کتاب سوءتفاهم بزرگ
معرفی کتاب سوءتفاهم بزرگ
کتاب سوءتفاهم بزرگ نوشتهٔ پرستو بلبلی است. انتشارات امینی این داستان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب سوءتفاهم بزرگ
کتاب سوءتفاهم بزرگ حاوی یک داستان معاصر و ایرانی است. این داستان در حالی آغاز میشود که راوی از تابش نور خورشید صبحگاهیِ اردیبهشتماه بر پوست «مینا» میگوید. مینا از روشنایی خورشید کلافه شده بود و با خودش غر میزد. او از پردههای اتاقش ناراضی بود؛ چراکه جلوی نور خورشید را نمیگرفت؛ راوی سپس از «سارا» میگوید. سارا سر مینا داد میزند و از او میخواهد که عجله کند. امروز روزی است که آن دو باید بهموقع به جایی برسند که نخستینبار است به آنجا میروند. مینا و سارا کیستند و میخواهند کجا بروند؟ داستان سوءتفاهم بزرگ به قلم پرستو بلبلی را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب سوءتفاهم بزرگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سوءتفاهم بزرگ
«مینا ترسیده بود و چیزی نمیگفت. سعید فقط نگاش میکرد و ترس مینا را متوجه شده بود. ناگهان در اتاق باز شد و مینا چون به در تکیه داده بود روی سعید که به او نزدیک شده بود افتاد و سعید روی زمین پخش شد. ساناز وارد اتاق شد و میخکوب شد. مینا از روی سعید بلند شد و خودش رو جمع کرد. سعید هم بلند شد.
ساناز: آفرین اتاق خلوته نه؟!
سعید: حرف الکی نزن. خانم صحرایی پشت در بود... .
ساناز اجازه صحبت به سعید را نداد. نزدیک مینا شد و یک سیلی به مینا زد و گفت: «دختره خراب با نامزد من میریزی رو هم؟»
از دماغ مینا خون میآمد. سعید نزدیک مینا شد و گفت: «خوبی؟»
ساناز: آره چرا بد باشه. با هم خلوت کرده بودید فقط آخرش بد شد که من اومدم.
سعید داد زد و گفت: «دهنت رو ببند.»
سعید به سمت تلفن رفت و به حامد زنگ زد و گفت: «بیا بالا.»
سعید دستمال کاغذی را برداشت و به سمت مینا رفت. خواست خون روی صورت مینا را پاک کند. مینا خود را عقب کشید و گفت: «علاوه بر بلبلزبون بودن، سر به هوا بودن و عصبی بودن، ننگ دختر خراب هم بهم خورد. خیلی خیلی ممنون.»
مینا داشت گریه میکرد. از اتاق خارج شد و به سمت سرویس بهداشتی رفت. حامد وارد اتاق شد و گفت: «چی شده؟ تو چرا باز اومدی اینجا؟ یعنی چی هی سرت رو پایین میندازی میای اینجا. بابا اینجا محل کاره. سعید اینجا آبرو داره. اگه به فکر سعید نیستی بفکر مادربزرگش باش.»
ساناز: ولم کن بابا. تو مگه نگفتی بهت فرصت بدم تا با سعید صحبت میکنی. این بود فرصتت؟!
حامد: مگه چی شده؟
سعید رو به حامد کرد و گفت: «این چی میگه؟!
حامد: هیچی با من صحبت کرده بود که با تو صحبت کنم.
ساناز: اومدم توی اتاق دیدم آقا سعید و این منشی عوضیش رو هم بودن. خیلی کثیفی سعید. ادای آدم پاکا رو در میاری و به من میگی عوضی. تو که عوضیتر هستی آخه آدم با منشیش... .
سعید نزدیک ساناز شد که او را بزند حامد جلویش را گرفت.
سعید: خفه شو... دهنت رو ببند. چیزی نمیدونی پس داستان درست نکن.
ساناز: خفه نمیشم. داستان؟ خنده داره. من با چشمای خودم دیدم. دروغ میگم؟
حامد از سعید پرسید: «جریان چیه سعید.»
سعید: چرت میگه بابا.
ساناز: بگو به جون مادرجون دروغ میگم؟
حامد: چی میگه؟ اگه قرار نیست بگی من بگم صحرایی بیاد.
سعید رفت سمت پنجره و چیزی نگفت. حامد از در خارج شد و به مینا گفت بیاد داخل.»
حجم
۲۴۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۶۳ صفحه
حجم
۲۴۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۶۳ صفحه
نظرات کاربران
عالی بود