کتاب مردن کار سختی است
معرفی کتاب مردن کار سختی است
کتاب مردن کار سختی است نوشتهٔ خالد خلیفه و ترجمهٔ سعید کلاتی است. نشر ثالث این رمان معاصر سوری را که جزو مجموعهٔ «هزار و یک شب» است، منتشر کرده است.
درباره کتاب مردن کار سختی است
کتاب مردن کار سختی است دربردارندهٔ یک رمان معاصر و سوری است. داستان چیست؟ در روزهای آغازین ماجراهای سوریه، «علی احمد سعید» (آدونیس)، شاعر و متفکر نامدار سوری نامهای خطاب به «بشار اسد» نوشت و از او خواست که خودش و سوریه را از دست ژنرالهای حزب بعث نجات دهد. رئیسجمهور به این نامه از یکی از بزرگترین روشنفکران سوریه وقعی نگذاشت و سوریه تبدیل شد به یکی از بزرگترین فجایع تاریخ بشر. گفته شده است که ویرانی سوریه، بناهای عظیم باستانیاش و مرگ و آوارگی مردمانش، مرگ توأمان جهان و تاریخ آن است. شاید هنگامی که افسران حزب بعث در بازداشتگاههایشان در حال سوراخکردن جمجمهٔ بچهدبیرستانیهای معترض بودند، هیچگاه فکر نمیکردند این آتشی که افروختهاند، مرگ را به سادهترین و قابل وقوعترین کار روزمرهٔ مردم کشورشان تبدیل کند؛ جنگی که در سوریه درگرفت. خالد خلیفه در رمان «مردن کار سختی است»، انگار این روزمرگی در جنگ را به چالش کشیده و از بودن در کشورش استعارهای ساخته که گفتهاند بدیلی ندارد. این اثر را رمانی دستوپیایی برای دیگران و رئالیستی برای مردم سوریه دانستهاند. نویسنده، داستان کسانی را که پیکر بیجان پدرشان را در کوچهها، خیابانها، گذرها و جادهها از میان گلوله و آتش و خون عبور میدهند، با تمام هولناکی و تلخیاش روایت کرده است. رمان حاضر سه بخش دارد.
خواندن کتاب مردن کار سختی است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر سوریه و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره خالد خلیفه
خالد خلیفه در سال ۱۹۶۴ میلادی در حلب به دنیا آمد. او رماننویس، فیلمنامهنویس و شاعری سوری (اهل سوریه) است. برخی از آثار این نویسنده که منتقد دولت سوریه، تحت حکومت بعث بوده است، توسط دولت سوریه توقیف شده است. رمان «مردن کار سختی است» از آثار اوست.
بخشی از کتاب مردن کار سختی است
«سپیدهدم روستا را ترک کردند. نور ضعیف صبح وسعت ویرانی را برملا کرد. انگار ارواح هنوز زیر آوار ناله میکردند، تکههای لباس و اجزای بدن در زمینهای متروکه پخش شده و با اسکلت بزها و قاطرها قاتی شده بودند. سگها هر قدر را که میتوانستند، تمیز میکردند و باقی را برای حشرات میگذاشتند. ویرانی تمام و مطلق بود. آنها دربارۀ صحنههایی نظیر این شنیده بودند، اما اینجا برای اولین بار آن را از نزدیک میدیدند و بویش را میشنیدند و این کلاً چیز دیگری بود. بلبل حس میکرد باید بابت دعوای احمقانهای که بین او و حسین چند ساعت قبل رخ داده بود خجالت بکشد، اما برای چیزی گفتن یا عذرخواهی کردن آماده نبود و معتقد بود که حسین هم همین حس را دارد؛ کینهها در زندگیشان مثل لباسهای مندرس در گنجهای قفلشده روی هم تلنبار شده بودند.
هوا هنوز گرفته و سیاه بود. دوباره امیدوار شده بودند که جسد در حال فساد ممکن است بالاخره به عنبیه برسد. قبر برای اینکه کامل شود به جنازه نیاز دارد. کفن به جسد فرم جدیدی میدهد: باشکوه و سفید. حدس میزدند تا دو ساعت دیگر باقیماندۀ مسیر را طی کنند و بعد همهچیز تمام میشود. عموزادههایشان ترتیب بقیۀ کارها را میدادند و میتشان را دفن میکردند.
از روز گذشته هیچکدام از موبایلهایشان آنتن نمیدادند. تازه غیر از این، باتری موبایلها هم تمام شده بود. حسین فراموش کرده بود شارژرش را بیاورد، اما وقتی دید که برجهای مخابراتی امتداد جاده همگی نابود شدهاند دیگر افسوس فراموش کردن آوردن آن را نخورد. آنها هیچ امیدی به زنگ زدن نداشتند، اگر هم میتوانستند، فایدهای نداشت. حرفی برای گفتن وجود نداشت. آنها در حال حمل جسد به عنبیه بودند. دیگر رسیدن به آنجا سر زمانی معیّن مهم نبود. ترسشان از مرگ را از دست داده بودند و دیگر آن جنازه هیچ معنایی برایشان نداشت؛ همان روز صبح ممکن بود آن را به گلۀ سگهای وحشی بدهند، بدون اینکه کمترین تردیدی کنند.
بدون مشکل از چندین ایستبازرسی ارتش آزاد عبور کردند. جنگجوها خوشاخلاق بودند و با بدبختیشان همدلی کردند. آنها کفن روی صورت عبداللطیف را کنار میزدند و دوباره آن را میپوشاندند؛ نمیتوانستند آن صحنه و بو را تاب بیاورند. حداقل کارتهای شناساییشان اینجا به دردشان خورد؛ عنبیه منطقۀ تأثیرگذاری بود و بسیاری از پسرانش در ارتش آزاد، که پایگاه اصلیاش در شمال حلب قرار داشت، میجنگیدند.
هر از گاهی که یکی از سربازهای محلی روی برداشتن کفن کل بدن تأکید میکرد، زخمها و شکافها و جای زخمها را روی صورت میت میدید - نتیجۀ افتادن جسد از روی صندلی، وقتی حسین سعی کرده بود آن را از ماشین بیرون بیندازد - و فکر میکرد که عبداللطیف زیر شکنجه مرده است. هیچکس باور نمیکرد این جنازۀ مردی است که در آرامش در بیمارستانی در قلب پایتخت مرده است و غفلت فرزندان و بدشانسیاش به این حالوروزش انداخته بود.»
حجم
۱۷۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۰۶ صفحه
حجم
۱۷۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۰۶ صفحه