دانلود و خرید کتاب استورم لایت (کتاب دوم، قسمت اول) برندون سندرسون ترجمه یاسمن میرزاپور
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب استورم لایت (کتاب دوم، قسمت اول)

کتاب استورم لایت (کتاب دوم، قسمت اول)

معرفی کتاب استورم لایت (کتاب دوم، قسمت اول)

کتاب استورم لایت (کتاب دوم، قسمت اول) نوشتهٔ برندون سندرسون و ترجمهٔ یاسمن میرزاپور است. انتشارات آذرباد این رمان فانتزی را منتشر کرده است. این جلد از این مجموعه، «سخنان تابناک» نام دارد.

درباره کتاب استورم لایت (کتاب دوم، قسمت اول)

کتاب استورم لایت (کتاب دوم، قسمت اول) ادامهٔ داستانی فانتزی و حماسی است. ماجرای این جلد چیست؟ دشمنان «کالادین» انتظار داشتند که او به‌عنوان بردهٔ ارتش، مرگی فلاک‌ت­بار داشته باشد، اما او زنده ماند تا فرماندهٔ گارد سلطنتی شود؛ مقامی که برای اولین‌بار به یک «تیره‌چشم» دون‌پایه داده‌ شده و جدال‌­آفرین است. حال کالادین باید از شاه و «دالینار» در برابر هر خطری محفاظت کند؛ از جمله آدمکش خطرناک و درعین‌حال پنهانی تلاش کند در قدرت‌­های خارق­‌العادهٔ جدیدش مهارت یابد. در این میان، «شالان» باهوش و نگران در مسیری دیگر تقلا می‌­کند. بار سنگین و هولناکی بر دوش او است؛ جلوگیری از بازگشت خلأسازان افسانه‌­ای و فرارسیدن «هَدم» که نابودی تمدن را به دنبال خواهد داشت. او باید رازهایی را در دشت هزارتکه کشف کند، اما حتی رسیدن به آنجا دشوارتر از آن است که تصور می­‌کند و... .یا این وضعیت همراه شوید.

خواندن کتاب استورم لایت (کتاب دوم، قسمت اول) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی فانتزی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره برندون سندرسون

برندون سندرسون، نویسندهٔ آمریکایی داستان‌های فانتزی و علمی - تخیلی در ۱۹ دسامبر ۱۹۷۵ در لینکلن نبراسکا متولد شد. او از نوجوانی به رمان‌های فانتزی علاقه داشت و بارها تلاش کرد داستان‌های خودش را بنویسد. سندرسون در دانشگاه بریگام یانگ در رشته‌های ادبیات انگلیسی و نویسندگی خلاق تحصیل کرد. در زمان تحصیل، داستان‌های بسیاری می‌نوشت و تا سال ۲۰۰۳ میلادی، ۱۲ رمان منتشرنشده داشت. اولین رمان او در سال ۲۰۰۵ میلادی منتشر شد.

بخشی از کتاب استورم لایت (کتاب دوم، قسمت اول)

«آدولین پارشمشیرش را پرت کرد.

به کار بردن سلاح‌ها چیزی بیشتر از تمرین سبک‌ها و عادت به شمشیربازی سبک بود. ارباب یک پارشمشیر می‌آموخت با پیوندش کاری بیش از این کند. صاحب شمشیر یاد می‌گرفت چطور به شمشیر فرمان دهد پس از افتادن، سرجایش بماند و چطور از میان دستان کسی که امکان داشت آن را برداشته باشد، شمشیر را احضار کند. یاد می‌گرفت که صاحب و شمشیر از برخی جهات، یکی بودند. سلاح تبدیل به بخشی از روح شما می‌شد.

آدولین آموخته بود شمشیرش را به این طریق کنترل کند. البته معمولاً. امروز سلاح به‌محض بیرون رفتن از بین انگشتانش متلاشی شد.

شمشیر بلند و نقره‌ای تبدیل به بخاری سفید شد (فقط برای لحظه‌ای کوتاه، مانند حلقه‌ای از دود شکل خود را حفظ کرد) سپس از هم پاشید و بخار سفید، پیچ‌وتاب خورد. آدولین با کلافگی غرید، روی فلات قدم زد، دستش را به پهلو دراز کرده بود تا سلاح را احضار کند. ده ضربان قلب. گاهی به نظر به‌اندازهٔ یک ابدیت می‌رسید.

پارزرهش را بدون کلاهخود پوشیده بود؛ کلاهخود روی یک تخته‌سنگ در آن نزدیکی قرار داشت و موهای او در میان نسیم سحرگاه آزادانه حرکت می‌کرد. او به پارزره نیاز داشت؛ شانه و پهلوی چپش پوشیده از کبودی‌های بنفش بود. سرش هنوز براثر کوبیده شدن بر زمین در طول حملهٔ آدمکش در شب قبل تیر می‌کشید. بدون پارزره، امروز به‌قدر کافی چالاک نمی‌شد.

به‌علاوه او به قدرت زره نیاز داشت. مدام از بالای شانه به عقب نگاه می‌کرد، انتظار داشت آدمکش آنجا باشد. شب گذشته تمام مدت بیدار مانده بود. ملبس به پارزره، درحالی‌که دستانش را روی زانو گذاشته بیرون اتاق پدرش روی زمین نشسته و ریج‌بارک جویده بود تا بیدار بماند.

یک‌بار بدون پارزره گیر افتاده بود. دوباره تکرار نمی‌شد.

زمانی که شمشیر بار دیگر ظاهر شد، اندیشید و قراره چی‌کار کنی؟ تموم مدت پارزره بپوشی؟

بخش منطقی او بود که چنین سؤالاتی می‌پرسید؛ اما آدولین درحال حاضر نمی‌خواست منطقی باشد.

او قطرات آب را از روی شمشیرش تکاند، سپس آن را چرخاند و پرت کرد و به شمشیر فرمان ذهنی داد تا آن را یکپارچه نگه دارد. بار دیگر شمشیر لحظاتی بعد از ترک انگشتان آدولین، خرد و تبدیل به مِه شد. حتی نیمی از مسیر تا تخته‌سنگ‌هایی که آدولین نشانه گرفته بود را طی نکرد.

مشکل آدولین چه بود؟ او سال‌ها قبل در فرمان دادن به پارشمشیر استاد شده بود. درست است، او پرت کردن شمشیر را زیاد تمرین نکرده بود _ چنین کارهایی در دوئل ممنوع بود و او حتی فکر نکرده بود که نیاز به چنین مانوری داشته باشد. این، مربوط به پیش از آن بود که روی سقف یک راهرو به دام بیفتد و قادر نباشد با یک آدمکش، به شکل مناسب درگیر شود.

آدولین به لبهٔ فلات رفت و از فراز آن به پهنهٔ ناهموار دشت هزارتکه خیره شد. گروهی سه نفره از محافظان در آن نزدیکی او را تماشا می‌کردند. خنده‌دار بود. اگر آدمکش سپیدپوش بازمی‌گشت، چه‌کاری از دست سه خدمهٔ پل برمی‌آمد؟

آدولین اندیشید کالادین توی اون حمله به درد خورد؛ بیشتر از تو. آن مرد به‌طور مشکوکی موفق عمل کرده بود.

رنارین گفته بود آدولین در حق فرمانده خدمهٔ پل بی‌انصافی می‌کرد؛ اما چیزی در مورد آن مرد عجیب بود. چیزی بیش از طرز برخوردش _ همیشه طوری رفتار می‌کرد انگار در حقتان لطف می‌کرد و با شما حرف می‌زد. همواره به‌شدت افسرده و از دست دنیا عصبانی بود. در یک کلام، مرد ناخوشایندی بود؛ اما آدولین افراد ناخوشایند زیادی دیده بود.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۸۴۸ صفحه

حجم

۱٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۸۴۸ صفحه

قیمت:
۲۰۰,۰۰۰
تومان