کتاب ایوانا
معرفی کتاب ایوانا
کتاب الکترونیکی «ایوانا» نوشتهٔ علیرضا محجوبی در انتشارات ویکتور هوگو چاپ شده است.
درباره کتاب ایوانا
یوسف و ایوانا شخصیتهای اصلی کتاب هستند که در روزهای جنگ و آشوب روسیه این داستان عاشقانه را رقم میزنند. آشنایی ایوانا و یوسف آشنایی اعتقادات آنها را نیز در پی دارد. ایوانا که دختری روسی و از خانوادهای مسیحی است، با یوسف که دانشجوی فلسفه است آشنا میشود. ایوانا بهواسطهٔ پدر کشیش خود و یوسف بهدلیل مطالعات زیادی که دارد، دانش عمیقی دربارهٔ ادیان خود دارند. آنها شروع به صحبت دربارهٔ دین و مذهب خود و بهاشتراکگذاری عقاید و علم و تجربیاتشان میکنند.
خواندن کتاب ایوانا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی با محوریت موضوعات دینی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ایوانا
«ایوانا دختری با صورتی گرد، چشمان عسلی و موهای قهوه ای که روی شانهاش ریخته بود با قدی بلند، پوشیده در لباس سورمهای رنگ وسط سالن ایستاده بود.
نوهٔ سرگی لامینسکی آن روز برایش خیلی روز مهمی بود. پشت میز بزرگی که میکروفن شکیلی داشت در حال سخنرانی در مورد عصر حاضر بود. دستانش عرق کرده و قلبش تند تند میزد. آخر اولین باری بود که در چنین مراسمی سخنرانی میکرد.
حضار با دقت به حرفهای ایوانا گوش میدادند. صدای او از بلندگوهای داخل سالن شنیده میشد و حضار ابراز احساسات خود را با دست زدن های مکرر نشان میدادند. صدای دست زدن، دل ایوانا را قرص میساخت. سخنانش رو به پایان بود، نفس عمیقی کشید و پایش را از سن پایین گذاشت.
در این موقع پسرک مو مشکی کوتاه قدی، دسته گل بزرگی را به طرف ایوانا گرفت.
ایوانا در دانشگاه سن لمینو در شهر پاریس که یکی از دانشگاه های برتر دنیا بود دورهٔ دکتری میگذراند. بعد از سخنرانی، پیرمردی با موهای جو گندمی و شانه های فراخ و چشمانی نافذ با کت و شلواری کرمی رنگ به سمت ایوانا آمد. دست هایش را به صورت تحسین روی هم می فشرد.
مردی که خود را لوکاچی پلرمو معرفی میکرد گفت: سخنرانی بسیار جذابی بود شما اطلاعات خوبی دارید.
در همین لحظه مرد جوانی با کت و شلوار مشکی و موهای آراسته، خود را به نزدیک ایوانا رساند. نامش الکسی لاونسو بود. چند ماهی از آشنایی ایوانا با او میگذشت. جوان برازنده و اصیل از خاندان روسیه، جدش به تزار خدمات شایانی کرده و از مقربین بود. لاونسو از کودکی تحت تعلیم پدر در سن پترزبورگ پرورش یافت. او در دانشگاه فلسفه میخواند و در کنار ایوانا روزگار خوشی داشت. با اینکه الکسی سخنران خوبی نبود ولی آن روز معشوق را با حرف های تحسین بر انگیز تشویق میکرد.
آن روز بعد از پایان مراسم، ایوانا به الکسی گفت: ما باید بعد از پایان تحصیلات عروسی کنیم.
الکسی گفت: من باید به سربازی بروم، ایوانای عزیز منتظرم می مانی؟»
حجم
۴۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
حجم
۴۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه