاش قلب تیرخورده نداشت، دیگه بچه ذلیل مرده نداشت. سبزی تو سفره‌شون تازه نبود، رخت مردمونش اندازه نبود. بعضیها تنگ‌تر از وجودشون، بعضیها گشادتر از سجودشون... دیگه گل حتی تو قالیهاش نبود، خبر از دم دم تنبکهاش نبود.

حمومک مورچه نداشت، درختها آلوچه نداشت، نفسش چاق نبود تو کوچه‌هاش باغ نبود...

آقامیرزا پاکشون، نفس زنون، صندلهاش پاشه ترک، روگونه‌ها رود نمک، دلش آشوبه عهد ناصری، تو سرش بازار داغ مسگری، خسته رو زمین نشست، تکیه داد کنج دیوار، قلم و دوات و کاغذ برداشت تا به همسرش بگه: دیگه تو شهری که می‌شناخته نیست، بنویسه اینجا اونجایی که دل باخته نیست.

امیرکبیر

از ازل بست دلم با سر زلفت پیوند

تا ابد سرنکشد و زسر پیمان نرود

همبازی! بیا و مرا ببر سر مزار شاد روزهای کودکی، زیر سایه بالنگ، پودم را بدوز به تار شهنواز و شور عالی شهناز. ببرم به روزی که چه سرمست بودیم بس که هیچ نمی‌فهمیدیم.. نمی‌فهمیدیم سوختن پاگذاشتن روی خط سر لی‌لی بازی نیست، سوختن چیز دیگریست. آن موقع دلم را نه کرشمه ماهور کمانچه ربود نه کینه محبوس سینه تپانچه. کارستان چشم غزالی بود گریخته به دامان صیاد ناشی. تیرم کمانه کرد و دوباره به چله نشست. چله‌ای چهل ساله کنج دلم... عاشقت شد آنقدر که یادم رفت صید که بود و صیاد که ...غرض از تقریر این نامه آنست که خاتون اجازه فرمایند...

اسی-

برو بابا! من خودم آفتابه رو رنگ می‌کنم جای سرلشکر نازی میندازم به آلمانها، اون وقت این چوق الف...

ابی-

خیلی خب، بسه دیگه!

اسی-

افت داره جون ابی.... سر ما کلا بره؟!

ابی-

خب اسی حق با اونه!

اسی

ول کن آقا! نزنی، می‌زننت... از همین حرفها زدی که حالا سفته واخواست شده، واسه ما ژست تراول می‌گیره! تا دیروز دیپلمش هم عاریه بود کج و کوله فیگور پزشک قابل می‌گیره.

ابی – بی‌خیال پیش اومده

اسی – ...به سرت قسم ابی، می‌سوزه

ابی- به سر اجدادت کره الاغ، در گاله رو ببند

اسی- خیله خب ترش نکن

ابی-زهرمار بی تربیت، همیشه معرفتت قد قسم به سرما، واسه سوزش ادرار بود

اسی- بابا حال نگیر دیگه، یه چیزی گفتیم حالا

ابی-یعنی چی گفتیم حالا؟!! نفست ناحقه...

اسی- ای بابا! ببینم حضرت ختم معرفت! تو همون بزمجه نیستی که همین هفته پیش، سر یه تنبون زار کرباسی، صدوده چوق ما رو تیغیدی ابی فوکول طلا؟! لا اله الا الله

ابی- تو برو خدات و شکر کن که دیگه بزرگ شدی، قد کشیدی، حالا شلواری هست، رنگ رخساری هست،...قصه از دوره نوجوونیتون بسیاره، اسی مردم داره!

اسی- لوطی شب درازه حالا ...

ابی- شب عالی پر نور

اسی- زرت عالی قمصور

ابی- رته ته

اسی- سرورته

ابی- سروتهش دوزاره

اسی- همون هم زیادته

امیرکبیر- آقا زشته،...بابا دعوا نکنین» 

نظری برای کتاب ثبت نشده است

زمان

۰

حجم

۰

قابلیت انتقال

دارد

زمان

۰

حجم

۰

قابلیت انتقال

دارد