کتاب سرآغاز خطاها
معرفی کتاب سرآغاز خطاها
کتاب سرآغاز خطاها نوشتهٔ لیلا رنجبر است. نشر سنجاق این رمان معاصر و ایرانی را بهصورت الکترونیک منتشر کرده است.
درباره کتاب سرآغاز خطاها
کتاب سرآغاز خطاها که ۳۴ فصل دارد، برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است. این رمان از اکتبر سال ۱۸۴۵ میلادی آغاز شده است. داستان بهوسیلهٔ یک راوی سومشخص روایت میشود. او در ابتدای این اثر از شخصیتی میگوید که نصفهشب، هراسان از خواب بیدار میشود. او کیست و داستان چیست؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.
نشر سنجاق زیرمجموعهٔ «طاقچه» برای ناشر- مؤلفان است. نشر سنجاق از صفر تا صد انتشار کتاب کنار مؤلفان و مترجمان است و آنها را با ارائهٔ باکیفیت تمام خدمات لازم، پشتیبانی و همراهی میکند. این نشر سفارش انتشار کتاب و اثر در هر حوزهای (داستان و رمان، کتابهای علمی، کتاب شعر، تبدیل پایاننامه به کتاب و…) را میپذیرد. کتابها با این انتشارات، منتشر میشوند، میتوانند بهدست میلیونها مخاطب برسند و نویسنده میتواند با فروش کتابش درآمدی ماهانه کسب کند. این انتشارات برای افرادی است که میخواهند کتاب جدیدی منتشر کنند و برای افرادی است که پیش از این، کتابی منتشر کردهاند و اکنون میخواهند نسخهٔ الکترونیکی آن را منتشر کنند.
خواندن کتاب سرآغاز خطاها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سرآغاز خطاها
«شبهای طولانی دسامبر با اینکه شب کریسمس هر لحظه نزدیکتر میشد برای ویولت سخت و نفس گیر میگذشت. شبهایی که در خلوت خود به داستانها و نوشتههایش روی میآورد یا اینکه همصحبتی دوستی خوب چون مارگوت را پذیرا میشد. مارگوت با دیدن تنهایی این دختر وقت بیشتری را صرف او میکرد؛ شبها با وراجیها و صحبتهای خود او را سرگرم میساخت تا بلکه ساعات راحتتر بگذرند. ویولت که در بیشتر ساعات تنها به عنوان یک شنونده پای صحبتهای او مینشست گاه با تفکر و گاه با هیجان به داستانهایی که در مورد خانم عمارت گفته میشد گوش میسپرد. گاه در دل او را میستود و گاه نیز رفتار بیرحمانه او را نکوهش میکرد. او میدانست رفتار خانم مارگارت برگسون به هیچ وجه سزاوار بخشش و گذشت ارباب عمارت نیست هرچند قضاوت کردن او بر حسب گفتههای مارگوت چندان هم عاقلانه به نظر نمیرسید چرا که گزافه گوییهای مارگوت گاه حقیقت را وارونه جلوه میداد و یا اینکه خشم خود نسبت به او را چاشنی حرفهایش میساخت این گونه بود که خیلی به حرفهای او اعتمادی از خود نشان نداد اما اجازه هم نداد که این امر در ظاهر دیده شود. مارگوت زن دنیا دیده و با تجربهای بود و در کنار همه اینها قلب مهربانی داشت که به راحتی لمس میشد اما گاه حس میشد که در مورد خانم عمارت نگاه واقع بینانه را آمیخته از خشم و انزجار بیرون میریزد. چرا که پس از او وضع عمارت نابسامانتر از پیش به نظر میرسید هر چند ویولت از این وضع نابسامان به هیچ وجه آگاهی نداشت و در دل توصیفات او را کمی اغراق آمیز میشمرد اما مارگوت همچین اعتقادی نداشت و در حالی که بر صندلی چوبی با لاقیدی بسیار لم میداد، ریشههای شنل را در میان انگشتان خود میفشرد و از وضع نابسامان ارباب خود سخن میراند.
از افسوسهایی که قلب جریحه دار شده ارباب جوان را به احاطهٔ خود در آورده و از سایههای تاریکی که تمامی زندگی او را زیر و رو کرده بودند... ویولت ناخواسته به این صحبتها گوش سپرد بدون اینکه توانسته باشد جلوی کنجکاوی بیحد و حصر خود را گرفته و او را از این گزافه گوییها باز دارد. مارگوت نیز مدام از این شاخه به آن شاخه میپرید و به صدای رعد و برقی که گوش را کر میکرد گوش میسپرد؛ چندی بعد مارگوت که حس کرد حسابی خالی شده است با اینکه دقایقی پیش ساعت دیواری نه شب را اعلام داشته بود کماکان جای خود نشسته و به قصه گوییهای خود دامن زد و ویولت که همچنان مداد در دستانش جا خوش کرده بود خمیازهای کشید و شنل را محکمتر به دور شانههای خود پیچاند «خانم ویولت به گمانم سرتان را درد آوردم...»
حجم
۳۱۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۵۷ صفحه
حجم
۳۱۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۵۷ صفحه