دانلود و خرید کتاب معجزه عشق شقایق کریمی
تصویر جلد کتاب معجزه عشق

کتاب معجزه عشق

نویسنده:شقایق کریمی
امتیاز:
۳.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب معجزه عشق

کتاب معجزه عشق نوشتهٔ شقایق کریمی است. انتشارات متخصصان این داستان کوتاه، معاصر و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب معجزه عشق

کتاب معجزه عشق حاوی یک داستان کوتاه و معاصر و ایرانی است. عنوان دو بخش این کتاب عبارت است از «مقدمه» و «شروع». نویسنده در مقدمه درمورد پیشرفت علم، ذات انسان، هیپنوتیزم، رؤیا و واقعیت سخن گفته است. شقایق کریمی این داستان کوتاه را در حالی آغاز کرده است که راوی شما را به یکی از تابستان‌های گرم در آمریکای شمالی می‌برد. شخصیتی به نام «دیوید» برای تعطیلات به یکی از شهرهای کوچک و ییلاقی در قسمت شمال رفته است. دیوید ۲۵ سال دارد. با او همراه شوید.

می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب معجزه عشق را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب معجزه عشق

«بیست روز گذشت و من همچنان بی‌خبر از کاترین داشتم نفس می‌کشیدم. حتی حوصله اصلاحکردن صورتم را نداشتم، کمتر حمام می‌کردم و گاهی فکر می‌کردم زنده نیستم. در همون ماه اول که زندان بودم، فقط پدر کاترین به ملاقات من آمده بود، هیچ‌کس را در آن شهر نمی‌شناختم. همه زندانی‌ها ملاقاتی داشتند جز من.

یک ماه گذشته بود که دادگاه من تشکیل شد و کاترین و پدرش هم حاضر شده بودند. در دادگاه قاضی مرا محکوم به ربودن یک زن که هیچ نسبتی با هم نداشتیم، کرد. به جرم آدم‌ربایی و فریبدادن کاترین.

من سعی می‌کردم از خودم دفاع کنم، ولی دلایل من برای دادگاه کافی نبود. درضمن قرار شد چنانچه کاترین را طلاق دهم، از مجازاتم کم شود و آزاد خواهم شد و می‌توانم به شهر خود بازگردم.

کاترین در تمام مدت مثل آدم‌های بهت‌زده فقط نگاه می‌کرد و هیچ حرفی نمی‌زد، ولی مشخص بود او هم مثل من درمانده و دیوانه‌وار مجبور به صبر و تحمل بود.

دادگاه اون روز به پایان رسید و من باید برای جلسه دیگر خودم را آماده رأی نهایی می‌کردم و تا آنموقع تصمیم نهایی خود را به دادگاه اعلام می‌کردم. روزها مثل سال‌ها می‌گذشت و من باید هرجور که بود، از اون قفس تنگ و تاریک زندان بیرون می‌آمدم، بالاخره تصمیم گرفتم که موافقت کنم با تصمیم پدر کاترین که بتوانم آزاد بشم و بعد یک قرار با کاترین بذارم و باهاش حرف بزنم و یک راه چاره‌ای پیدا کنم تا از این بن‌بست رها شویم.

دادگاه بعدی من یک هفته دیگر بود، خلاصه با هر جونکندنی بود این دو هفته هم گذشت و من به شوق دیدن کاترین روزها را سپری می‌کردم، هر شب با رؤیای او به خواب می‌رفتم و صبح با رؤیای دیدار دوباره‌اش بیدار می‌شدم.

به‌هرحال روز دادگاه من فرارسید و پدر کاترین و خود کاترین در جلسه دادگاه حضور داشتند. من ضمانت‌نامه‌ای که وکیل پدر کاترین تنظیم کرده بود، دال بر اینکه ما از هم جدا شویم و من به شهر خود بازگردم را امضا کردم و به این شرط آزادی من محرز شد. بالاخره از اون زندان تاریک آزاد شدم و آمدم بیرون و یک بلیت به مقصد جزیره گرفتم که برای آخرینبار هم که شده، کاترین را ملاقات کنم، خلاصه در هتلی در نزدیکی هتل کاترین که یک هتل کوچک و ساده بود، اتاقی رزرو کردم و پیغام فرستادم که آمدم به جزیره و منتظر دیدنش هستم. من با ذوق و اشتیاق فراوان لحظه‌شماری می‌کردم کاترین را دوباره ببینم و در آغوش بکشم.

یک روز گذشت، خبری نشد، روز دوم هم خبری نشد و من همچنان چشم‌انتظار به پنجره اتاقم و منتظر دیدن کاترین ماندم. عقربه‌های ساعت مثل پتک به سرم می‌خورد و سنگینی آن را حس می‌کردم.

روی صندلی که روبه‌روی پنجره اتاقم بود، نشستم و چشم به انتظار کاترین.

مسئولین هتل که دچار تعجب شده بودند و مسافری که چند روز آمده بود به آن هتل، متوجه شدند خبری از او نیست، نه به سالن غذاخوری آمده بود و نه از هتل خارج شده بود. خلاصه پرسنل هتل به مدیریت هتل اطلاع دادند و همه با تعجب جویای این مسافر غریبه که هیچ اطلاعی از او نداشتند، شدند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۴۶ صفحه

حجم

۳۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۴۶ صفحه

قیمت:
۲۲,۵۰۰
تومان