کتاب دگرسانی
معرفی کتاب دگرسانی
کتاب دگرسانی نوشتهٔ رضا فتحی است. نشر سنجاق این رمان معاصر ایرانی را بهصورت الکترونیک منتشر کرده است.
درباره کتاب دگرسانی
کتاب دگرسانی برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است. این رمان در ۱۲ فصل به رشتهٔ تحریر درآمده است. گفته شده است که شخصیت اصلی این رمان، دائم در جستوجوی چیستی جهان و کیستی خود است.
نشر سنجاق زیرمجموعهٔ «طاقچه» برای ناشر - مؤلفان است. نشر سنجاق از صفر تا صد انتشار کتاب کنار مؤلفان و مترجمان است و آنها را با ارائهٔ باکیفیت تمام خدمات لازم، پشتیبانی و همراهی میکند. این نشر سفارش انتشار کتاب و اثر در هر حوزهای (داستان و رمان، کتابهای علمی، کتاب شعر، تبدیل پایاننامه به کتاب و…) را میپذیرد. کتابها با این انتشارات، منتشر میشوند، میتوانند بهدست میلیونها مخاطب برسند و نویسنده میتواند با فروش کتابش درآمدی ماهانه کسب کند. این انتشارات برای افرادی است که میخواهند کتاب جدیدی منتشر کنند و برای افرادی است که پیش از این، کتابی منتشر کردهاند و اکنون میخواهند نسخهٔ الکترونیکی آن را منتشر کنند.
خواندن کتاب دگرسانی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دگرسانی
«صدایش آمد که میگفت: «از اینجا بوی بهشت، خیلی شدید میآد؛ ولی خیلی تاریکه. صبر کن! یه نور ضعیف دارم میبینم.» و دیگر صدایش را نشنیدم. میخواستم بگویم که اشتباه میکند و بوی بهشت از آن طرف نیست؛ ولی یک لحظه صحنههای خوابم آمد جلوی چشمم. میدانستم با دادزدن من چیزی درست نمیشود؛ برای همین با اینکه در تاریکی مسیر را گم کرده بودم، با ترس طرف آخرین صدایی که شنیده بودم، جلو رفتم. به لطف نور ضعیفی که از خودش ساطع میکرد، توانستم ببینمش. در دل تاریکی، نور خیلی ضعیفی ساطع میشد و تصاویری از یک زندگی بیرونق و آشفته در نمایش بود. دوستمان بیآنکه از جایش جابهجا بشود، دور خودش میچرخید و من مطمئن شدم اینجا همان جایی هست که خوابش را میدیدم و به سرعت از آن دور شدم تا قبل از اینکه تو در دام بیفتی به تو برسم. وقتی دنبالت بودم متوجه شدم کلی نور ضعیف اطراف ما را گرفته. همهٔ گروه گرفتار آینهٔ خودشان شدند و جنگل پرشده بود از نورهای کمجان؛ ولی در تاریکی جنگل تأثیری نداشت. خیلیها را وارسی کردم تا تو رو پیدا کردم، تو هم گرفتار شده بودی. کنارت نشستم و با دقت حوادث زندگی تو را در آینهات تماشا کردم، کودکی، نوجوانی، جوانی... بعد رفتم سراغ چندتای دیگر از دوستهایمان و زندگیشان را تا انتها دیدم. زمان من با زمان کسانی که در آینه زندگی را تجربه میکردند، فرق داشت. یک زندگی کامل را میتوانستم در چند دقیقه ببینم.
دوباره سراغ زیک رفتم؛ مثل خیلیها زندگی بیمفهومی داشت. همان موقع متوجه اسمش شدم. خودش را در بدبختی غرق کرده بود و کارهای خلاف میکرد تا برای خانوادهش رفاه جور کند؛ ولی بعدش خانوادهاش را از دست داد و الکلی شد. انگار میخواست دل خدا برایش بسوزد یا باهاش لج کند. زندگی خودش را برای اینکه مورد ترحم قرار بگیرد، تباه کرد و مُرد. دلش دنبال کارها یا چیزهایی بود که نداشت؛ پس وقتی مُرد، آینه دوباره برایش تصویر چیزهایی که میخواست را نشان داد و او را در زندگی دیگر درگیر کرد.
میخواستم به او بگویم: «مهم نیست توی اون بازی برنده بودی یا بازنده، چیکار کردی یا نکردی، بیا بیرون تا به سفرمون ادامه بدیم.» ولی نمیتوانستم با او ارتباط برقرار کنم. اصلاً از تصاویر ذهنش بیرون نیامد تا به من فرصت بدهد با او روبهرو بشوم و بلافاصله وارد زندگی دیگر شد. خیلی راهها را امتحان کردم که بتوانم با کسانی که در آینه رفتند، ارتباط برقرار کنم؛ ولی نشد. تنها راهش این بود که کسی که تو آینه است، روی چیزی غیر از اتفاقهای در آینه تمرکز کند؛ آن هم روزها و ماهها تا ذهنش کمی آرام بشود و این اتفاق نادر که مدت زیادی منتظرش بودم در آخرین زندگی تو همانی که الان داشتی برایم تعریف میکردی، رخ داد و تو توانستی بین یک فکر و فکر بعدی که ذهنت تراوش میشد، خلاء را به وجود بیاوری و همان خلاء و تاریکی تو را برگرداند پیش من و من توانستم با تو ارتباط برقرار کنم.»
حجم
۱۰۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۱۹ صفحه
حجم
۱۰۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۱۹ صفحه