دانلود و خرید کتاب آوای شهر معصومه اسدی
تصویر جلد کتاب آوای شهر

کتاب آوای شهر

نویسنده:معصومه اسدی
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب آوای شهر

کتاب آوای شهر نوشتهٔ معصومه اسدی است. انتشارات غزلسرا این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب آوای شهر

کتاب آوای شهر برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که در ۲۱ فصل به رشتهٔ تحریر درآمده است. این رمان یک راوی اول‌شخص دارد که در ابتدای اثر می‌گوید چای کیسه‌ای را در لیوان آب‌جوش می‌اندازد. بوی چای که به مشامش می‌رسد، آرام می‌شود. آهی به داغی همین آب‌جوش از گلوی این راوی خارج می‌شود. او کیست و آه برای چیست و داستان چیست؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب آوای شهر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب آوای شهر

«به لطف حمایت‌های بردیا و کمک‌های ماهان در خانه، امتحاناتم را به بهترین شکل ممکن پاس می‌کنم. بردیا تمام کتاب‌های مورد نیازم را داشت و هرازگاهی می‌دیدم با یک جعبه کتاب می‌آمد و آخر کلاس تحویلم می‌داد و توضیح می‌داد که کدام را کی بخوانم و کجا به دردم می‌خورد. ماهان می‌گفت یک‌بار باید بیاید و از بردیا تشکر کند. شاید هم می‌خواست از او قدردانی کند و هم این‌که خودش را نشان او بدهد تا حضورش را در کنار من، به عنوان همسرم تثبیت کند و چه‌قدر این کارش، او را برایم خواستنی‌تر می‌کرد. شاید هم می‌خواست مردی که ربطی به گذشتهٔ من دارد را بیشتر بشناسد.

خانه را مرتب می‌کنم. لباس پوشیده و آماده هستم و چون ماهان دیر کرده می‌خواهم کمی خانه را جمع‌وجور کنم. گفته بود می‌آید تا برویم کمی خرید کنیم. نگاهی به ساعت می‌اندازم. شش عصر است. الان‌ها دیگر سر می‌رسد. گوشی را برمی‌دارم و شماره‌اش را می‌گیرم. خیلی سریع جواب می‌دهد:

- بپر پایین فینگیل.

بی‌هیچ حرفی، با لبخند قطع می‌کنم. ماشین جلوی خانه است. جلو می‌روم و سوار می‌شوم.

- سلام. دیر کردی چرا؟

- سلام. کارم یه‌کم طول کشید.

دستی به موهایش می‌کشم و کمی صاف‌وصوفشان می‌کنم.

- کجا می‌ریم الان؟

- اول یه سر بریم ستارخان. بعدم می‌ریم فروشگاه.

سرم را تکان می‌دهم و صدای آهنگی را که پخش می‌شود بیشتر می‌کنم. خرید چندانی از ستارخان نداریم، برای همین زیاد معطل نمی‌شویم و ماهان می‌راند سمت فروشگاه.

کنار فروشگاه که نگه می‌دارد یک لحظه اخم‌هایم درهم می‌شود. یاد باران می‌افتم. در یکی از شعبه‌های همین فروشگاه، در قسمت حراست کار می‌کند. می‌دانم در این شعبه نیست. شعبهٔ آن‌ها چند منطقه دورتر از این‌جا است. پیاده می‌شویم و با هم سمت ورودی می‌رویم. از یک سمت شروع می‌کنیم به گشتن.

- بریم یه چرخی هم بالا بزنیم.

دستش را می‌گیرم و با لبخند می‌گویم:

- از الان می‌خوای سیسمونی بگیری؟

طبقهٔ بالای فروشگاه بیشتر مربوط به سیسمونی بچه و اسباب‌بازی و این‌ها است.

- خدا رو چه دیدی شیطون جان؟ شاید یه چیزایی هم گرفتیم حالا.

با ذوق می‌پرسم:

- پسرونه یا دخترونه؟

می‌خندد.

- قطعاً دخترونه.

حین بالا رفتن از پله‌ها می‌پرسم:

- پسر شد چی؟

ابروهایش را بالا می‌دهد.

- مهم نیست. دخترونه می‌پوشه.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۰۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۴۹۶ صفحه

حجم

۴۰۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۴۹۶ صفحه

قیمت:
۱۲۰,۰۰۰
تومان