
کتاب در انتهای تاریکی
معرفی کتاب در انتهای تاریکی
در انتهای تاریکی اثری از شیرین شاهپیری (شهپر) است که انتشارات مکا آن را منتشر کرده است. این کتاب در قالب روایتی داستانی، به زندگی زنی میپردازد که زیر بار سنگین مشکلات و فشارهای روحی، تصمیم به پایان دادن به سفر زندگی خود میگیرد اما سرنوشت برای او مسیر دیگری رقم میزند. روایت کتاب، بر پایه تجربههای شخصی نویسنده یا شخصیت اصلی، با نگاهی صادقانه و بیپرده به فرازونشیبهای روانی، خانوادگی و اجتماعی شکل گرفته است. در انتهای تاریکی با زبانی صمیمی و جزئینگر، فضای بیمارستان، روابط خانوادگی، احساسات و بحرانهای درونی را به تصویر میکشد و مخاطب را به دل ماجراهای تلخ و شیرین یک دوره بحرانی میبرد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب در انتهای تاریکی
در انتهای تاریکی نوشتهی شیرین شاهپیری، داستانی معاصر و واقعگراست که به زندگی زنی درگیر با بحرانهای روانی و خانوادگی میپردازد. کتاب با نگاهی نزدیک به تجربه بستریشدن در بیمارستان اعصاب و روان، روایتگر روزهای دشوار، احساس غربت، تنهایی و تلاش برای بازیابی امید است. ساختار کتاب مبتنی بر روایت اولشخص است و با جزئیات دقیق، لحظهبهلحظه ورود، بستری و مواجهه با محیط بیمارستان را شرح داده است. نویسنده با تمرکز بر روابط خانوادگی، واکنش اطرافیان، و چالشهای اجتماعی، تصویری ملموس از فشارهای روانی و اجتماعی بر زنان ارائه داده است. در انتهای تاریکی نهتنها به بحرانهای فردی، بلکه به نقش خانواده، جامعه و حتی کادر درمان در شکلگیری و حل این بحرانها پرداخته است. روایت کتاب، خطی و پیوسته است و با توصیفهای جزئی و گفتوگوهای طبیعی، فضای بیمارستان و روابط میان بیماران و پرستاران را زنده میکند. این اثر، تجربهای شخصی را به بستری برای تأمل درباره تابوهای روانی و اجتماعی بدل کرده است.
خلاصه داستان در انتهای تاریکی
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! در انتهای تاریکی با روایت ورود زنی به بیمارستان اعصاب و روان آغاز میشود؛ زنی که پس از سالها دستوپنجه نرمکردن با مشکلات روحی و فشارهای خانوادگی، تصمیم میگیرد بهدنبال راهی برای رهایی از رنجهایش باشد. او با نامه بستری وارد بیمارستان میشود و از همان ابتدا با نگاههای متعجب نگهبانان و کارکنان روبهرو میشود. روایت با جزئیات دقیق، فضای بیمارستان، برخورد پرستاران، بیماران دیگر و روند پذیرش را شرح میدهد. شخصیت اصلی، در مواجهه با محیط جدید، احساس غربت و بیپناهی میکند و خاطرات تلخ گذشته و بحرانهای خانوادگیاش را مرور میکند؛ از مخالفت خانواده با بستریشدنش تا تلاش برای حفظ استقلال و انتخاب مسیر درمانی خود. در طول روزهای بستری، او با بیماران دیگر، پرستاران و پزشکان تعامل دارد و به تدریج با فضای بیمارستان خو میگیرد. روایت، لحظات حملات پانیک، اضطراب، بیخوابی و امیدهای کوچک را با دقت توصیف میکند. دیدارهای خانوادگی، بهویژه با پدر و دایی، و تلاش اطرافیان برای کمک یا کنترل او، بخشی از کشمکشهای درونی و بیرونی شخصیت اصلی را شکل میدهد. در نهایت، پس از گذراندن روزهای سخت، او با امیدی تازه و تصمیم به مراقبت بیشتر از خود، بیمارستان را ترک میکند، هرچند میداند که مسیر بهبودی همچنان ادامه دارد.
چرا باید کتاب در انتهای تاریکی را بخوانیم؟
در انتهای تاریکی با روایتی صادقانه و بیپرده، تجربه زیستهی یک زن در مواجهه با بحرانهای روانی و بستریشدن در بیمارستان را به تصویر کشیده است. این کتاب، بدون اغراق یا پنهانکاری، به لایههای پنهان اضطراب، افسردگی، فشارهای خانوادگی و اجتماعی میپردازد و نشان میدهد که چگونه فرد در میانهی بحران، میان امید و ناامیدی، دستوپنجه نرم میکند. از ویژگیهای شاخص این اثر، پرداختن به تابوهای مرتبط با سلامت روان، نمایش واقعیتهای بیمارستان اعصاب و روان، و بازنمایی روابط انسانی در شرایط بحرانی است. خواندن این کتاب میتواند به درک بهتر تجربههای افراد درگیر با مشکلات روانی کمک کند و تصویری واقعی از چالشهای درمان، حمایت خانواده و نقش جامعه ارائه دهد. همچنین، روایت جزئینگر و ملموس آن، فرصتی برای همدلی و شناخت عمیقتر نسبت به مسائل روحی و روانی فراهم میکند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب به کسانی پیشنهاد میشود که دغدغه سلامت روان دارند، با بحرانهای روحی یا خانوادگی روبهرو هستند، یا به دنبال شناخت عمیقتر تجربههای بستریشدن و درمان در بیمارستان اعصاب و رواناند. همچنین برای دانشجویان و فعالان حوزه روانشناسی، مددکاری اجتماعی و علاقهمندان به روایتهای شخصی و واقعگرایانه مناسب است.
بخشی از کتاب در انتهای تاریکی
نگهبان نگاهی کرد و پرسید: «بیمار کیه؟» جواب دادم: «خودم.» نگهبان با تعجب رو به همکارش کرد و بعد با مکثی به من گفت: «ماشینتو نمیتونی ببری داخل محوطه. همینجا پشت در پارک کن و بیا تا بهت بگم کجا بری.» دنده عقب از در بیمارستان بیرون رفتم و نگهبان فرمان داد تا ماشین را کنار دیوار بیمارستان چسبیده به میلههای پیادهرو پارک کنم. کولهپشتیام را برداشتم و از ماشین پیاده شدم. انگار تمامی اعضای بدنم روی سنگفرش پیادهرو کشیده میشد و هیچ نیروی محرکهای در آنها جریان نداشت. پرگ مه پر ۴ ز؟۵ بان که ۳ ۰ بود روی صندلی جلوی ۳ ورودی و دوباره پرسیدم: «اورژانس کجاست؟» گفت: «جادهی آسفالت رو بگیر و برو تا برسی به ساختمونی که شیروونی قرمز داره؛ اونجا تابلو اورژانس معلومه.» از لابهلای درختها سرک کشیدم. نه شیروانی قرمز و نه تابلوی اورژانسی پیدا بود. قدمهای بیجانم را کشانکشان روی جادهی آسفالت میکشیدم. بیحسی شانههایم سنگینی بار کولهپشتیام را دوبرابر کرده بود. اینجا برای من آخر راه بود و شاید نقطهای که بعد از آن میشد به امید رسید، به روشنی، به روزهای بهتر.
حجم
۶۳۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۱۶ صفحه
حجم
۶۳۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۱۶ صفحه