
کتاب خیلی محرمانه
معرفی کتاب خیلی محرمانه
کتاب خیلی محرمانه نوشتهٔ فاطمه ملکی است. انتشارات روایت ۲۷ بعثت این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب خیلی محرمانه
کتاب خیلی محرمانه روایتی جذاب و مستند از زندگی حاج حسن تابانمنش، از مبارزان و مسئولان امنیتی برجسته کشور است که بیش از سه دهه از عمر خود را صرف مبارزه با گروههای ضدانقلاب و تروریستی کرد. این اثر مسیر پرپیچوخم زندگی او را از فعالیتهای دانشآموزی در اتحادیه انجمنهای اسلامی شیراز تا حضور مؤثر در نهادهای امنیتی مهم کشور مانند وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران به تصویر میکشد. کتاب با جزئیات دقیق به مأموریتهای حساس او در مقابله با سازمان منافقین، حزب توده و گروههای چپ میپردازد و سپس حضور تأثیرگذارش در مناطق بحرانی کردستان و لبنان را بررسی میکند. نویسنده با نثری روان و مستند، خواننده را با چالشهای پیچیده مبارزه امنیتی در سالهای ابتدایی انقلاب و دوران دفاع مقدس آشنا میسازد. این اثر نهتنها یک زندگینامه، بلکه پنجرهای به بخشی از تاریخ پرفرازونشیب امنیت کشور و جبهه مقاومت است.
خواندن کتاب خیلی محرمانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به پژوهشگران تاریخ معاصر، بهویژه علاقهمندان به مطالعات امنیتی و تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی پیشنهاد میکنیم. دانشجویان و محققان حوزه علوم سیاسی و امنیتی میتوانند از این اثر به عنوان منبعی دستاول برای درک بهتر فضای امنیتی سالهای ابتدایی انقلاب بهره ببرند. به فعالان فرهنگی و رسانهای که در پی انتقال تجربیات ارزشمند دفاع مقدس و مبارزه با تروریسم هستند، مطالعه این کتاب توصیه میشود. همچنین، مسئولان و کارشناسان نهادهای امنیتی و نظامی میتوانند از تجربیات عملی این مبارز کهنهکار در مأموریتهای خود الهام بگیرند. بهطور کلی، این کتاب برای هر ایرانی که میخواهد با بخشی ناگفته اما تأثیرگذار از تاریخ انقلاب آشنا شود، اثری خواندنی و آموزنده خواهد بود.
بخشی از کتاب خیلی محرمانه
«درگیری میشل عون با سوریه تمامی نداشت. نیروهای سوریه با تانک و نفربر و تجهیزات بهسمت بیروت حرکت کردند و به نزدیکی جبل رسیدند. از جبل تا بیروت فاصلۀ زیادی نبود. خبر رسید نیروهای سوری میخواهند از جنوب بیروت به کاخ بعبدا برسند. این کاخ مقر میشل عون بود. همزمان فرانسه ناو کلمانسو را به سواحل لبنان فرستاد و تهدید کرد: «اگر نیروهای سوریه پایشان را به بیروت بگذارند، ما شدیداً پاسخ میدهیم.» با اعلام جنگ فرانسه، سوریها عقبنشینی کردند و در بقاع غربی مستقر شدند. آتش جنگ فروکش نکرد. جاهای مختلف را بمباران میکردند. میشل عون هر روز مردم را جمع میکرد و علیه سوریه و نفوذشان در لبنان سخنرانی میکرد. از طرف دیگر هم نیروهای حزبالله و حرکت اَمل اعتراض میکردند که میشل عون اسرائیل را رها کرده و با آنها نمیجنگد. عملاً کشور رها شده بود و هر کسی کار خودش را میکرد. برق و آب همچنان قطع بود و یک سالی میشد که شهرداری دست به نظافت خیابان و کوچهها نزده بود. زبالهها در خیابانها تلنبار شده بود و بوی نامطبوعی در هوا پخش میشد. شهر جای ماندن نبود و هر روز اوضاع خرابتر از قبل میشد. من همۀ این اتفاقات را مشاهده میکردم و خبرهای لازم را به ستاد فرماندهی گزارش میدادم. درست یادم نمیآید چه تاریخی بود؛ اما یک روز بعد از نماز صبح، صدای یک هواپیمای جنگنده را شنیدم. من بهتازگی خانواده و مادرم را با خودم به بیروت آورده بودم و موقتاً در خانۀ یکی از دوستان ساکن شده بودیم.»
حجم
۳٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
حجم
۳٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه