دانلود و خرید کتاب باور امید در کمال ناامیدی محسن مرسی
تصویر جلد کتاب باور امید در کمال ناامیدی

کتاب باور امید در کمال ناامیدی

نویسنده:محسن مرسی
انتشارات:انتشارات نظری
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب باور امید در کمال ناامیدی

کتاب باور امید در کمال ناامیدی نوشتهٔ محسن مرسی است و انتشارات نظری آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب باور امید در کمال ناامیدی

رمان یکی از راه‌های انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله می‌گیرید و گمشده وجودتان را پیدا می‌کنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سال‌ها نویسندگان در داستانشان بازگو کرده‌اند.

داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده‌ است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور می‌کند و کمک می‌کند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینه‌ای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.

خواندن کتاب باور امید در کمال ناامیدی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب باور امید در کمال ناامیدی

«اسم من یوسف است. نام پدرم غلامرضا و مادرم پوران است. فرزند، پدر و مادری خوش قلب و مهربان هستم.

خانۀ پدری من در نازی آباد بود. پدرم در خانواده‌ای هشت نفره به دنیا آمد. آن هم بعد از، شش سال که مادر بزرگم با نذر و نیاز صاحب اولین فرزند شد. وقتی، به لطف خدا مادربزرگم صاحب فرزند شد هر سال به نیت نذرش روز تولد امام‌رضا(ع) نذری می‌داد و در دهه محرم در آن خانه به مدت 40 سال هیئت برپا می‌شد.

پدربزرگم کارمند شهربانی بود. به گفتۀ پدرم امور خانواده به سختی می‌گذشت. خانۀ ما حیاطی بزرگ و باغچۀ زیبایی داشت. چهار اتاق داشت که یکی از اتاق‌ها را به زن و شوهری اجاره داده بود. به گفتۀ پدرم این زن و شوهر خیلی به او علاقه داشتند. بیشتر وقت خود را پیش، آن‌ها بودم به جای آنکه نزد پدر و مادر خودم باشم، چون در خانه همیشه تنها بودم.

آن‌ها را عمو نصرت و عمه خانم صدا می‌کردم و همیشه با آغوش باز از پدرم نگهداری می‌کردند. پدرم می‌گفت: «علت آن که همیشه در اتاق آن‌ها بودم بی‌توجهی پدر و مادرش بود. آنها بلد نبودند با پدرم ارتباط درست عاطفی برقرار کنند؛ لذا همیشه در کودکی خود را تنها، احساس می‌کرد.»

پدرم گفته: «بعد از 8 سال مادر بزرگم صاحب دومین فرزند شد و او را جلال نامیدند. با تولدش پدرم احساس شادی می‌کرد از داشتن یک برادر و همیشه از او مواظبت می‌کرد و او را به گردش می‌برد.»

زمان به مدرسه رفتن پدرم بود. با شادی به مدرسه می‌رفت. او خیلی باهوش و با استعداد بود و علاقه به درس داشت؛ تا اینکه درطی گذر زمان مادر بزرگم صاحب شش فرزند دیگر شد و پدر بزرگم برای اینکه کمک خرجی داشته باشد مانع رفتن پدرم به مدرسه شد و او را سر کار گذاشت.

هفته به هفته مبلغی را که پدرم به‌دست‌می‌آورد برای امرار معاش خانواده، به پدرش می‌داد. پدرم به کار فنی خیلی علاقه داشت؛ لذا در زمان بیکاری به اتاق عمو نصرت می‌رفت و با رادیو و لوازم برقی آن‌ها خود را سرگرم می‌کرد و کتاب‌های فنی و الکترونیکی آن زمان را می‌خواند تا یاد بگیرد و سرانجام به هدفش رسید و کار را یادگرفت.

همۀ همسایه‌ها لوازم خود را به پدرم می‌دادند تا تعمیرکند متأسفانه چون محل کسب نداشت، همه لوازم را در منزل تعمیر می‌کرد؛ تا اینکه سرمایه‌ای تهیه کرد و مغازه‌ای را در نزدیکی منزل اجاره کرد. پدرم خیلی احساس مسئولیت می‌کرد و برای کمک به خانواده هر ماه، مبلغی به پدرش می‌داد.

بعد از مدتی، مغازه‌ای در آریاشهر امروزی پیدا کرد تا بتواند درآمد بیشتری کسب کند. پدرم خیلی زیبا و خوش تیپ بود؛ لذا پدر بزرگم همیشه می‌گفت: «پسرم تو ساده و بی تجربه هستی بیا یکی از اتاق‌های خانه را برای، تعمیرات در اختیار بگیر.» که با مخالفت پدرم مواجه می‌شد و به پدرش می‌گفت: «من می‌خواهم کارم را گسترش دهم تا بتوانم به شما کمک بیشتری کنم کدام شخص را دیده‌اید که در خانه کار کند و همراه آن پیشرفت کند شما نگران من نباش.»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۹۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

حجم

۸۹۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

قیمت:
۷,۰۰۰
تومان