کتاب پسرکی روی جعبه چوبی

کتاب «پسرکی روی جعبه چوبی» نوشتۀ لئون لیزون و ترجمۀ مائده توحیدی است و انتشارات ابوعطا آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب پسرکی روی جعبه چوبی

کتاب پسرکی روی جعبه چوبی، خاطرات واقعی و دلخراش جوان‌ترین بازماندهٔ «فهرست شیندلر» را روایت می‌کند. این اثر، با نثری ساده و صمیمی، تجربه‌های شخصی لیزون از دوران کودکی در لهستان اشغال‌شدهٔ نازی‌ها را بازگو می‌کند و جزئیات تلاش‌های اسکار شیندلر، کارخانه‌دار آلمانی، برای نجات جان صدها یهودی از هولوکاست را ارائه می‌دهد. لیزون که در زمان اشغال نازی‌ها تنها ۹سال داشت، با خانواده‌اش به کراکف نقل‌مکان کرد تا شرایط بهتری برای زندگی بیابد؛ اما حملهٔ نازی‌ها به لهستان و آزارهای بی‌رحمانهٔ آن‌ها، زندگی‌شان را به مخاطره انداخت.

فهرست شیندلر، به طور خاص، به نقشهٔ نجات جان یهودیان توسط اسکار شیندلر اشاره دارد. شیندلر، با استخدام یهودیان در کارخانۀ خود، فرصتی برای پنهان‌شدن از چشم نازی‌ها و فرار از مرگ فراهم کرد. او با بهره‌گیری از ثروت، زیرکی و نفوذش، موفق شد بیش از ۱۰۰۰ یهودی، از جمله خانوادۀ لیزون، را نجات دهد. فیلم مشهور استیون اسپیلبرگ، «فهرست شیندلر»، نیز بر اساس همین داستان ساخته شده است.

کتاب پسر روی جعبه چوبی از زاویه دید لئون لیزون، به خواننده نشان می‌دهد که حتی در تاریک‌ترین لحظات تاریخ، همچنان نور امید وجود دارد. لیزون با یادآوری این دوران، نشان می‌دهد که در زمان‌هایی که هر نوع امیدی ازدست‌رفته، شجاعت و مقاومت می‌تواند نجات‌بخش باشد. او شیندلر را به‌عنوان انسانی شجاع، فداکار و سخاوتمند به تصویر می‌کشد، کسی که با به خطر انداختن خود، دست به عملی بزرگ و ارزشمند زد. این کتاب، علاوه بر داستانی جذاب، درسی تاریخی و انسانی دربارۀ پایداری، شجاعت و انسان‌دوستی در برابر ظلم بی‌حدوحصر است.

خواندن کتاب پسرکی روی جعبه چوبی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران داستان‌های واقعی و علاقه‌مندان به کتاب‌های خاطرات پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب پسرکی روی جعبه چوبی

«من از نجات‌یافتگان باورنکردنی هولوکاست هستم. همه چیز علیه من اتفاق می‌افتاد و هیچ‌چیز به سود من نبود. من پسربچه‌ای بیش نبودم. ارتباطی با کسی نداشتم. هیچ مهارتی نداشتم. فقط یک مورد به نفع من بود که تمام موارد دیگر را مغلوب کرد. اینکه اسکار شیندلر فکر می‌کرد زندگی من ارزشمند است. او فکر می‌کرد من ارزش زنده‌ماندن را دارم حتی اگر با دادن فرصت زندگی به من، زندگی خودش را به خطر می‌انداخت.»